✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 248
  • دیروز: 986
  • 7 روز قبل: 6380
  • 1 ماه قبل: 31214
  • کل بازدیدها: 1028703

 



 

 

 در آن روزگار، كه عصر بيان و سخن بود، قرآن در قالبي بس زيبا، دلربا و فصيح عرضه شد. علي (ع) در مقام فصيحترين و بليغ ترين سخنگوي زمان، به ترسيم و تصوير شگفتيها و زيباييهاي اين كتاب آسماني پرداخت و در توصيف قرآن، زيباترين و شگفت ترين واژه ها و الفاظ را به كار گرفت. او در جايگاه مفسري بيبديل و نگهبان راستين معارف قرآن، به تبيين و توصيف چگونگي هاي كتاب خدا پرداخت و قرآن، اين برنامة هدايت انسانها را بخوبي معرفي كرد، تا قرآن مداران و جستجوگران حقايق الهي، كتاب آسماني خود را بشناسند و قدر و ارزش آن را بدانند و در معضلات و مشكلات فكري، به اين ملجأ بزرگ و نجات بخش پناه برند. اوصافي كه حضرت (ع) از كتاب خدا برمي شمارد، در نهايت فصاحت و زيبايي و بسي دلپذير و خواندني است. آنچه كه علي (ع) در توصيف جايگاه قرآن بيان داشته اند و تبيين و تفسيري كه از ابعاد كتاب آسماني به دست داده اند؛ فراتر از آن است كه در اين سطور بگنجد. «تنها در نهج البلاغه آن حضرت (ع) 96 بار كلمة قرآن، كتاب الله، كتاب ربكم و امثال آن تكرار شده است».(1) در اين قسمت در جستجوي اوصاف و ويژگيهاي كتاب خدا، چشم جان را با كلمات گهربار و فصيح حضرتش شستشو مي دهيم.
 
تلفيق زيبايي و ژرفاي در قرآن
 فيه تبيان كل شيء و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضاً و انه لااختلاف فيه، فقال سبحانه: ««ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً و أن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفني عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به خداوند گويد در قرآن بيان هر چيزي است و ياد آور شده است كه بعض قرآن، گواه بعض ديگر است و اختلافي در آن نيست و فرمود: «اگر از سوي خداي يكتا نيامده بود، در آن اختلاف فراوان مي يافتند» ظاهر قرآن زيباست، باطن آن ژرف ناپيداست. عجايب آن سپري نگردد، غرايب آن پايان نرسد و تاريكيها جز بدان زدوده نشود. (2)
استاد محمد تقي جعفري در شرح اين خطبه، ويژگيهايي را كه حضرت(ع) از قرآن، برشمرده اند، اينگونه بيان مي دارد:
 
1 - عدم تناقض در آيات قرآن:
با اينكه قرآن در دوران پرتلاطم و مملو از رويدادهاي ضد و نقيض زندگي پيامبر (ص) نازل شده است، ولي لحن آيات و سبك و محتواي آنها به هيچ وجه مختلف و متضاد نيست و موضوعات مختلف بدون هيچ گونه تناقضي شرح داده شده است.
 
2 - نفوذ شگفت انگيز معاني آيات قرآن در تمام سطوح روان آدمي:
مفردات و تركيب آيههاي قرآن در درجهاي از فصاحت و زيبايي است كه موجب بروز جذبة رواني مافوق شعر مي گردد.
 
3 - عمق معاني قرآن:
منظور از اين بيان (باطن عميق)، دشوار بودن و غير قابل فهم بودن آيات نيست بلكه بدين معناست كه قرآن، همة مسائل نهائي مربوط به انسان و جهان را در آياتي كه كلمات و جملات آن ساده و زيباست، مطرح مي نمايد.
 
4 - استمرار و جاودانگي مفاهيم قرآن:
قرآن، فوق تغييرات و دگرگونيها قرار دارد. آيات قرآن بيان كنندة ثابتها در صحنة جهان هستي و قلمرو انساني است. پديده هايي كه قرآن براي شناسايي انسان و رابطة او با خدا و ديگر انسانها مطرح كرده است، هرگز تغيير نمي كند. (3)
 
قرآن، نور جاودان و مصباح هدايت
علي (ع) قرآن ناطق و پيشواي فصاحت، در يكي از خطبههاي شگرف خود، قرآن را اينگونه توصيف ميكند: «پس فرو فرستاد بر پيامبر (ص)، قرآن را، نوري كه چراغهاي آن فرو نميرد و چراغي كه افروختگي اش كاهش نپذيرد و دريايي كه ژرفاي آن كس نداند و راهي كه پيمودنش رهرو را به گمراهي نكشاند و پرتويي كه فروغ آن تيرگي نگيرد و فرقاني كه نور برهانش خاموش نشود و تبياني كه اركانش ويراني نپذيرد و بهبودي كه در آن بيم بيماري نباشد و ارجمندي كه يارانش را شكست و ناپايداري نباشد و حقي كه ياورانش را زيان و خواري نباشد. پس قرآن، معدن ايمان است و ميانجاي آن و چشمه سار دانش است و درياهاي آن و باغستان داد است و انگيزه هاي آن و بنياد استوار اسلام است.
قرآن، واديهاي حقيقت است و سبزه زارهاي آن و دريايي است كه بردارندگان، آب آن را خشك نگردانند و چشمه سارها كه آب كشندگان، آب آن را به ته نرسانند و آبشخورهاست كه در آيندگان، آب آن را كم نكنند و منزلگاههاست كه مسافران، راهش را گم نكنند و نشانههاست كه روندگان، از نظرش دور ندارند و پشته هاست كه روي آورندگان، از آن نگذرند و آن را نگذارند. خدايش ماية سيرابي دانشمندان كرده است و بهار دلهاي فقيهان و مقصد راههاي پارسايان و دارويي كه از پس آن بيماري نيست و نوري كه با آن تاري نيست و ريسماني كه گرفتنگاه آن استوار است و پناهگاهي كه قلة آن پناهنده را نگاهدارست و ارجمندي هر كه با او دوستي ورزد و امان آن كس كه بدان در شود و راهنماي هر كه بدان اقتدا كند و عذرخواه آن كه آن را مذهب خود گيرد و برهان هر كس كه بدان سخن گويد و آن را پذيرد و گواه هر كه در مخاصمت، پشتيبان خويشش شمرد و پيروزي آن كس كه بدان حجت آرد و راهبر آن كه آن را به كار دارد و برندة آن كه آن را كار فرمايد و نشان آن كه در آن بنگرد چنانكه بايد و نگهدار كسي كه خود را بدان از آسيب پايد و دانش كسي كه آن را نيك به خاطر سپارد و حديث كسي كه از آن روايت كند و حكم آن كس كه خواهد حكم دهد». (4)
آيت الله خويي در شرح اين خطبة عظيم مي نويسد: اين خطبه، مشتمل بر نكات قابل توجه و مهمي است. حضرت علي (ع) در اين خطبه، ويژگيهاي قرآن را اينگونه برمي شمارد:
 
1 - قرآن چراغ روشني است كه نور آن به خاموشي نميگرايد
 مقصود حضرت (ع) از اين جمله اين است كه دوران حقايق و مفاهيم آيات قرآن سپري شدني نيست. آيات و احكام آن، جاودانه و هميشه و تازه است. مثلاً برخي آيات قرآن در مورد خاص يا دربارة شخص و گروه معيني نازل شده است؛ ولي در عين حال مفهوم اين آيات عموميت دارد و تا روز قيامت بر همگان شامل است
 
2 - بيان واضح و روشنگري است كه اصول آن خلل ناپذير است:
دربارة اين جملة امام (ع) دو احتمال وجود دارد: يكي اينكه اساس و پايه هاي معارف و تعاليم قرآن و زيربناي تمام حقايق آن بر پاية فطرت بشر و قانون طبيعت، چنان محكم و استوار است كه به هيچ روي، تزلزل و انهدام نميپذيرد. ديگر اينكه الفاظ و كلمات قرآن كه نشان دهندة حقيقت قرآن است، تغييرپذير نمي باشد و هيچ گونه خلل، زيادت و نقصاني در آن راه ندارد. بنابراين احتمال، اين جمله به مصون بودن قرآن از تحريف اشاره نموده است.
3 - قرآن پايگاه و بوستان عدالت است:
قرآن مركز و محور عدالت و محل پرورش نهال عدل و داد است. عدالت در عقيده و افكار، در عمل و اخلاق و انواع عدالتها در قرآن جمع گرديده است و از آنجا به جوامع بشري وارد مي شود.
 
4 - قرآن، واديهاي پهناور حق است:
تنها قرآن است كه منبت و چمنزار حق است. حق را به جز در قرآن در جاي ديگر نتوان يافت. هر كس به غير قرآن تمسك جويد و از راه ديگر، حق را پي جويي كند، هرگز بدان نخواهد رسيد.
 
5 - قرآن دريايي است كه آبكشان نتوانند آب آن را تمام كنند:
معناي اين جمله و جملات بعدي، اين است كه كساني كه در راه فهم دقيق و معاني قرآن تلاش مي كنند، نمي توانند به عمق آن برسند و به مفاهيم قرآن احاطه يابند، زيرا رموز و اسرار قرآن پايان ناپذير و تمام ناشدني است و هيچگونه نقصاني در آن راه ندارد.
 
6 - تلهاي بلندي است كه قصدكنندگانش نتوانند از آن بگذرند:
قرآنپژوهان و جستجوگران كتاب آسماني، كه در پي حقايق و مفاهيم قرآني اند، نمي توانند به قلههاي مرتفع آن دست يابند. (5)
 
قرآن سرچشمة هدايت و رستگاري آدمي
«بدانيد كه اين قرآن، پندگويي است كه فريب ندهد و راهنمايي است كه گمراه نكند و حديث خواني است كه دروغ نگويد و كسي با قرآن ننشست جز اين كه چون برخاست، افزون شد يا از وي كاست: افزوني در رستگاري و كاهش از كوري و دل بيماري و بدانيد كسي را كه با قرآن است نياز نباشد و بيقرآن بي نياز نباشد. پس، بهبود خود را از قرآن بخواهيد و در سختيها از آن طلب ياري نماييد كه قرآن، بزرگترين آزار را موجب بهي است و آن كفر و دورويي و بيراهه شدن و گمراهي است. پس از خدا بخواهيد به وسيلت قرآن و بدان روي آريد به دوستي آن و به قرآن خيري مخواهيد از آفريدگان كه بندگان روي به خدا نكردند با وسيلتي مانند قرآن و بدانيد كه قرآن ميانجي اي پذيرفته است و گويندهاي گواه شده. هر كه را روز رستاخيز، قرآن ميانجي شود، بپذيرد و آن را كه سعايت كند، گواهي اش به زبان او گيرند.
همانا روز رستاخيز منادي بانگ برآرد كه: هر كس حساب هر چه را اندوخته است بر عهده دارد و پايان كار خود را پايندان بود، جز اندوزندگان قرآن - كه حسابي نبود بر آنان - پس در شمار گرد آورندگان قرآن باشيد و پيروان آن. و قرآن را دليل گيريد بر شناخت پروردگارتان و آن را نصيحتگوي خود شماريد و رايهاتان را - كه با قرآن سزاوار نيست - متهم داريد و خواهشهاي نفساني خويش را خيانتكار انگاريد».(6)
 
كتابي خاموش و سخنگويي آگاه
علي (ع) مفسر آگاه قرآن، در مقام توصيف كتاب خدا در جايي ديگر، دستورات و معارف آن را بازدارنده و هدايتگر بيان مي كند و اين هدية آسماني را سخنگويي بي بديل و آگاه، ولي آرام و صامت معرفي مي دارد. او مي فرمايد:
«فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق. حجه الله علي خلقه. أخذ عليهم ميثاقه و ارتهن عليه أنفسهم. أتم نوره و أكمل به دينه و قبض نبيه صلي الله عليه و آله و قد فرغ الي الخلق من أحكام الهدي به.
قرآن فرماندهنده است و بازدارنده، خاموش است و گوينده. حجت خداست بر آفريدگانش كه بدان پيمان گرفته است از ايشان و همگان را نهاده است در گرو آن. نور - هدايت - خود را با قرآن تمام گرداند و دين خود را بدان به كمال رساند و جان پيامبر خويش را هنگامي ستاند كه از رساندن احكامي كه موجب رستگاري آفريدگان است، فارغ ماند».(7)
ابن ابي الحديد شارح بزرگ نهج البلاغه، در توضيح اين جملة حضرت كه قرآن خاموش است و گوينده، مي نويسد:
قرآن از آن جهت كه مشتمل بر حروف و الفاظ است صامت و خاموش است و از آن جهت كه در بردارندة اخبار، اوامر و نواهي و خطاب و نداست، بسان سخنگويي مي ماند كه با بندگان خدا سخن مي گويد و اين كلام حضرت (ع)، از باب مجاز است. (8)
اميرالمؤمنين (ع) در كلام فصيح ديگري بدين معنا اينگونه اشاره مي نمايد:
«و كتاب الله بين اظهركم ناطق لا يعيي لسانه و بيت لاتهدم أركانه و عز لاتهزم أعوانه. كتاب خدا در دسترس شماست، زبان آن كند نيست، گوياست. خانهاي است كه پايه هايش ويران نشود و صاحب عزتي است كه يارانش را هزيمت نبود». (9)
از نگاه مولا علي (ع) بايد از محضر اين هدايتگر بزرگ ياري جست و از آموزههاي آن بهره گرفت و با بصيرت و آگاهي از قرآن پرسيد و پاسخ سؤالات و ابهامات را گرفت. به بيان اين بزرگوار بنگريد: «ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أخبركم عنه. ألا ان فيه علم ما يأتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم، آن كتاب خدا، قرآن است، از آن بخواهيد تا سخن گويد و هرگز سخن نگويد. اما من شما را از آن خبر مي دهم. بدانيد كه در قرآن، علم آينده است و حديث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارتان در آن است». (10)
كلام عظيم و سخن هدايت آفريني است. علي (ع) به جويندگان طريق هدايت، توصيه مي نمايد درمان دردها و پاسخ سؤالاتتان را از قرآن بخواهيد تا او، براي شما سخن گويد و بسان پيشواي هدايتگر و رهبر سخنوري كه به ظاهر خاموش است، برايتان نغمه هاي هدايت را بسرايد.
تعبير به استنطاق (به سخن در آوردن) كه در كلام امام علي (ع) فرزند راستين قرآن آمده، لطيف ترين تعبير از تفسير موضوعي است كه عنوان گفتگو با قرآن، به قصد دستيابي به پاسخهاي اين كتاب آسماني، از آن ياد شده است. (11)
 
قرآن، رشتة پيوند استوار انسان و خدا
مولا علي (ع) قرآن را بسان حبل متين و رشتة پيوند انسان و خالق خود مي داند و زدودن زنگار دل و بهاري شدن قلب و دستيابي به چشمه هاي دانش را، تمسك به اين رشتة استوار آسماني مي داند و مي فرمايد: «… و ان سبحانه لم يعظ أحداً بمثل هذا القرآن، فانه حبل الله المتين و سببه الامين و فيه ربيع القلوب و ينابيع العلم و ما للقلب جلاء غيره… همانا خداي سبحان كسي را به چيزي پند نداده است چون قرآن، كه آن ريسمان استوار خداست و وسيلت اوست كه امين است و مصون از خطاست، در آن بهار دل است و چشمه هاي دانش و زنگار دل را تنها ماية جلاست و موجب فروزش…». (12)
علي (ع) بندگان خدا را به چنگ زدن به اين ريسمان استوار و تمسك به كتاب خدا، توصيه مي دارد و مي فرمايد: «… و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاه النافع و الري النافع و العصمه للمتمسك و النجاة للمتعلق. لا يعوج فيقام و لا يزيغ فيستعتب و لا تخلقه كثره الرد و ولوج السمع. من قال به صدق و من عمل به سبق…بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمان استوار است و نور آشكار و درماني است سود دهنده و تشنگي را فرو نشانند. چنگ در زننده را نگهدارنده و در آويزنده را نجات بخشنده. نه كج شود تا راستش گردانند و نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند. كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار. راست گفت آن كه سخن گفت از روي قرآن و آن كه بدان رفتار كرد. پيش افتاد از ديگران…». (13)
 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




وصیت نامه شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر 31 عاشورا
مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب به دنیا آمد.پس از پیروزی انفلاب اسلامی. مهدی باکری با مدرک مهندسی مکانیک وارد سپاه ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به شهرداری ارومیه منصوب شد و در مدت کوتاه این تصدی این مسئولیت خاطرات جاودانه ای در ذهن مردم این شهر بجا نهاد. ازدواج او مصادف شد با آغاز جنگ تحمیلی.مهدی باکری از عملیات فتح المبین با مسئولیت فرمانده گردان در خط مقدم نبرد حاظر بود و تا زمان شهادتش به فرماندهی دومین لشکر خط شکن دفاع مقدس(31 عاشورا) ارتقا پیدا کرد.
مهدی باکری سرانجام در 25 اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر پاکش نیز در حین انتقال به پشت جبهه بر اثر اصابت موشک خاکستر شد. آن چه می خوانید تنها وصیت نامه بجامانده از این شهید عزیز است:

بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا الله، یا محمّد ،‌یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین
یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی
یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله!
و شما ای پیروان صادق شهیدان.
خدایا!
چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی.
ای وای که سیه روی خواهم بود.
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
هیهات که نفهمیدم!
یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه کنم که تهیدستم. خدایا! تو قبولم کن!
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،‌عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.
عزیزانم!
اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛
بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکرگزاری به جا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛
بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.
خدایا!
مرا پاکیزه بپذیر.
مهدی باکری

شهید مهدی باکری از زبان همسر

- بسم‌ رب الشهدا و الصدیقین. صحبت کردن در ارتباط با شخصیت شهدا برای خود من خیلی مشکل است که بتوانم با این زبان الکن، ویژگی، عظمت روحیه و ابهت معنوی ‌آن‌ها را مطرح کنم و این را باید قبول کنیم که هیچ واژه‌ای نمی‌تواند ایثارگری، فداکاری، تقوا و ایمان اینها را بیان کند. ولی تا آن اندازه که خدا توفیق داده است با این شهدا زندگی کرده‌ایم و در این دنیای فانی توانسته‌ایم چند صباحی با این انسان های برگزیده خدا باهم باشیم. به شکرانه این نعمت و بنا به احساس مسئولیت که نسبت به ایشان دارم به چند نکته اشاره می‌کنم.

مهدی باکری یک سری خصوصیات اخلاقی و ویژگی‌های بارزی داشتند که در ابعاد مختلف می‌توان آنها را مطرح کرد از جمله از بُعد نظامی، اجتماعی، سیاسی، عبادی و اخلاقی، خصوصاً‌ اخلاق در خانواده که من در این جا عمدتاً به این بُعد ایشان می‌پردازم.

از خصوصیات بارز شهید مهدی باکری، یکی وارستگی و ساده‌زیستی ایشان بود که زبانزد خاص و عام بود. در اوایل زندگی مشترکمان شهید رفتند جبهه و بعد از اینکه برگشتند، گفتند که برویم یک مقدار وسایل خانه تهیه کنیم. البته در اوایل ازدواج‌مان بعضی از لوازم ضروری را خانواده ما فراهم کرده بودند، ولی با این همه مهدی حتی به وسایل اولیه و ابتدایی زندگی‌مان ایراد و اشکال وارد می‌کردند و می‌گفتند که ما از این هم ساده‌تر می‌توانیم زندگی کنیم. حتی روزی مادرشان به خانه‌ ما تشریف آورده بودند و با حالت خیلی ناراحت گفتند که خدا بابایت را رحمت کند و جای او خالی است و اگر می‌آمد و شما را در این حال می‌دید که شما روی موکت زندگی می‌کنید قهراً نمی‌گذاشت این چنین زندگی کنید، چرا شما فقط این طور زندگی می‌کنید در حالی که هیچ پاسداری این چنین زندگی نمی‌کند. این یکی از ویژگی‌های اخلاقی شهید باکری بود که اصلاً به دنیا وابسته نبود و هیچ‌گونه وابستگی و دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی نداشت و خیلی راحت توانسته بود از تعلقات دنیوی دل بکند و راهی را انتخاب کرده بود که راه پیغمبران عظیم‌الشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود.

* شنیده‌ایم در طول مبارزات، یا دوران دفاع مقدس همواره در کنار شهید باکری بودید ؟

- ازدواج ما مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله بعد از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا 3 ماه و بعد از 3 ماه که تشریف آوردند زندگی مشترکمان را شروع کردیم، مهدی مدت کوتاهی در جهاد سازندگی خدمت کرد بعد از آن فرمانده عملیات سپاه (شهید مهدی امینی) که شهید شد، وارد سپاه شد البته مدتی که در جهادسازندگی خدمت می‌کردند همیشه با سپاه هم در ارتباط بودند و در هرگونه عملیاتی که پیش می‌آمد یا نیاز می‌شد، شرکت می‌کردند. چند مدت در سپاه در پاکسازی مناطق کردستان از کومله و دموکرات، خدمات ارزنده‌ای به آذربایجان غربی کردند. برگردیم به قضیه ازدواج. شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز می‌روم با من می‌آیی؟ بعد از موافقت با هم راهی اهواز شدیم. چند ماه قبل از شروع عملیات فتح‌المبین به اهواز رفتیم و اولین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتح‌المبین بود. از عملیات فتح‌المبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد من در تمامی مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت من از این شهر به آن شهر، اسلام‌آباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.

 

همسر شهید مهدی باکری، در گفت‌وگویی اظهار داشت که طی زندگی مشترکش، یقین داشته که همسرش روزی به مقام و درجه رفیع شهادت خواهد رسید.

*لطفا در ارتباط با اخلاق ایشان در خانواده اگر خاطره خاصی دارید بفرمایید.

 - البته سرتاسر زندگی من با مهدی لحظه به لحظه خاطره است ولی خاطره مهمی که حالا در ذهن من خطور می‌کند آن‌را بیان می‌کنم. ایشان در ارتباط با بیت‌المال خیلی حساس بودند ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود. یک روز قرار بود بچه‌های لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید. من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به مهدی گفتم که وقتی عصر می‌آیید، نان هم تهیه کنید. مهدی که هم‌ طبق معمول عصرها دیر به خانه می‌آمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانوایی‌ها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند. زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند. البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمی‌کردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند. نان را که آوردند مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که این‌ها را مردم برای رزمندگان اسلام ارسال کرده‌اند و چون تو رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نان‌ها را نداری. من هم مجبور شدم از خرده نان‌هایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کردم. البته این مراعات ایشان را می‌رساند نسبت به بیت‌المال والا خدای ناکرده سوء برداشت نشود.

یکی از خصوصیات بارز ایشان این بود که ایشان مسئولیت سنگینی که در لشکر داشتند و به خانه خیلی کم سر می‌زدند، ولی با تمام اینها و علیرغم آن‌ همه خستگی وقتی که وارد خانه می‌شدند با روحیه شاد و بشّاش و خیلی متواضعانه برخورد می‌کردند. شهید آیت‌الله محلاتی در خصوص ایشان فرموده بودند که مهدی مظهر غضب خدا است علیه دشمنان. واقعاً اینطور بود با وجود اینکه در مقابل دشمن با خشم و غضب برخورد می‌کردند ولی در خانه خیلی رئوف، مهربان، متواضع و فروتن بود و هیچ‌گونه اظهار خستگی نمی‌کرد. با روحیه شاد وارد خانه می‌شد و با نشاط از خانه خارج می‌شد.

 *آیا ایشان از فعالیت‌هایشان، از کارهایشان از اوضاع و احوال و خاطرات جبهه و همرزمانشان چیز خاصی می‌گفتند؟

 

 - باز یکی از خصوصیات بارز شهید باکری که خیلی برایم جالیم جالب بود، این بود که مسائل محیط کارش را زیاد در منزل مطرح نمی‌کرد و معتقد بود که اگر اینها مطرح شود ممکن است به انسان غرور دست بدهد و اخلاصی که انسان می‌تواند نسبت به کارهایی که کرده است داشته باشد ناگهان از بین برود. لذا به این علت مسائل جبهه و کارهایی را که به خودش مربوط بود مطرح نمی‌کرد. یک روز اتفاقاً خودم از ایشان پرسیدم این همه افراد جبهه می‌روند و می‌آیند و کلی درباره آن حرف می‌زنند، ولی شما اصلاً صحبت نمی‌کنید با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمی‌زنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمی‌کنم کارها را بسیجی‌ها می‌کنند و آنقدر به این بسیجی‌ها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد می‌کردند و می‌گفتند این‌ها بچه‌های من هستند و هرکس که از بچه‌های لشکر شهید می‌شد عکس‌اش را به خانه می‌آورد و به دیوار اتاقش نصب می‌کرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون می‌آمدم خانه. می‌دیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه می‌کند و چشمهایش پر از اشک شده است می‌خواست گریه کند ولی من که وارد اتاق می‌شدم صحنه عوض می‌شد. در مورد خودش و در مورد شهادت خودش صحبت نمی‌کرد چرا که معتقد بود که بادمجان بم آفت ندارد. ولی من یقیناً می‌دانستم مهدی که یکی از افراد برگزیده خدا بود، حتماً در آینده نزدیک به مقام و درجه رفیع شهادت خواهد رسید.

وقتی که زندگی تمامی شهدا را مورد دقت قرار می‌دهیم می‌بینیم که اینها از زمان کودکی اقدام به خودسازی کرده بودند و خودشان را پرورش داده بودند و از افراد برگزیده خدا بودند البته به این معنی نیست که این افراد غیر قابل تصور ما باشند و یا ما نتوانیم مثل این افراد باشیم. این افراد بنا به فرموده خداوند متعال که: «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» وقتی به این یقین رسیدند که غیر از خدا هیچ‌کس را ندارند و یک مسیری را انتخاب کردند که خدا و پیغمبر انتخاب کرده‌اند. یک قدم به عقب برنگشتند و در آن مسیر با تمام وجود راه افتادند و وجودشان را در طبق اخلاص گذاشتند. شهید باکری هم از این لحاظ مستثنا نبودند.

 * نقش شهدا را در دوران دفاع مقدس چگونه می‌بینید و اگر این فرهنگ شهادت نبود آیا جامعه ما در چه وضعیتی قرار می‌گرفت؟

- قطعاً‌ نقش شهدا را در دفاع مقدس هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند و ما همگی مدیون خون شهدا هستیم اگر این شهدا نبودند هیچ‌وقت این انقلاب و این جامعه به این مرحله نمی‌رسید و تنها راه سعادت و نجات که به قول شهید باکری که در وصیت‌نامه‌شان فرموده‌اند راه سعادت، همان راه اسلام است و انشاءالله خدا توفیق عبادت و اطاعت و ترک معصیت و ادامه راه شهدا را به همه ما عنایت فرماید.


عملیات طریق‌القدس

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

روابط زن و مرد از دیدگاه اسلام
امروزه، به واسطه‌ی افزایش مناسبات اجتماعی و اقتصادی و در پی آن، گسترش حضور زنان در عرصه‌ی جامعه، مسأله ارتباط سالم و صحیح میان زن و مرد، به عنوان یکی از بارزترین دغدغه‌های متشرعین مطرح شده است. در این نوشتار، پس از بیان ضرورت بحث، رویکرد منطقی و معتدل از دیدگاه آیات و روایات، در برابر دو دیدگاه سخت‌گیرانه و سهل‌گیرانه بیان می‌شود و حدود و مبانی آن مطرح می‌گردد. بر طبق این رویکرد، معیار در روابط زن و مرد، روشی است که جامعه با در نظر گرفتن راهنمایی عقل، شرع و فطرت می‌پسندد و سرانجام در پایان نوشتار موضوعات اساسی در روابط از قبیل مکالمه و گفتگو، نگاه، پوشش و تماس بدنی، با نگاهی فقهی مورد بررسی قرار می‌گیرد.متن
انسان موجودی اجتماعی است و با زندگی فردی به تأمین نیازهای خویش قادر نیست، لذا چارهای جز زندگی اجتماعی ندارد. نیازهایی که بشر را به زندگی اجتماعی وامیدارد، تنها نیازهای مادی و اقتصادی نیست؛ بلکه نیازهای روحی ـ روانی و فکری نیز نقش عظیمی دارند؛ حتی از یک نگاه نقش این عوامل، کمتر از عامل اقتصادی و مادی نیست. به عنوان نمونه، یکی از نیازهای بشر، نیاز علمی است. میل به دانش و آگاهی، یکی از امیال فطری بشر است. شکوفایی، ارضا و بالندگی میل علمی بشر، تنها در سایهی زندگی اجتماعی، روابط با دیگران و در گرو تعلیم و تربیت است. یکی دیگر از امیال فطری و روحی بشر، میل به داشتن دوست و یار صمیمی است. انسان به طور فطری دوست دارد که در سایهی روابط با دیگران، خود را از تنهایی و بیکسی رها سازد، به ویژه در مواقع رنج و درد و نگرانی، خواهان کسی است که با او درد دل کند تا التیامبخش دردهایش باشد.
بنابراین، عوامل مختلف مادی و روحی، انسان را به سمت و سوی زندگی اجتماعی سوق میدهد. در زندگی اجتماعی به صورت طبیعی روابطی شکل میگیرد، مانند رابطهی همسایه با همسایه، دانش آموز با معلم، دانشجو با استاد، دولت با ملت. طبیعی است که اینگونه روابط اجتماعی، همیشه میان همجنس (زن با زن، مرد با مرد) اتفاق نمیافتد. در بسیاری از این موارد، رابطهی دو جنس مخالف (زن و مرد) نیز حتمی و قهری است. به طور قطع رابطهی دو جنس مخالف را در دایرهی روابط محارم با یکدیگر نیز، نمیتوان منحصر دانست؛ زیرا انواع روابط میان دو جنس مخالف در میان اقوام و خویشاوندان، رفت و آمدهای فامیلی و نیز در سطح جامعه صورت میگیرد.
توسعهی شهرنشینی وگسترش مناسبات اجتماعی و اقتصادی موجب شده است که امروزه بر خلاف گذشته، زن در عرصهی جامعه، حضور گستردهای داشته باشد و به طور طبیعی، این حضور در کلیه اماکن عمومی و خصوصی، نظیر کلاس درس و محل کار مشهود است و صرفاً محدود به داشتن رابطه با محارم نمیشود. از این رو، مسألهی ارتباط زن و مرد، از مسائل بسیار مهم و مورد ابتلاست که باید دیدگاه اسلام در این زمینه روشن شود. با عنایت به اینکه، اسلام دین جامع، جهانی و پاسخگوی نیازهاست و در آموزههای خود از مقتضیات زمانه نیز غافل نیست، بهطور حتمی، دیدگاه واقعبینانه و منصفانهای در این موضوع، مانند همه موضوعات دیگر دارد که برای نسل امروز در عین اینکه سعادت آفرین است، راهگشا و هدایتگر نیز میباشد.
دیدگاههای مختلف در مورد ارتباط زن و مرد
در مورد ارتباط زن و مرد، دو دیدگاه مخالف با تفاسیری دوگانه وجود دارد که به نظر میرسد هر دو دیدگاه، به یک اندازه مردود و مخدوش است.
الف)- دیدگاه سختگیرانه
مطابق این دیدگاه افراطی، هر نوع ارتباط میان دختر و پسر و زن و مرد جز در صورت اضطرار ممنوع است؛ زیرا رابطهی میان این دو، رابطهی آتش و پنبه است و برای دوری از خطر، عقل حکم میکند که این دو، هر چه بیشتر از همدیگر دور نگه داشته شوند. بر این مبنا، هر نوع ارتباطی میان دو جنس مخالف، ممکن است باعث جرقهای شود که کنترل آن در اختیار هیچ یک از طرفین نباشد. از این گذشته، تأثیرات منفی شنیدن صدای نامحرم و هر نوع مصاحبت با وی، در روح انسان قابل انکار نیست.
دیدگاه مذکور در تأیید صحت مدعای خویش، پارهای از روایات را با تفسیری خاص نقل میکند که از آن جمله است: در روایتی از حضرت زهرا (س) آمده است: «برای زنان بهتر است که هیچ مردی را نبینند و هیچ مردی نیز آنها را نبیند.» (حر عاملی، 1ابواب مقدمات النکاح، باب 129، ح3) یا حضرت علی (ع) در سفارشات خـویش، بـه امـام حسـن مجتبی (ع) میفرمایند: «اگـر میتوانی کاری کن که زن تو با مردان بیگانه معاشرت نداشته باشد. هیچ چیز بهتر از خانه، زن را حفظ نمیکند. همانطور که بیرون رفتن آنان از خانه و معاشرت با مردان بیگانه در خارج از خانه برای آنها مضر و خطرناک است، وارد کردن مرد بیگانه نزد آنان در داخل خانه و اجازهی معاشرت دادن به او نیز مضر و خطرناک است. اگر بتوانی کاری کن که زنانت غیر از تو را نشناسند.» (نهج البلاغه، نامه 31)
ـ
الف)- براساس فتوای بسیاری از فقها، اصل ارتباط و گفتگو، معاشرت و مصاحبت، سلام و احوالپرسی میان زن و مرد با رعایت موازین اسلامی ممنوعیتی ندارد. زن و مرد میتوانند صدای همدیگر را بشنوند و صدای خود را به همدیگر بشنوانند. منعی که وجود دارد، این است که اولاً زن نباید صدای خود را به گونهای ترقیق و تحسین کند که مرد را به گناه بکشاند و ثانیاً نباید این گفتگو به قصد التذاذ جنسی صورت گیرد.
زن و مرد میتوانند در مسائل مختلف دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی و… با هم بحث و گفتگو داشته باشند و از نظرات و اطلاعات همدیگر استفاده کنند. زن میتواند مدیریت یک موسسهی علمی- تعلیمی، اقتصادی و… را که مردان نیز در آنجا بکار اشتغال دارند، به عهده گیرد. همهی این موارد و موارد مشابه آن، از دیدگاه فقها هیچگونه ممنوعیتی ندارد. آنچه که از دیدگاه فقهی و شرعی مهم است، رعایت حریم، حفظ حجاب، پرهیز از نگاههای شهوتآلود، اختلاطها و مصاحبتهای نادرست و غیر مفید است.
این دیدگاه که زن را باید در خانه محبوس کرد و از هر گونه حضور در جامعه و ارتباط با دیگران محروم ساخت، مبنای مقبولی ندارد. از نظر شرعی، حضور زن در جامعه و شرکت در مراسم مختلف دینی، سیاسی و اجتماعی ممنوع نیست. زن میتواند در نمازهای جمعه و جماعت حضور پیدا کند. البته اسلام حضور زن را در نماز جمعه و عیدین واجب نکرده است؛ اما این عدم وجوب به معنای ارفاق و برداشتن تکلیف است؛ نه منع حضور.
صاحب وسائل الشیعه که خود محدثی قوی است، پس از ذکر روایات به ظاهر متعارض در رابطه با حضور زن در جامعه، میگوید: «از مجموع روایات استفاده میشود که برای زنان رواست که برای مجالس عزا یا برای انجام حقوق مردم یا تشییع جنازه بیرون روند و در این مجامع شرکت کنند، همچنان که فاطمه(س) و نیز زنان ائمه اطهار(ع)، در مثل این موارد شرکت میکردهاند.» (
در روایتی دیگر از پیامبر اکرم(ص) خطاب به زنان خود آمده است: «قد اذن لکن ان تخرجن لحوائجکن» (مسلم، بیتا: ج7، ص6 ؛ بخاری، بیتا: ج7، ص49)، «به شما اجازه داده شده است که برای حاجتهای خود بیرون بروید.»
شهید مطهری، روایاتی را که بر منع حضور زنان در جامعه دلالت دارد، بر توصیه اخلاقی حمل میکند؛ بدین معنا که مردان و زنان از خطرات ارتباط با هم آگاه شوند؛ سپس میگوید: «علت اینکه فقها به مضمون چنین جملهها فتوا ندادهاند، ادلهی قطعی دیگر از آیات و روایات و سیرهی معصومین(ع)، برخلاف مفاد ظاهر این تعبیرات است و به اصطلاح، ظاهر این جملهها معرض عنه اصحاب است؛ لهذا این جملهها حمل بر توصیـه اخلاقی شـده اسـت و ارزش اخلاقـی دارد نـه فقهی.» (مطهری، 1379: ج 19، ص548) در واقع تفسیر صحیح این روایات، مصونیت روابط را شامل میشود، نه ممنوعیت.
ب)- هر چند به هیچ وجه نمیتوان خطرات ناشی از روابط ناسالم میان دختر و پسر و زن مرد را دستکم تلقی کرد، اما این امر نباید چنان باعث بدبینی گردد که هر گونه ارتباط میان دو جنس مخالف، غیر مجاز و ممنوع تلقی شود و در پارهای از موارد، منافع و مصالحی که در این ارتباط وجود دارد، نادیده گرفته شود. این نگرش که این دو جنس همانند آتش و پنبهاند و در موقع ارتباط گفتاری و معاشرت حتی با حفظ حجاب و رعایت حریم و آداب لازم، به موجودات بیاراده و تدبیر تبدیل میشوند، تا حدود زیادی بیانصافی و افراطگرایی است.
شکی نیست که معاشرت و مصاحبت دو جنس مخالف میتواند در پارهای از موارد یکی از لغزشگاههای بزرگ به حساب آید؛ اما آیا میتوان به این دلیل حتی با رعایتهای لازم، هر گونه ارتباطی را محکوم کرد؟ آیا در موارد دیگری نیز که امکان لغزش وجود دارد، چنین قضاوتی میشود؟ آیا دسترسی به مال، مقام و منصب یا حتی علم، یا حضور در برخی از جلسات و نشستن در جایگاه داد و ستد، خرید و فروش و… نمیتواند برای عدهای لغزشگاه به حساب آید؟ آیا تعداد کسانی که در این موارد به لغزش، انحراف و گناه کشیده میشوند، اندک است؟ و میتوان با این عذر، این موارد و مشاغل را ممنوع دانست؟
ب)- دیدگاه سهلگیرانه
بر اساس این دیدگاه تفریطی، ایجاد هر نوع محدودیت و ممنوعیت در ارتباط میان زن و مرد، باعث برانگیختن حساسیت، افزایش التهاب و اشتیاق میشود. انسان بر اساس اصل: «الأنسان حریص علی مامنع»، وقتی در موردی با منع و محدودیت مواجه میشود، نسبت به آن حریصتر و کنجکاوتر میشود. از این رو، بهتر است که نحوهی ارتباط دو جنس مخالف، همانگونهای باشد که دو جنس موافق با هم مرتبطند. از این گذشته، اوضاع حاکم بر جامعهی جهانی، جدایی دو جنس مخالف را از هم ناممکن گردانیده است. زیرا عصر حاضر، عصر ارتباطات و اطلاعات است. همانگونه که در این عصر، فرهنگها، ادیان و مذاهب به گفتگو و ارتباط میان هم تن دادهاند، باید ارتباط و مصاحبت میان همه افراد بشر را ـ فارغ از جنسیت، نژاد، رنگ، دین و مذهب ـ پذیرفت.
ـ نقد و بررسی
در نقد دیدگاه فوق، توجه به نکات زیر ضروری است:
1)- این نظریه، به طور کامل با آیات و روایات فراوان و فتاوای فقها ناسازگاری دارد. آیات و روایات متعددی که در باب لزوم رعایت عفاف، حفظ حریم و ممنوعیت اختلاط دو جنس مخالف، حرمت خلوت زن و مرد نامحرم، تبرج و خودآرایی زنان در خارج از خانه آمده است، گویای این است که از دیدگاه اسلام سادهانگاری و تساهل در روابط زن و مرد کاملاً مردود است. توصیهی فراوان اسلام به ازدواج و تشویق به آن در راستای حفظ دین نیز، گویای این است که از دیدگاه اسلام دختر و پسر مجرد در معرض خطر جدی قرار دارند. اسلام هر چند ارتباط زن و مرد را با رعایت موازین شرعی، مجاز دانسته است، اما به اختلاطها و مصاحبتهای بیجهت روی خوش نشان نداده است.
از این رو، به نقل برخی از روایات، پیامبر اکرم (ص) درب رفتوآمد مردان به مسجدالنبی را از درب رفتوآمد زنان جدا ساختند و فرمودند: «لوترکنا هذا الباب للنساء» «بهتر است این درب را برای زنان قرار دهیم.» یا برای جلوگیری از اختلاط زن و مرد دستور فرمودند که مردان از وسط کوچه و زنان از کنار رفتوآمد کنند. (رک. کلینی، 1363: ج5، ص518)
2)- این نظریه که ممنوعیت ارتباط و اختلاط، باعث افزایش التهابها میشود و برای مهار کردن غریزهی جنسی و کاستن از حساسیت باید هر گونه اختلاطی را مجاز دانست، نه با تجربه و واقعیتها سازگاری دارد و نه با علم همخوانی دارد. آیا در دنیای غرب که هر گونه اختلاطی مجاز دانسته شد، حرص و آز جنسی کم شده است و روابط نامشروع و بیبندوباریهای اخلاقی رو به کاهش نهاده است؟ فیلمها و عکسهای مبتذل رونق خود را از دست دادهاند؟ سقط جنینها و تولد فرزندان نامشروع مهار شده است؟ آیا بر روابط نامشروع دو جنس مخالف، روابط نامشروع همجنسبازی افزوده نشده است؟! گزارشها خلاف این را نشان میدهند.
اشتباه برخی از دانشمندان غربی مانند برتراند راسل و فروید، در این بوده است که غریزهی جنسی را همانند میل به آب و غذا و خواب دانستهاند که با برآوردن آن، میتوان از دست آن رهایی یافت. در حالیکه آزاد گذاشتن غریزهی جنسی، باعث شعلهورتر شدن آن میشود. همانگونه که غالب میلهای روحی انسان مانند میل به مقام، مال، علم و… ، از این قبیل است. علاوه بر این، در سایر نیازهای غریزی مانند نیاز انسان به آب و غذا نیز محدودیت لازم است؛ از هر آبی نمیتوان نوشید، از هر غذایی نمیتوان تناول کرد؛ آیا کسی به خود حق میدهد که غذای متعلق به دیگری را صرفاً به این دلیل که نیاز غریزی وی اقتضا میکند، تصاحب نماید؟
شهید بزرگوار مطهری در این رابطه سخن زیبایی دارد: «اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشتهاند، تنها راه آرام کردن غرایز، ارضا و اشباع آنهاست.. اینها چون یک طرف قضیه را خواندهاند، توجه نکردهاند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده میکند، رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهییجات در آوردن، آن را دیوانه میسازد… به عقیدهی ما برای آرامش غریزه دو چیز لازم است: یکی ارضای غریزه در حد حاجت طبیعی و دیگری جلوگیری از تهییج و تحریک آن. انسان از لحاظ حوائج طبیعی، مانند چاه نفت است که تراکم و تجمع گازهای داخلی آن، خطر انفجار را به وجود میآورد. در این صورت، باید گاز آن را خارج کرد و به آتش داد، ولی این آتش را هرگز با طعمهی زیاد نمیتوان سیر کرد… اما اینکه میگویند: «الإنسان حریص علی ما منع» مطلب صحیحی است ولی نیازمند به توضیح است. انسان به چیزی حرص میورزد که هم از آن ممنوع شود و هم به سوی آن تحریک شود. به اصطلاح، تمنای چیزی را در وجود شخص بیدار کنند و آنگاه او را ممنوع سازند…» (مطهری، 1379: ج19، صص461-460)
3)- این گفتار که «عصر ما، عصر ارتباطات است و اینگونه مسایل در دنیای امروز حل شده است»، نوعی مغالطه یا هوچیگری است؛ زیرا اولاً قرار داشتن در عصر ارتباطات، چه ربطی به نادیده گرفتن مرزها و حریمها دارد؛ آیا میتوان به بهانهی عصر ارتباطات، آداب و ارزشهای اخلاقی را زیر پا نهاد و به بهانهی برداشتن مرزها در ارتباطات بشر امروز، پردهی اتاق یا دیوار میان خانهها را نیز برداشت تا هر کاری که شخص در درون خانهی خود انجام میدهد، در معرض دید همگان قرار گیرد؟ ثانیاً؛ چه کسی باور میکند که اینگونه مسایل در دنیای امروز حل شده است؟ فحشا، فساد، ابتذال، مجلات ضد اخلاقی، روابط نامشروع اخلاقی، برنامههای مستهجن ماهوارهای، اینترنتی و…، شواهد زنده و گویای فرورفتگی دنیای امروز در منجلاب ابتذال اخلاقی است.
ج)- دیدگاه معتدل
همانگونه که گذشت، دو دیدگاه پیشین به یک اندازه مخدوش و مردودند، نه میتوان ممنوعیت هر گونه ارتباط میان دو جنس مخالف، جز در صورت اضطرار را پذیرفت و نه میتوان اهمیت و حساسیت رابطهی دو جنس مخالف را در حدّ رابطهی میان دو جنس موافق فروکاست؛ بلکه اعتدال در روابط زن و مرد آن است که از هر گونه افراط و تفریط پرهیز شود؛ یعنی نه چنان سختگیرانه و تنگنظرانه برخورد شود که در نگاه عرف و عقلا به هیچ وجه قابل عمل نباشد و نه چنان سهلگیرانه نظر داده شود که باعث پیامدهای ناگوار و منفی گردد. معیار و میزان ، ارتباط درست و سالم با حفظ همهی حریمهاست.
قرآن کریم در بسیاری از موارد در روابط زن و مرد از کلمهی «معروف» استفاده کرده است. این واژه 38 مرتبه بکار رفته است که 19بار آن دربارهی ارتباط با زنان است؛ گویی معیار و میزان، «معروف» بودن روابط است. به عنوان نمونه به پارهای از این آیات اشاره میشود:
ـ «با زنان به صورت معروف (پسندیده و مورد قبول) معاشرت کنید.»[1]
ـ «کسانی از شما که بمیرند و همسرانی به جای گذارند، زنان چهارماه و ده روز به انتظار بمانند و چون این مدت را به پایان رساندند، باکی بر شما نیست به آنچه که به معروف و شایستگی در مورد خویش انجام میدهند که خدا از آنچه میکنید، آگاه است. آنچه دربارهی خواستگاری این زنان به اشاره بگویید یا در دل خویش نهان کنید، گناهی بر شما نیست….»[2]
همانگونه که از تفسیر شریف المیزان در پارهای از این موارد استفاده میشود، این اصل اختصاص به روابط زناشوئی میان زن و شوهر ندارد بلکه اصلی فراتر از آ‎ن است. علامه طباطبائی در ذیل آیات 242-228 سورهی بقره میفرماید: «معروف به معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند و با آن مأنوس باشد و با ذائقهای که اهل هر اجتماع از نوع زندگی اجتماعی خود بهدست میآورد، سازگار باشد این واژه، متضمن هدایت عقلی، حکم شرعی، فضیلت اخلاقی و هم سنتهای ادبی و انسانی است و چون اسلام شریعت خود را بر اساس فطرت و خلقت بنا کرده است، «معروف» همان چیزی است که مردم آن را معروف بدانند، البته مردمی که از راه فطرت و از مقتضای نظام خلقت منحرف نگردیده باشند.» (رک. طباطبائی، 1363: ج4، ص24)
بر اساس این تعریف، باید معیار را در روابط زن و مرد روشی دانست که جامعه با در نظر گرفتن راهنمایی عقل و شرع و فطرت میپسندد. بنابراین، ممکن است یک رابطهای در یک شرایطی پسندیده و در شرایطی دیگر ناپسند باشد یا برای عدهای پسندیده باشد و برای عدهای دیگر ناپسند. به عنوان مثال، در عرف متشرعه، اگر ارتباط دو جنس مخالف در زمینهی علمی، دینی یا اجتماعی و سیاسی باشد، پسندیده و معروف است؛ همچنین اگر این ارتباط، جهت گفتگو و تصمیمگیری در مسالهی ازدواج و آیندهی زندگی مشترک باشد. اما اگر مسائل مورد گفتگو، مسایل جنسی و شهوانی باشد، نگاههایی که رّد و بدل میشود معنادار باشد؛ حرکات و اطواری که طرفین نشان میدهند، محرک و مهیج باشد؛ پوششها نادرست، سبک و جلف باشد؛ صحبتها بیمحتوا، بیفایده و با خندههای بلند و وهنآمیز همراه باشد، از منظر عرف متشرعه و عقلا، منکر و ناپسند است یا کسی از جهت ظاهری حدّ پوشش شرعی را رعایت کند، اما نحوهی پوشش او چنان تنگ، چسبان و محرک باشد که به نظر عرف و عقلا، منکر و ناپسند باشد یا ممکن است گفتگوی دختر و پسر در مسایل علمی، فرهنگی، سیاسی یا حتی دینی و قرآنی باشد، اما شیوهی سخن گفتن و حرکات همراه آن باعث شود که این ارتباط منکر و ناپسند شمرده شود.
حدود روابط زن و مرد
از دیدگاه اسلام، ارتباط میان زن و مرد فی نفسه ممنوعیتی ندارد. طبیعی است، در جامعهای که معمولاً نیمی از آن را جنس مرد و نیمی دیگر را جنس زن تشکیل میدهد، چـارهای جز ارتباط دو جنس مخالـف بـا همدیگر نیست. بـه تعبیـر دیـگر، اجتمـاع مجموعهای از زنان و مردان است و قابل تقسیم به جامعهی مردان و جامعهی زنان نیست.
برحسب دیدگاه اسلام، زن ومرد باید با نگاه به شخصیت انسانی هم که به طور قطع در روابطی سالم خود را نشان میدهد، در تعاملات اجتماعی حضور یابند. عایقی مفید و مؤثر به نام هویت انسانی وجود دارد که سبب ایجاد جریانی سالم و آسیب ناپذیر در روابط میان زن و مرد میشود. بر این مبنا، مرد باید در زیرساختهای فکری خویش، تصویر درستی از زن به عنوان یک شخصیت ارجمند، پاک، با کرامت و حرمت داشته باشد و زن نیز باید در روساختهای رفتاریاش که وجوه ارتباطی او را در پوشش، گفتار وحرکات نمایان میسازد، حرمت و کرامت زن بودن خود را نشان دهد. این تنها طریقی است که زن میتواند مقام و موقعیت خویش را در برابر مرد حفظ نماید. زن هر اندازه متینتر، باوقارتر و عفیفتر رفتار کند و خود را در معرض نمایش برای مرد قرار ندهد، بر حرمت و کرامتش افزوده میشود.
از دیدگاه اسلام، روابط زن و مرد نباید به گونهای باشد که تمتعات جنسی در آن سهمی داشته باشد. زیرا تمتعات جنسی، منحصراً در چارچوب زندگی زناشویی مجاز است و کشاندن آن از محیط خانه به اجتماع، موجب تضعیف فعالیتهای اجتماعی میشود و در کنار عوامل دیگر، در کاهش آمار ازدواج تأثیر مستقیم و به سزایی دارد. زیرا در سایهی این روابط، ازدواج مانعی برای لذتجوییهای نامحدود و آزاد محسوب میشود. معاشرتهای آزاد و بیبندوبار، ازدواج را به صورت یک تکلیف و محدودیت در میآورد که باید آن را با توصیههای اخلاقی یا احیاناً با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد. تفاوت جامعهای که روابط جنسی میان زن ومرد را به محیط خانوادگی و در قالب ازدواج مشروع و قانونی محدود مینماید، با اجتماعی که روابط آزاد در آن مجاز است، این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت و در اجتماع دوم، آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه میدهد و آنها را ملزم میسازد که به یکدیگر وفادار باشند، اما در سیستم اسلامی، ازدواج به محرومیت و انتظار آنان پایان میدهد.
همچنین، در سیستم روابط آزاد جنسی، همان تعداد ازدواجی هم که صورت میگیرد، در بسیاری از موارد به طلاق منجر میشود. زیرا، در روابط هرز، با وجود آنهمه اظهار دلدادگی و عشق، عقبه سالم و پاکی برای ازدواج یافت نمیشود و دختر و پسر در این نوع روابط دوستانه، لایههای انسانی و حرمت برانگیز خود را شناسایی نکردهاند و تعامل فکری و روحی، نقشی در انتخاب آنها نداشته است بلکه صرفاً جذابیتهای بصری و لذتجوییهای شهوانی در انتخاب آنها دخیل بوده است.
ـ اعتدال
اسلام دین فطرت است.[3] فطرت مبتنی بر اعتدال است و از افراط و تفریط گریزان است. اسلام در مسالهی ارتباط دختر و پسر یا زن و مرد، نه آنچنان سختگیرانه نظر میدهد که هر گونه ارتباط گفتاری، دیداری و شنیداری را ممنوع سازد و نه آنچنان ولنگارانه و تساهلمآبانه نظر میدهد که هرگونه ضابطه و حریمی را در ارتباط با دو جنس مخالف غیر محارم، بیاعتبار اعلام نماید.
قرآن کریم، ویژگی امت اسلامی را اعتدال و وسط بودن معرفی میکند و میفرماید: «وکذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً» (بقره، 143)، «شما را امت میانهای قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر هم بر شما گواه باشد.
در طرح دیدگاههای دینی، باید بر آنچه که در متون دینی آمده و از جانب خدا و پیشوایان دینی گفته شده است، پایبند و ملتزم بود و از اعمال سلیقهی شخصی بهشدت پرهیز کرد. قرآن کریم میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا لاتقدموا بین یدی الله و رسوله» (حجرات، 1)، «ای مؤمنین! بر خدا و رسول او تقدم مجوئید.» مقصود این است که دینداری را به جایی نرسانیم کـه خـدا و رسـول (ص) نگفتهاند و بخواهیم از آنـها هم جلوتـر و تندتـر حرکت کنیـم. امیرالمؤمنین علی (ع) میفرمایـد: «ان الله حد حدوداً فلاتعتدوها و فـرض فرائض فلاتترکوها و سکت عن اشیاء لمیسکت عنها نسیاناً فلا تتکلفوها» (نهجالبلاغه، حکمت 105)، «خداوند حدود و مرزهایی قرارداده است، از آنها تجاوز نکنید؛ محرماتی قرار داده، آنها را نقض نکنید و واجباتی قرار داده، آنها را ترک نکنید و دربارهی چیزهایی سکوت کرده است (نه آنها را حرام کرده و نه واجب) این سکوت از روی فراموشی نبوده، بلکه خواسته است شما در آن موارد آزاد باشید. پس شما خود را در آن زمینهها به تکلف و مشقت نیندازید و از پیش برای خودتان، تکلیف درست نکنید.»
پیامبر اکرم(ص) در حدیثی فرموده است: «ان الله یحب ان یوتی رخصه کما یکره ان یوتی معصیته.» (مطهری به نقل از جامعالصغیر، 1379: ج19، ص563)، «خداوند دوست دارد، آنچه را اجازه داده و ممنوع نکرده است، انجام دهند و از پیش خود آن را ممنوع نشمارند؛ همانگونه که دوست ندارد آنچه را نهی کرده و ممنوع دانسته است، انجام دهند.»
نکته مهم دیگر اینکه نباید به خاطر برخی مصلحتاندیشیها، از گفتن آنچه که حقیقت است، سرباز زد. مطمئناً مضراتی که بر کتمان حقیقت مترتب میشود، بیشتر و مهمتر از مصالح و منافع آن است. قرآن کریم با لحن بسیار شدید از کتمان آموزهها و حقایق دینی و الهی نهی کرده است؛ لحنی که در کمتر موضوعی مشابه آن را میتوان یافت: «إن الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» (بقره، 159)، «کسانی که حقایق فرود آمده از جانب ما را، پس از آنکه ما در کتاب بیان کردیم، کتمان میکنند، خدا و هر لعنت کنندهای آنان را لعنت میکنند.»
بیگمان احتیاط هم در مقام عمل، هم در مقام فتوا و اظهار نظر در مسائل دینی، کار شایسته و خوبی است و در روایات ما نیز بر روی احتیاط در دین خدا تأکید فراوان شده است؛ به ویژه در مسائل مربوط به ارتباط زن و مرد که انگیزههای قوی بر زیاده روی و گذشتن از خطوط قرمز وجود دارد، اما نباید از یک نکته مهم غافل بود و آن اینکه ایجاد محدودیت و ممنوعیت بیش از آنچه که شارع مقدس فرموده است، خود عامل مهمی برای بیبندوباری و مرزشکنی است؛ زیرا اینگونه تصور میشود که پایبندی به مقررات و حدود شرعی، عملی بسیار دشوار و بلکه غیر عملی است و لذا چارهای جز بیبندوباری و مرزشکنی نیست.
نمونه و شیوهی بسیار زیبا و روشن ارتباط درست و پسندیده میان دختر و پسر، داستانی است که قرآن کریم در مورد رابطهی حضرت موسی با دختران شعیب مطرح کرده است. قرآن کریم در این رابطه چنین میفرماید: «هنگامی که موسی به آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آنجا دید که حیوانات خود را سیراب میکنند و در کنار آنها دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویشاند (و به چاه آب نزدیک نمیشوند) به آنها گفت: کار شما چیست؟ گفتند: ما آنها را آب نمیدهیم تا چوپانها همگی خارج شوند و پدر ما پیرمرد مسنی است. موسی به گوسفندان آنها آب داد و سپس رو به سوی سایه آورد و عرض کرد. پروردگارا! هر خیر و نیکی که بر من فرستی، به آن نیازمندم. ناگهان یکی از آن دو به سراغ او آمد؛ درحالیکه با نهایت حیا گام برمیداشت، گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد. یکی از آن دو دختر گفت: پدرم! او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسی را که استخدام میتوانی بکنی، آن کس است که قوی و امین میباشد….» (قصص، 26- 23)
این داستان حاوی مطالب مهمی است که به آنها اشاره میشود:
ـ دختران شعیب به خاطر انجام کاری از منزل خارج میشوند و در میان جمعیت اما با حفظ حریم و پرهیز از اختلاط بکار خود میپردازند.
ـ حضرت موسی به عنوان یک پسر جوان به سوی دختران شعیب که در گوشهای برای انجام کار خود به انتظار نشسته بودند، میرود و با آنها با رعایت ادب و عفاف گفتگو میکند و آنها نیز به عنوان دختران جوان، با عفت و پاکی پاسخ او را به درستی میدهند و از اینکه پسر جوان ناشناختهای به سوی آنها آمده و در مورد کار آنها میپرسد، حساسیت و عصبانیت نشان نمیدهند و پس از آن حضرت موسی به یاری آنها میشتابد.
ـ دختر جوان شعیب از جانب پدر مأمور میشود که به نزد موسی بیاید و با او در مورد کاری که انجام داد گفتگو کند تا او را برای آمدن به خانه آنها راضی کند.
ـ موسی به همراه دختران شعیب مسیر راه را میپیمایند.
ـ دختر شعیب در این مدت چنان حضرت موسی را با زیر نظر گرفتن شناسایی کرده بود که پیشنهاد استخدام وی را به عنوان بهترین فرد که از دو صفت قوی و امین برخوردار است، به پدر میدهد و پدر نیز پیشنهاد دختر را میپذیرد.
آیات شریفه فوق، ارتباط و گفتگوی دختر و پسر جوان را مطرح میکند و به زیبایی رعایت آداب اخلاقی و موازین ارزشی را نیز به تصویر میکشد؛ زیرا هم موسی در مواجهه با دختران شعیب از زیادهگویی و بیهودهگویی میپرهیزد و نیز انجام کاری برای آنها را بهانهای برای نزدیکی به آنها و سوءاستفاده اخلاقی قرار نمیدهد؛ بلکه بلافاصله به زیر سایه میرود و با خدا به راز و نیاز میپردازد و هم اینکه دختران شعیب در گفتگوی با موسی از زیادهگویی میپرهیزند و به حداقل کلمات اکتفا میکنند و هنگام راه رفتن حیا و پاکدامنی خود را در برابر مرد نامحرم به نمایش میگذارند تا مرد نامحرم طمع خام در سر نپروراند.
قابل توجه است که در پارهای از روایات آمده است: «وقتی موسی به سوی خانه حضرت شعیب حرکت میکند، دختر برای راهنمایی از پیش رو حرکت میکرد و موسی از پشت سرش، چون باد به لباس دختر میوزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، موسی به دختر شعیب میگوید: من از جلو میروم و بر سر دو راهی و چند راهیها مرا راهنمایی کن.» (مکارم شیرازی، 1368: ج16، صص59-58)
از تبیین آیهی فوق به خوبی روشن میشود که «حیا» ملاک اصلی در تشکیل روابط معقول میان زن و مرد است که در این نوشتار اشارتی بر آن میرود.
ـ حیا
یکی از خصلتهای نیکو در نگاه اسلام و علمای اخلاق، خصلت حیا است. حیا در لغت به معنای شرم، آزرم و پرهیز از چیزی به خاطر بیم از آن است. این خصلت معمولاً همراه با خصلت عفاف و به معنایی نزدیک به معنای آن بکار میرود. حیا، ملکه و خصـلت روحی ویـژهای اسـت کـه شخص را وا میدارد کـه حریـم نـگه دارد و از پردهدری و خارج شدن از حدود اخلاقی در برخورد با دیگران هم از جهت گفتاری و هم از جهت رفتاری بپرهیزد. به تعبیر دیگر، حیا صفتی است که شخص را از ارتکاب اقوال وافعالی که به نظر عرف و عقلا ناپسند و ناخوشایند است، باز میدارد.
حیا در آیات و روایات
در روایات معصومین (علیهمالسلام) از خصلت حیا ستایش و تمجید فراوان شده است که به عنوان نمونه به پارهای از آنها به نقل از امام صادق (ع) اشاره میشود:
ـ «الحیاء من الایمان و الایمان فی الجنه»، (کلینی، 1363: ج1، ص106) «حیا از ایمان است و ایمان در بهشت است.»
ـ «الحیاء و العفاف و العی ـ اعنی عی اللسان لاعی القلب ـ من الایمان»، (همان) «حیا و پاکدامنی و کندی – کند زبانی نه کنددلی – از ایمان هستند.»
ـ «الحیاء و الایمان مقرونان فی قرن فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه»، (همان، ص107) «حیا و ایمان کاملاً همدوش و در یک ردیفند و چون یکی از آن دو برود، دیگری هم در پی آن برود.»
ـ «لاایمان لمن لاحیاء له»، (همان) «کسی که حیا ندارد ایمان ندارد.»
ـ امام صادق(ع) از قول پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که فرمود: «اربع من کن فیه وکان من قرنه الی قدمه ذنوبا بدلها الله حسنات: الصدق و الحیاء و حسن الخلق و الشکر»، (همان) «هر کس که چهار خصلت داشته باشد و از سر تا پا غرق در گناه باشد، خدا آنها را به حسنات تبدیل کند: راستگویی، حیا، خوشخلقی و سپاسگزاری.»
نکتهی مهمی که در این گونه روایات بر آن تأکید شده است، تلازم و جداناپذیری حیا و ایمان است؛ به نحوی که هر یک از این دو از دست برود، دیگری نیز از دست خواهد رفت. بنابراین داشتن حیا از لوازم برخورداری از ایمان است و همهی مؤمنان باید در روابط اجتماعی خود پاسدار این خصلت نیکو باشند و از پردهدری و حریمشکنی در رفتار و گفتار با یکدیگر بپرهیزند.
همچنین، برخی روایاتی که در ذیل آیات سورهی قصص آمده است، مصداق جالبی از حیای مرد در ارتباط با زن را بیان میدارد. در تفسیر قمی که یک تفسیر روائی است، آمده است: «یکی از دختران شعیب به پدرش گفت: ای پدر! او (موسی) را اجیر کن که او بهترین فرد برای این کار است. او قوی و امین است. شعیب به دخترش فرمود: قوی بودن او را به من شناساندی که او به تنهایی دلو پر آب را از چاه بیرون کشید، اما امین بودن او را از کجا شناختی؟ دختر گفت: او به من گفت: پشت سرمن حرکت کن و مرا بر راه راهنمایی کن. زیرا من از قومی هستم که به پشت زنان نگاه نمیکنند. از اینجا امین بودن او را دانستم» (علی بن ابراهیم، 1378: ج2، ص138 ؛ حویزی، بیتا: ج4، ص122)
در مجمع البیان نیزمشابه همین روایت از امام علی (ع) نقل شده است.
قرآن کریم در مواردی دیگر نیز از خصلت نیکوی حیا و لوازم آن در روابط زن و مرد سخن گفته است: «ای همسران پیامبر! شما همچون یکی از زنان معمولی نیستید. اگر تقوا پیشه کنید، پس به گونهای هوسانگیز سخن نگویید که بیمار دلان در شما طمع نکند و سخن شایسته بگویید. در خانههای خود بمانید و همچون دوران جاهلیت نخستین در میان مردم ظاهر نشوید.» (احزاب، 33-32)
این آیات روابط درست و پسندیده میان زن و مرد را بسیار زیبا مطرح میکند و به زنها دستور میدهد که در سخن گفتن با مردان و نیز ظاهر شدن در جامعه و درمیان مردم، جانب حیا و عفاف را نگهدارند. علامه طباطبایی در ذیل آیهی «فلا تحضعن بالقول…» مینویسد: «خداوند آنها را از خضوع در گفتار که همان نازک و نرم ساختن کلام با مردان به گونهای هوسانگیز و شهوتزاست، نهی کرده است؛ تا آنان که بیمار دلند، یعنی از ایمان قوی و بازدارنده از میل به فحشا برخوردار نیستند، به طمع خام نیفتند» و در ذیل جملهی «وقلن قولاً معروفاً» میگوید: «سخن معمولی و درست و استوار که مورد قبول دین و عرف اسلامی است بگویید. یعنی سخنی که آهنگ آن به بیش از مدلول و معنای آن اشاره نداشته و از اشاره به فساد و هوس و شهوت خالی باشد.» (طباطبایی، 1363: ج16، ص174) آیات دیگری نیز به حریم نگهداشتن در رابطه زن و مرد اشاره کرده است که به عنوان نمونه میتوان به آیات 27 تا 31 سوره نور اشاره کرد.
مبانی فقهی متعلقات اصلی ارتباط
در راستای تبیین ارتباط درست و پسندیده میان زن و مرد که توأم با حفظ حیا است، لازم است متعلقات یا لوازم اصلی این ارتباط که اعم از گفتگو و مکالمه، پوشش، نگاه و لمس و تماس بدنی هستند، مورد بحث و بررسی فقهی قرار گیرد.
الف)- مکالمه و گفتگو
شرط اصلی در برقراری هرگونه رابطهای، مکالمه و گفتگو است. به گونهای که اگر گفتگو تجویز نشود، تقریباً ارتباط، به صورت بیمعنا و لغو درمیآید. از دیدگاه فقهی و متون دینی، صرف گفتگو میان زن و مرد نامحرم ممنوعیتی ندارد؛ اعم از اینکه گفتگو دربارهی مسائل علمی، سیاسی یا دربارهی مسائل معمولی، عادی و روزمره باشد.
امام خمینی میفرماید: «اقوا این است که شنیدن صدای زن نامحرم در صورتی که با تلذذ و ریبه نباشد، جایز است و نیز برای زن جایز است، در صورتی که خوف فتنهای نباشد، صدای خود را به مردان نامحرم بشنواند… جمعی به حرام بودن شنیدن صدای زن و شنواندن آن قائل شدهاند، اما این قول ضعیف است؛ البته بر زن حرام است که با مردان به گونه مهیج شهوت، گفتگو کند؛ یعنی صدای خود را نازک و لطیف و زیبا کند تا دلهای بیمار به طمع بیفتند.» (امام خمینی، 1380: ج2، مسأله 29) صاحب عروةالوثقی نیز به همین معنا فتوا داده است. (نک. یزدی، بیتا: ج2، مسأله 39)
اقـوال تـاریخی و روایـات فـراوانی موجـود اسـت که بـر گفتگوی زنان بـا پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) دلالت میکند. در بسیاری از موارد، زنانی بهخدمت این بزرگواران میرسیدند و دربارهی مسائل مختلف شرعی، خانوادگی و… با آنها به گفتگو میپرداختند؛ چنانکه حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب(س) در مواردی با مردان نامحرم سخن میگفتند. سخنرانی و خطابهی غّرای حضرت زهرا(س) در مسجد پیامبر(ص) و حضرت زینب(س) در کوفه و شام چه در جمع عموم مردم یا مجلس یزید و ابن زیاد معروف است.
ممکن است برای حرمت سخن گفتن با زنان نامحرم به روایاتی استدلال و استناد شود که مردان را از ابتدا کردن به سلام نسبت به زنان نهی کرده است. (نک. حر عاملی، 1397ق: ج14، باب131، ح2؛ح1) ولی این استدلال، طبق نظر فقها خالی از خدشه و مناقشه نیست که به شرح ذیل میباشد:
ـ در این روایات به صورت مطلق، ابتدا به سلام نسبت به همه زنان، اعم از محرم و نامحرم نهی شده است و این در حالی است که سیرهی قطعیه دلالت بر این دارد که ابتدا به سلام، نسبت به زنان محرم ممنوعیتی ندارد.
ـ روایات دیگری دلالت بر این دارد که پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) به زنان آغاز به سلام میکردند. در صحیحهی ربعی از امام صادق(ع) آمده است: «روش پیامبر اکرم(ص) این بوده است که به زنها سلام میکردند و آنها جواب وی را میدادند و روش امیرالمؤمنین(ع) نیز همینگونه بوده است؛ ولی حضرت امیر(ع) از اینکه به زنهای جوان سلام کنند، اکراه داشتند و میفرمودند: بیم این دارم که صدای او برایم زیبا و خوشایند جلوه کند و اثر منفی آن بیش از اجر و ثوابی باشد که با سلام کردن به دنبال آن هستم.»[4] این صحیحه به صراحت دلالت بر این دارد که سیرهی پیامبر(ص) و امام(ع) بر ابتدا کردن به سلام، نسبت به زنها بوده است؛ در صورت ممنوعیت، به طور یقین آن بزرگواران بیشتر از همه، به این امر التزام نشان میدادند.
در ضمن تعبیر حضرت امیر(ع)، در مورد ابتدا به سلام به زنهای جوان، همانطور که از تعلیل آن استفاده میشود، صرفاً جنبهی اخلاقی دارد و بر ممنوعیت ابتدا به سلام نسبت به آنها دلالت ندارد؛ بلکه به صراحت بر وجود اجر و ثواب در آن دلالت دارد.
برخی از فقها، پس از ذکر این روایات چنین فتوا دادهاند: « ابتدا به سلام نسبت به زنها، همانند ابتدا به سلام نسبت به مردان مستحب و مطلوب شارع است و در این جهت، بین محارم و غیر محارم فرقی نیست. اما درخصوص سلام کردن بر زنهای جوان اگر شخصی بر خود بیم این را داشته باشد که صدای زن جوان در روح او اثر منفی داشته باشد، میتوان ملتزم به کراهت شد.» (آیتالله خوئی، بیتا: ص106)
البته با فرض پذیرش دلالت روایات مذکور بر ممنوعیت ابتدا به سلام نسبت به زنها ممنوعیت هر گونه مکالمه و سخن گفتن با زنان وجود ندارد؛ زیرا ملازمهای میان ممنوعیت ابتدا به سلام و ممنوعیت هر نوع سخن گفتن وجود ندارد.
ب)- پوشش
بر زن واجب است که در هنگام حضور در جامعه و ارتباط با جنس مخالف، خود را بپوشاند. البته پوشش زن در برابر مردان بیگانه، اختصاص به شریعت اسلام ندارد و در میان برخی از ادیان دیگر چه در گذشته و چه در حال، این امر مطرح بوده و هست.
آنچه به عنوان پوشش برای زنان در اسلام مقرر شده است، بدین معنا نیست که از خانه بیرون نروند، بلکه بدین معناست که زن در معاشرت و ارتباط با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوهگری و خودنمایی نپردازد. در این رابطه خداوند متعال میفرماید:
ـ «ای پیامبر! به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلبابها (روسریهای بلند) خود را به خود نزدیک سازند (یا بر خویش فرو افکنند) این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت و آزار قرار نگیرند، بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. (احزاب، 60-59)
ـ فلسفه پوشش
استاد مطهری در مورد فلسفهی حجاب بیان بسیار رسا و زیبایی دارند: «حقیقت امر این است که در مسألهی پوشش، سخن در این نیست که آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟ روح سخن این است که مردان فقط در محیط خانوادگی و در کادر قانون ازدواج و همراه با یک سلسله تعهدات سنگین میتوانند از زنان به عنوان همسران قانونی کامجویی کنند. اما در محیط اجتماع، استفاده از زنان بیگانه ممنوع است و زنان نیز از اینکه مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیاب سازند، به هر صورت ممنوع میباشند که این امر علاوه بر اینکه از جنبهی روانی، به بهداشت روانی اجتماع کمک میکند، از جنبه خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین میشود و از جنبهی اجتماعی موجب حفظ استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع میشود و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب میگردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود.» (
فلسفهی اینکه پوشش بر زن واجب شده و بر مرد واجب نشده است، این است که میان زن و مرد در این رابطه تفاوت جدی وجود دارد؛ زن مظهر جمال و زیبایی و لطافت است ولی مرد مظهر شیفتگی و عشق به زن است؛ زن در ذات خود میل به خودآرایی، خودنمایی و جلوهگری دارد؛ به همین خاطر تبرج از مختصات زنان است؛ اما مرد میل به اظهار عشق، دلدادگی و چشمچرانی دارد. لذا به زن باید گفت که در برابر نامحرمان خودآرایی نکن و خود را در معرض نمایش قرار نده و به مرد باید گفت که به چشمچرانی نپرداز!
ـ حدود پوشش در اسلام
آیه 31 سوره نور، بیان روشنی از حدود پوشش است:
ـ «به زنان با ایمان بگو، چشمان خود را از نگاه هوس آلود فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را - جز آن مقدار که نمایان است - آشکار ننمایند و اطراف روسریهای خود را برسینه خود افکنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود و زینت خود را آشکار نسازند جز برای شوهرانشان… و هنگام راه رفتن پای به زمین نکوبند تا زینتهای پنهانیشان دانسته شود. (وصدای خلخال که بر پا دارند به گوش رسد.)» (نور، 31)
در این آیه مبارکه، میان مفسرین در مورد جمله استثنائیه «الا ما ظهر منها»، اختلاف نظر وجود دارد. قول مشهور این است که وجه (صورت) وکفین (دو دست تا مچ)، از لزوم پوشش استثنا شده است که روایات ذیل نیز دال به این معنا هستند:
ـ «راوی میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم که برای مرد نگاه کردن به چه قسمت از بدن زن جایز است، در صورتی که محرم نباشد؟ فرمودند: چهره، دو کف دست و دو قدم.» (کلینی، 1363: ج 5، ص 512 ؛ حر عاملی، 1397ق: ج14، ص 146)
ـ مسعدة بن زراره از امام صادق (ع) نقل میکند که وقتی از حضرت دربارهی زینتی که زن میتواند آشکار کند سؤال شد، فرمود: چهره و دو کف. (حر عاملی: ج7، ص146)
دیدگاه دیگر آن است که مقصود از جملة: «الا ما ظهر منها»، «لباس رو» است؛ لذا پوشش وجه و کفین، لازم محسوب میشود. در این صورت معنای آیه چنین میشود: «زنان زینت خود را جز لباس رو بپوشانند.»
این نظریه به طور یقین مورد قبول نیست؛ زیرا پوشاندن لباس رو غیر ممکن است. از این گذشته، در صورتیکه قسمتی از بدن نمایان نباشد، اصلاً نمیتوان لباس را، زینت به حساب آورد. علامه طباطبایی در تفسیر آیهی مربوطه چنین مینویسد: «مراد از زینت ، مواضع آن است؛ زیرا اظهار خود زینت مانند دستبند و النگو حرام نیست؛ پس مراد از ابدا و اظهار زینت، اظهار مواضع آن از بدن است. خداوند سبحان در این آیه، آنچه را که نمایان است، استثنا فرموده است. در روایات آمده است که منظور از آنچه نمایان است، صورت و دو دست و دو پا تا مچ است.» (طباطبائی، 1363: ج29، ص163)
یکی از روایاتی که بر عدم لزوم پوشاندن صورت برای زن دلالت دارد، روایتی است که از جابربنعبدالله انصاری نقل شده است؛ وی میگوید: «در خدمت رسول خدا(ص) به در خانه فاطمه زهرا(س) آمدیم. رسول خدا(ص) سلام کرد و اجازه ورود خواست. فاطمه(س) اجازه داد. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: با کسی که همراه من است، وارد شوم؟ زهرا(س) گفت: پدرجان! چیزی بر سر ندارم. فرمود: با قسمتهای اضافی روپوش خود، سرت را بپوشان. سپس دوباره سؤال فرمود: آیا داخل شویم؟ پاسخ شنیدیم: بفرمایید. وقتی وارد شدیم، چهره زهرا(س) آنچنان زرد بود که مانند شکم ملخ مینمود. رسول اکرم(ص) پرسید: چرا چنین هستی؟ زهرا(س) جواب داد: از گرسنگی است. پیغمبر اکرم(ص) دعا فرمود که: خدایا دخترم را سیر گردان! پس از دعای پیامبر(ص) چهره زهرا (س) گلگون شد؛ گویی دویدن خون را در زیر پوست صورت او میدیدم و زهرا از آن پس گرسنه نماند.» (کلینی، 1363: ج5، ص528؛ حرعاملی، 1397ق: ج14، صص159-158)
دلیل دیگری که فقها بر جواز باز بودن چهره آوردند، روایاتی است که پوشانیدن چهره را بر زن در حالت احرام تحریم کرده است. اگر پوشاندن چهره در حالت احرام که معمولاً در میان انبوهی از جمعیت است، واجب نیست، به طور قطع در حالت معمولی نیز واجب نیست؛ زیرا نمیتوان باور کرد که پوشانیدن چهره در غیر حالت احرام از واجبات، اما در حالت احرام از محرمات باشد. از همه اینها گذشته، آیه پیشین نیز برجواز گشودن چهره دلالت دارد؛ زیرا آیه به صراحت میگوید: زنان باید گریبان (گردن و سینه) را با روسریهای خود بپوشانند؛ چون این آیه در مقام بیان حد پوشش است و اگر پوشانیدن چهره هم لازم بود، بیان میکرد. از لحاظ تاریخ نیز مسلم است که زنان مسلمان قبل از نزول این آیات، چهره خود را آنچنان که معمول آن روز عرب بوده است، نمیپوشانیدند.
دربارهی اهمیت عدم وجوب پوشاندن وجه و کفین، استاد مطهری مینویسد: «مسألهی پوشش بر حسب اینکه پوشانیدن وجه و کفین واجب باشد یا نباشد، دو فلسفهی کاملاً متفاوت پیدا میکند. اگر پوشش وجه و کفین را لازم بدانیم، در حقیقت طرفدار فلسفهی پردهنشینی زن هستیم. ولی اگر پوشانیدن سایر بدن را لازم بدانیم و هر نوع عمل محرّک تهییجآمیز را حرام بشماریم و بر مردان نیز نظر از روی لذّت و ریبه را حرام بدانیم؛ اما تنها پوشانیدن گردی چهره و پوشانیدن دستها تا مچ را واجب ندانیم؛ به شرط اینکه خالی از هر نوع آرایش محرّک و مهیّج باشد، آن وقت مسأله، صورت دیگری پیدا میکند و طرفدار فلسفهای هستیم که لزومی ندارد زن الزاماً به درون خانه رانده شود و پرده نشین باشد بلکه صرفاًباید این فلسفه رعایت گردد که هر نوع لذّت جنسی به محیط خانواده اختصاص داشته باشد و هیچگونه کامجوئی، اعم از بصری، لمسی و سمعی نباید در خارج از کادر همسری صورت بگیرد. بنابراین زن میتواند هر نوع کار از کارهای اجتماعی را عهدهدار شود.» (مطهری، 1379: ج19، ص59)
ج)- نگاه
موضوع مهم دیگر در بحث روابط، مسألهی نگاه و پاسخ به این پرسش است که آیا نگاه زن و مرد، نسبت به هم جایز و رواست؟ اگر جایز است، حدود آن چیست و در صورت حرمت و ممنوعیت، نگاه در چه صورتهایی استثنا شده است؟
ملازمهای میان مسألهی پوشش و جواز نگاه مطرح نیست، ممکن است پوشش وجه و کفین بر زن واجب نباشد، اما نگاه به آن بر مرد حرام باشد؛ لذا جواز یا عدم جواز نگاه، نیاز به بحث مستقل دارد.
حرمت نگاه مرد به زن نامحرم در غیر وجه و کفین، همانگونه که در جواهر الکلام و مستمسک العروةالوثقی آمده است، اجماعی بلکه ضروری مذهب است. اما در مورد حرمت یا عدم حرمت نگاه به وجه و کفین اختلاف نظر است:
برخی برای حرمت نظر، به آیات 30 و 31 سوره نور استشهاد کردهاند: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم … و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن ویحفظن فروجهن…»، «به مؤمنان بگو، چشمان خود را فرو گیرند و دامن خود را حفظ کنند و به زنان با ایمان بگو چشمان خود را فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند.»
نظرات بعضی از مفسرین در باب آیات فوق چنین است:
ـ آیتالله حکیم، در کتاب مستمسک، بر این استدلال چنین مناقشه میکند: «هر چند دلالت این آیات خالی از تأمل نیست؛ زیرا غض بصر غیر از ترک نظر است؛ علاوه بر این احتمال دارد که منظور در این آیات چشم پوشیدن و ترک نظر نسبت به فروج (عورت) باشد نه عموم. از این گذشته، ارادهی عموم از این آیات اقتضا میکند که آن را بر حکم اولی حکم کنیم که همان چشم پوشیدن از هر چیز است. قرینه و شاهدی بر حمل کردن بر چشمپوشی از زنان مؤمن وجود ندارد مگر اینکه مستند و مدرک در تعیین مراد از آیه، اجماع باشد.» (حکیم، 1391ق: ج14، ص25)
ـ علامه طباطبائی چنین مینویسد: «آیه نهی میکند، از نگاه کردن به هر آنچه که نگاه کردن به آن از زن و مرد نامحرم جایز نیست، زیرا آیه اطلاق دارد… مقابله میان دو جمله: «یغضوا من ابصارهم» و «یحفظوا فروجهم» میرساند که مراد از حفظ فروج، پوشیدن آن از نگاه است نه حفظ کردن آن از زنا و لواط. در روایت از امام صادق(ع) نیز آمده است که هر آیهای که در قرآن درباره حفظ فروج آمده است، مربوط به حفظ از زناست؛ جز این آیه که درباره حفظ از نگاه است. بنابراین ممکن است جمله اول (یغضوا من ابصارهم) با جمله دوم مقید گردد؛ یعنی در حقیقت، مدلول آیه، نهی از نگاه به فروج (عورتها) و امر به پوشیدن آن باشد.» (طباطبائی، 1363: ج29، ص162)
بر اساس این نظر، آیهی مزبور تنها بر حرمت نگاه به فروج دلالت دارد و بر حرمت نگاه به قسمتهای دیگر بدن دلالتی ندارد.
ـ استاد مطهری نیز بر دلالت این آیات بر حرمت نگاه و وجوب ترک نظر خدشه جدی دارد. نکتهی اصلی از نظر وی این است که میان «غض عین» و «غض بصر» تفاوت وجود دارد؛ غض عین به معنای چشمپوشی، ترکنظر و نادیده گرفتن است؛ اما «غض بصر» به معنای کاستن از شدت نگاه است. بنابراین، آیه بر حرمت نگاه دلالت ندارد بلکه بر حرمت نگاه استقلالی و به تعبیر دیگر بر حرمت نگاه خیره خیره و شهوت آلود دلالت دارد. از جمله مستندات این نظریه، مطابقت با شأن نزول آیات سوره مبارکه نور است:
ـ شأن نزول آیات سوره نور
«روزی در هوای گرم مدینه، زنی جوان و زیبا در حالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بنا گوشش پیدا بود، از کوچه عبور میکرد. جوانی از انصار از طرف مقابل میآمد. آن منظره زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت. آن زن وارد کوچه شد و جوان با چشم خود او را دنبال میکرد، همانطور که میرفت، ناگهان استخوان یا شیشهای که از دیوار بیرون آمده بود، به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت. وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود؛ با همین حال به حضور رسول خدا(ص) رفت و ماجرا را به عرض رساند. اینجا بود که آیهی مبارکه: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم» نازل شد. (رک. حرعاملی، 1397ق: ج14، ص139؛ بحرانی، 1403ق: ج3، ص129)
بر اساس این روایت، نگاه جوان به زن، نگاه شهوتآلود و استقلالی بوده است. آیهی نازله، از همینگونه نگاه نهی کرده است. چنانکه روایات متعددی نیز در نهی نگاه پیدرپی آمده است که باز میتوانند ناظر به نگاه استقلالی و شهوت آلود باشند. (رک. حرعاملی، همان: صص141 – 139)
ـ موارد جواز نگاه مرد به زن
بر اساس متون دینی (کتاب وسنت) و اجماع، در مواردی نگاه جایز است که به شرح ذیل است:
1- زنان محارم
جواز نگاه به محارم اعم از محارم نسبی، سببی یا رضاعی، اجماعی و بلکه از ضروریات است. منظور از محارم، همه کسانی هستند که ازدواج با آنها حرام است؛ البته جواز نگاه به محارم دارای دو شرط است: یکی اینکه نگاه از روی شهوت و تلذذ و ریبه نباشد و دیگر اینکه به عورت نگاه نشود؛ البته این امر، در نگاه زن و شوهر نسبت به همدیگر، استثنا شده است.
2- موارد ضرورت و حاجت
نگاه به نامحرم، در صورت ضرورت و حاجت جایز است. بر همین اساس، فقهای اسلام، نگاه پزشک مرد به زن بیمار را جهت مداوا و معالجه، در صورت نبودن همجنس متخصص و نیز نگاه در موارد نجات زن از غرق، سوختن در آتش، زیر آوار و امثال آن یا نگاه به زن جهت تحمل یا ادای شهادت را در صورت نیاز جایز میدانند. (نک. یزدی، بیتا: ج2، کتاب النکاح ؛ حکیم، 1391ق: ج14، صص35-34)
در عروةالوثقی به عنوان قاعدهی کلی چنین آمده است: «یکی از موارد استثنا از عدم جواز نگاه این است که هر چیزی که در نگاه شارع مراعات آن از مراعات حرمت نگاه به نامحرم و لمس آن اهم باشد، با حرمت نگاه معارضه کند. در همه این موارد برای رعایت آن امر اهم، نگاه به نامحرم و لمس او جایز است.»[5]
3- زنان بازنشسته از ازدواج
بر اساس آنچه که از قرآن کریم و روایات استفاده میشود، پوشش کامل بر زنانی که به سنی رسیدهاند که معمولاً زنها در آن سن و سال، از ازدواج بازنشسته میشوند و امیدی به ازدواج ندارند، واجب نیست و نگاه به بدن آنها حتی غیر از وجه و کفین نیز جایز است. قرآن کریم میفرماید: «زنان بازنشستهای که امیدی به ازدواج ندارند باکی نیست، درحالیکه خود را به زیوری نیاراستهاند و قصد خودنمایی ندارند، جامه خود را به زمین نهند و اگر از این نیز خودداری کنند، برایشان بهتر است.»[6]
در «صحیحه حلبی» آمده است: «امام صادق پس از قرائت جملهی «ان یضعن ثیابهن» فرمود: مقصود، روسری و چهارقد است. گفتم: جلوی هر کس که باشد؟ فرمود: «جلوی هر کس که باشد اما به شرط اینکه خود را به زینت و زیور آراسته نسازد.» (حر عاملی، 1397ق: ج14، ص147)
آیتاللهحکیم در این رابطه میفرماید: «مقتضای این روایات این است که بازگذاشتن مو، گردن و گریبان و نیز بازو جایز است.» (حکیم، 1391ق: ج14، ص38)
4 – زنان نامسلمان
فقها براساس روایات وارده، نگاه به زنان اهل ذمّه بلکه مطلق کفّار را در صورت عدم قصد تلذّذ و ریبه جایز میدانند. ابوالبختری از امام صادق(ع) نقل میکند که امام از قول حضرت علی(ع) نقل کرده است: «باکی نیست که به سر زنان اهل ذمّه نگاه شود.»[7]
سکونی از امام صادق(ع) نقل کرده است: «نگاه به موها و دستهای زنان اهل ذمّه حرام نیست.»[8] (همان، ج1)
امام خمینی(ره) در این رابطه میفرماید: «یجوز النظر الی نساء اهل الذمّه بل مطلق الکفّار مع عدم التلذّذ و الریبة اعنی خوف الوقوع فی الحرام، والاحوط الاقتصار علی المواضع الّتی جرت عادتهنَّ علی عدم التستر عنها.» (امام خمینی، 1380: ج2، مسأله27، ص244)
5 – زنان بادیه نشین
بر اساس پارهای از روایات، برخی از فقها فتوا دادهاند که نگاه به زنان روستایی و بادیهنشین که بر عدم رعایت حدّ شرعی حجاب عادت دارند و در صورت نهی از بدحجابی، ترتیب اثر نمیدهند، جایز است. در روایتی آمده است که عبّادبنصهیب میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «نگاه کردن به سر زنان تهامه، بادیه نشینان، دهاتیهای حومه و علجها (غیرعربهای بیسواد که در حکم همان بادیه نشینان عرب هستند) مانعی ندارد؛ زیرا ایشان هرگاه نهی شوند، ترتیب اثر نمیدهند.»[9]
جمعی از فقها از جمله سید عبدالهادی شیرازی، سید محسن حکیم و سید ابوالقاسم خویی نیز، به مضمون این روایت فتوا دادهاند و اشکالی را که برخی در مورد سند این روایت ـ به دلیل راوی آن ـ کردهاند، نادرست میدانند.
آیتالله حکیم در این رابطه میفرماید: «در کافی در مورد این روایت آمده است: عدهای از اصحاب ما از احمدبنمحمدعیسی از ابنمحبوب از عبادبنصهیب نقل کردهاند… و احمدبنمحمدبنعیسی همان کسی است که برخی را به دلیل نقل روایات از افراد ضعیف از قم اخراج کرده است. علاوه بر این، ابنمحبوب از اصحاب اجماع است و از کسانی است که جز از افراد مورد وثوق نقل روایت نمیکند، بعید نیست که همین مقدار در جبران ضعف روایت کافی باشد. بنابراین عمل به این حدیث بعید نیست. (حکیم، 1391ق: ج14، ص21)
آیتالله خویی نیز در این رابطه میگوید: «ظاهراً منشأ قول به ضعف این روایت این است که صاحب جواهر از آن به خبر(نه صحیحه) تعبیر کرده است، ولی بر انسان متتبّع پوشیده نیست که صاحب جواهر در موقع نقل اخبار، به اصطلاحات پایبند نیست؛ زیرا فراوان از صحیحه به خبر تعبیر میکند بلکه گاهی یک روایت را در یکجا به «خبر» و در جایی به «صحیحه» تعبیر میکند وگرنه عبادبنصهیب قطعاً ثقه است؛ زیرا نجاشی او را توثیق کرده است… بنابراین روایت مذکور هم از جهت سند و هم از جهت دلالت تام است و باید به آن عمل کرد و جایی برای خدشه در آن نیست.» (خویی، بیتا: ج26، صص41-40) و در جایی دیگر چنین میگوید: «البته باید توجه داشت که این حکم (جواز نگاه) تنها در مورد زنانی است که بر رعایت نکردن پوشش عادت دارند. منشأ این حکم، این است که این گروه از زنان با اختیار خود حرمت خود را هتک کردند؛ زیرا وقتی به آنها تذکر هم داده میشود، ترتیب اثر نمیدهند. حکم به جواز نگاه در مورد این زنان همانند جواز غیبت نسبت به متجاوزین به فسق است که از خود هتک حرمت نمودند و در روایت آمده است: هر کس که پرده حیا را کنار بزند، غیبت او حرام نیست.» (همان: ص41)
6 – زنان بیبندوبار
قابل توجه است که مراجع پیشگفته (آیتالله سید عبدالهادی شیرازی، آیتالله سید محسن حکیم و آیتالله خویی)، براساس همین روایت و تعلیلی که در آن بکار رفته است، به جواز نگاه به زنان شهری امروزی که عادت آنها بیحجابی یا بدحجابی است و به تذکرات ترتیب اثر نمیدهند، فتوا دادهاند.
آیتالله خویی چنین میگوید: «برای مرد جایز است که به زنان اهل ذمّه و نیز زنان بیبندوبار و لاقیدی که حتّی با نهی از بیحجابی و یا بدحجابی پرهیز نمیکنند، نگاه کند.» (خویی، بیتا: ج2، ص 359) فتوای آیتالله حکیم نیز همینگونه است و عین همین عبارت را در کتاب منهاجالصالحین آورده است. (نک. حکیم، 1396ق: ج2، کتاب النکاح، مساله3) آیتالله سید محمد باقر صدر نیز موافق همین نظر هستند؛ لذا در تعالیق خود بر منهاجالصالحین، مطلبی را ذکر نکردند.
استاد مطهری نیز در این رابطه میفرماید: «جمعی از فقها به مضمون این روایت فتوا دادهاند. از جمله، از مرحوم آیتالله سیدعبدالهادی شیرازی نقل شده است که ایشان این حکم را در مورد آن عده زنان شهری که همچون زنان دهاتی، نهی کردن ایشان مفید واقع نمیشود، تعمیم میدادند و به همین علتی که در حدیث ذکر شده است (که نهی کردن ایشان اثری ندارد) استناد میجستند. بعضی از فقها و مراجع بزرگ تقلید معاصر نیز عیناً همین طور فتوا میدهند و به همین علتی که در حدیث ذکر شده است، استناد میکنند؛ ولی اکثر فقها چنین فتوا نمیدهند حتی در مورد زنان بادیه نشین و دهاتی هم فقط به همین اندازه اکتفا میکنند که بر مردان واجب نیست، رفت و آمد خود را از مکانهایی که این زنان وجود دارند، قطع کنند، اگر گذر کردند و نظرشان افتاد، مانعی ندارد، اما اینکه به صورت استثنای دائمی باشد، نه.» (مطهری، 1379: ج19، ص518)
آیتالله حکیم این توجیه و تفسیر فقها، از روایت مذکور را خلاف ظاهر میداند. (نک. حکیم، 1391ق: ج14، ص21)
لازم به ذکر است که جواز نظر در همهی موارد بالا، منوط به این است که با تلذذ و ریبه همراه نباشد و گرنه به اتفاق فقها حرام است.
7- جواز نگاه در خواستگاری و حدود آن
بر اساس فتاوای فقها و پارهای از روایات به مرد اجازه داده شده است که به بدن زنی که قصد ازدواج با او را دارد، نگاه کند. در اینجا به پارهای از روایات اشاره میشود:
ـ «عبدالله بن سنان میگوید: از امام صادق پرسیدم: وقتی شخص قصد دارد با زنی ازدواج کند آیا میتواند به موی او نگاه کند؟ فرمود: آری، زیرا به گرانبهاترین قیمت خریدار اوست.»[10] شهید مطهری در ذیل این روایات مینویسد:«یعنی آنچه انسان در زندگی زناشویی مایه میگذارد، از هر چیز گرانبهاتر است. واضح است که مراد مهریه نیست؛ زیرا ارزش پولی مهریه، گرانبهاترین قیمت نیست؛ بلکه مقصود این است که مرد میخواهد با او زنـدگی کنـد و عمر خویش را بـا او بـه سر برد.» (مطهری، 1379: ج19، ص534)
ـ شخصی از امام صادق میپرسد: «آیا مردی که قصد ازدواج دارد، حق دارد به مو و زیباییهای زن مورد نظرش نگاه کند؟ فرمود: اشکالی ندارد، در صورتی که قصد تلذذ نداشته باشد.»[11]
ـ در روایت دیگر آمده است: «اشکالی ندارد که مرد به صورت و قسمتهای زیبای زن نگاه کند، در صورتی که قصد ازدواج با اورا دارد.»[12]
این روایات، روایات صحیحه است که در دلالت و سند آن خدشهای نیست.
در منابع روایی اهل سنت نیز چنین مضمونی آمده است. در صحیح مسلم از قول ابوهریره آمده است: «نزد رسول خدا بودم که مردی آمد و گفت با زنی از انصار ازدواج کردم؛ پیامبر اکرم (ص) به وی فرمود: آیا آن زن را دیدهای؟ گفت: نه، فرمود: برو او را ببین، زیرا چشم انصار معمولاً عیبی دارد.»[13]
ـ در روایت دیگری آمده است که مغیره بن شعبه از زنی خواستگاری کرد. پیامبر اکرم(ص) مطلع شد. به او فرمود: برو ببین، زیرا اگر ببینی و ازدواج کنی، برای دوام ازدواج شما بهتر است. (مطهری، 1379: ج19، ص533 به نقل از ترمذی، ص175)
همانگونه که اشاره شد، فقها نیز در مورد خواستگاری فتوای به جواز نگاه میدهند. در عروةالوثقی در اینباره چنین آمده است: «برای کسی که قصد ازدواج با زنی را دارد، جایز است که به صورت و دو دست و مو و قسمتهای زیبای او نگاه کند بلکه بعید نیست که نگاه کردن به قسمتهای دیگر بدن او ـ به غیر از عورت ـ جایز باشد؛ هر چند که احتیاط خلاف آن است و شرط نیست که نگاه با اذن و رضایت زن باشد، ولی شرط است که به قصد تلذذ و شهوت نباشد؛ هر چند بداند که با نگاه کردن، بدون اختیار تلذذ حاصل میشود. چند بار نگاه کردن نیز در صورتیکه با یکبار غرض که همان اطلاع یافتن بر حال و وضعیت زن است، حاصل نشود، جایز است. البته شرط جواز نگاه این است که از پیش نسبت به وضعیت و حال آن زن علم و آگاهی نداشته باشد و نیز احتمال بدهد که او را برای ازدواج انتخاب کند و گرنه جایز نیست؛ البته در جواز نگاه فرقی نیست که قصد ازدواج با خصوص آن زن را داشته باشد یا اینکه قصد اصل ازدواج را کرده و به دنبال تعیین زن از راه بررسی و نگاه است؛ هر چند احتیاط این است که تنها در فرض اول به نگاه و وارسی بپردازد و نیز در جواز نگاه، فرض نیست که شناختن حال آن زن از راه دیگری ـ مانند اینکه به زنی وکالت دهد که نگاه کند و به وی اطلاع دهد ـ ممکن باشد یا نباشد، هر چند احتیاط در این است که تنها در فرض دوم به نگاه و وارسی اکتفا کند. بعید نیست برای زن نیز جایز باشد که به مردی که قصد ازدواج با او را دارد نگاه کند، ولی احتیاط بر ترک، نادیده گرفته نشود.» (رک. یزدی، بیتا: ج2، کتاب النکاح، مسأله 26)
چنانکه از تعلیقات مراجع بر عروةالوثقی استفاده میشود، فتوای نوع فقها نیز همینگونه است. امام خمینی نیز در تحریرالوسیله، در این زمینه فتوایی مشابه همین دارند. (امام خمینی، 1380: ج2، کتاب النکاح، مساله28)
8- زنان نابالغ و غیر عاقل
یکی دیگر از موارد جواز نگاه به زن نامحرم، دختر نابالغ و زنان دیوانه است. امام خمینی چنین میگویند: برای مرد جایز است که به دختر بچه تا موقعی که بالغ نشده است، بدون تلذذ و شهوت نگاه کند. آری، احوط و اولی این است که در نگاه کردن بر قسمتهایی که عادتاً نمیپوشانند، مانند صورت، دستها، موی سر، بازوها و پاها اکتفا کند نه مانند رانها و کپلها و پشت و سینه. ترک احتیاط در این رابطه سزاوار نیست؛ احوط این است که مرد نامحرم دختر بچهای را که به سن شش سالگی رسیده است، نبوسد و در دامن خویش ننشاند. (همان: مسأله 25)
صاحب عروةالوثقی نیز به صراحت به جواز نگاه به دختر نابالغ بدون تلذذ و شهوت فتوا داده است و هیچ یک از فقها نیز تعلیقهای برخلاف آن ندارند. (نک. یزدی، بیتا: ج2، کتاب النکاح، مسألهی 35)
همچنین امام خمینی بر عدم وجوب پوشش زن در برابر پسربچه نابالغ فتوا داده است و میفرماید: «برای زن جایز است که به طفل ممیز نابالغ نگاه کند و بر او واجب نیست که خود را در برابر او بپوشاند؛ در صورتی که باعث بر انگیختن شهوت نگردد.»[14]
در مورد جواز نگاه به زنهای دیوانه، هر چند در کتب فتوایی چیزی مشاهده نشده اما روایت موثق بر آن دلالت دارد. در ذیلهمان روایتی که بر جواز نگاه به زنهایی که با نهی، ترتیب اثر نمیدهند، آمده است: نگاه کردن به مو و بدن زنهای دیوانه و کسانی که بر عقل خود مسلط نیستند، در صورتی که با قصد تلذذ نباشد، اشکالی ندارد.[15]
ـ نگاه زن به مرد
آنچه که تاکنون ذکر گردید، دربارهی نگاه مرد به زن بوده است؛ اما در مورد نگاه زن به مرد، ظاهر فتوای غالب فقها این است که همانند نگاه مرد به زن، جایز نیست. به تعبیر دیگر، فرقی میان نگاه مرد به زن و زن به مرد نیست؛ یعنی نگاه زن به بدن مرد جز وجه و کفین (چهره و دو دست) حرام است. فرقی که میان زن و مرد وجود دارد، در مسألهی پوشش است نه نگاه. یعنی بر زن واجب است که بدن خود را در برابر نامحرم جز وجه و کفین بپوشاند و نیز حرام است که به بدن مرد جز وجه و کفین نگاه کند، اما بر مرد هر چند حرام است که به بدن زن نامحرم ـ جز وجه و کفین ـ نگاه کند، اما بر او واجب نیست که بدن خود را ـ جز عورت ـ بپوشاند.
در عروةالوثقی آمده است: «بر مرد جایز نیست که به زن نامحرم و نیز بر زن جایز نیست که به مرد نامحرم جز در صورت ضرورت نگاه کند.»[16]
امام خمینی هم فرموده است: «برای زن جایز نیست که به مرد نامحرم نگاه کند ـ همانگونه که برای مرد نگاه به زن نامحرم جایز نیست ـ أقرب این است که نگاه به وجه وکفین حرام نیست.»[17]
اما به نظر میرسد که سیرهی متشرعه برخلاف این است. میان نگاه زن به مرد و مرد به زن، برخورد یکسانی وجود ندارد و آن سختگیری را که در مورد نگاه مرد به زن دارند، در مورد نگاه زن به مرد نشان نمیدهند. برخی از فقها نیز، تشابه میان حکم زن و مرد را در مسألهی نگاه قبول نکردهاند. به عنوان نمونه، آیتالله محمد باقر صدر در تعلیقهی خود بر مسألهی 3 منهاج الصالحین آیتالله حکیم میفرماید: «اقرب این است که بر زن حرام نیست که به قسمتهایی از بدن مرد که معمولاً در همهی زمانها پوشیده نیست ـ مانند سر و گردن ـ بدون ریبه نگاه کند.»
آیتالله خویی در بحث اجتهادی خود بحث نسبتاً مفصلی در این رابطه مطرح کرده است و بر همهی ادلّهای که برحرمت نگاه زن به مرد آوردهاند، خدشه کرده و آنها را ناتمام دانسته است. وی پس از رد وجود اجماع، بر حرمت نگاه زن به مرد و نیز دلالت آیهی 31 سورهی نور، به روایات باب اشاره کرده و پس از خدشه بر دلالت یا سند آنها فرموده است: «حاصل این است که هیچ روایت معتبری بر حرمت نگاه زن به مرد وجود ندارد. بنابراین حکم به منع، صرفاً بر اساس احتیاط است و نگاه زن به مرد در صورتی که از روی تلذذ و ریبه نباشد، ممنوعیتی ندارد.» [18]
آیتالله حکیم نیز تشابه حکم زن و مرد را در مسألهی نگاه، مورد اشکال قرار میدهد. وی پس از اینکه میفرماید: برای مساوات حکم زن و مرد جز اجماع که بعضیها ادعا کردهاند، دلیلی وجود ندارد، مینویسد: لیکن اعتماد بر اجماع که مخالف با سیرهی قطعیهی مسلمین است که میان زن و مرد در پوشش چهره و دو دست فرق میگذارند، بیاساس است. (حکیم، 1391: ج14، ص26)
د)- لمس و تماس بدنی
یکی دیگر از مسائلی که در مسألهی ارتباط زن و مرد مطرح میشود، تماس بدنی است. از دیدگاه فقهی، تماس بدنی زنان و مردانی که محارم همدیگر هستند، مجاز است و ممنوعیتی ندارد. اما تماس بدنی زن ومرد نامحرم مجاز نیست؛ بنابراین دست دادن زن ومرد نامحرم جایز نیست.
امام خمینی مینویسد: هر کس که نگاه به او حرام است، لمس وی نیز حرام است؛ بنابراین جایز نیست، زن و مرد نامحرم همدیگر را لمس نمایند، بلکه اگر به جواز نگاه به وجه و کفین قائل شدیم، به جواز لمس آن قائل نخواهیم بود. بنابراین، بر مرد جایز نیست که با زن نامحرم دست دهد، البته اگر از روی پارچه و لباس باشد، جایز است؛ ولی احتیاط این است که دست او را نفشرد. [19](یزدی، بیتا: ج2، کتابالنکاح، مسأله 47 ؛ 40) البته فقها، همانگونه که در موارد معالجه یا ضرورت و حاجت و موارد اهم از نظر شارع، نگاه را تجویز میکنند، لمس و تماس بدنی را نیز تجویز میکنند. (امام خمینی، 1380: مسأله22) در روایت ابوبصیر از امام صادق(ع) آمده است: آیا مرد با زن نامحرم میتواند مصافحه کند؟ فرمود: نه، مگر از روی لباس.[20]
در روایت دیگری، سماعه نقل میکند: «از امام صادق(ع) در مورد مصافحه مرد و زن پرسیدم. فرمود: برای مرد جایز نیست که با زن مصافحه کند؛ مگر اینکه بر او محرم باشد؛ مانند خواهر یا دختر یا عمه یا خواهر زاده و امثال آنها؛ اما زنی که با او محرم نیست، جز از روی لباس و پارچه مصافحه نکند و دستش را نفشرد.» (همان، ج2)
آیتالله خویی پس از ذکر این روایت میفرماید: «ظاهر این است که حکم حرمت، اختصاص به مصافحه ندارد، بلکه هر نوع لمس و تماس بدنی با زن نامحرم حرام است؛ زیرا خصوصیتی در مصافحه نیست و ذکر آن در روایات به این خاطر است که محل ابتلا در خارج است و هم اینکه مصداق روشن تماس بدنی است. مؤید این نکته روایتی است که در بیعت زنان با پیامبر اکرم(ص) آمده است که پیامبر(ص) ظرفی را طلب کرده است و در آن مقداری آب ریخت و دست راست خود را در آن فرو برد، پس از آن به هر زنی که میخواست با پیامبر(ص) بیعت کند، فرمود که دست خود را همانند پیامبر(ص) در آب فرو ببرد. (حرعاملی، 1397ق: ج14، ابواب مقدمات النکاح، باب 115، ح3) از این روایت استفاده میشود که این کار پیامبر به این خاطر بوده است که با زنان نامحرم تماس بدنی پیدا نکند. از این گذشته، همانگونه که شیخ انصاری(ره) فرمودهاند: «مقتضای اولویت قطعیه این است که اگر نگاه حرام است، لمس نیز حرام است.» (خویی، بیتا: ج26، کتاب النکاح، جزء اول، ص104)
آنچه که از مجموع مطالب پیشین استفاده میشود این است که اسلام نه طرفدار نظریه «ضرورت» است و نه طرفدار نظریهی تسامح و تساهل؛ بلکه معیار در روابط، همان «معروف» بودن است. به این معنا که هر رابطهای که در حدود موازین و حدود شرعی باشد و در نگاه عرف عقلا و متشرعین نیز پسندیده و مقبول باشد، از دیدگاه اسلام ممنوعیتی ندارد. به تعبیر دیگر، اسلام در این مورد مانند بسیاری از موارد دیگر، اصول و ضوابطی را تعیین کرده است، اما تشخیص موارد و مصادیق آن را به عرف متشرعه واگذار کرده است. همانگونه که به نظر فقها موسیقی مطرب با موسیقی متناسب با مجلس لهو و لعب حرام است یا پوشیدن لباس شهرت حرام است اما تشخیص مصادیق آن به عرف واگذار شده است، یا بر اساس آیه «یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود» هر عقدی لازمالوفاست (البته با رعایت حدود شرعی) اما تشخیص مصادیق عقود به عرف واگذار شده است.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

١ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

اِنَّ أَفضَلَ الصّدَقَةِ اِصلاحُ ذاتِ البَينِ.

اصلاح و سازش ميان مسلمانان براي انسان بالاترين صدقه و احسان به شمار مي‌آيد. (مواعظ عدديّه، ص ١٩)


٢ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

اصلاحٌ ذاتِ البَينِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ و الصّيامِ.

اصلاح و سازش دادن ميان مسلمانان از تمام نمازها و روزه‌هاي (مستحبي) بالاتر است. (نهج‌البلاغه، نامة ٤٧)


٣ـ «امام موسي‌كاظم(عليه‌السلام)»:

طوبي لِلْمُصلِحينَ بَينَ النّاسِ اُولئِكَ هُمُ المُقرَّبونَ يَومَ القِيامَة.

خوشا به حال کساني که ميان مردم صلح و آشتي مي‌دهند. آنان هستند که در روز قيامت مقربان درگاه الهي خواهند بود. (تُحف‌العقول، ص ٤١٤)


٤ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

تُعرَضُ اعمالُ النّاسِ في كُلّ جُمعَةٍ مَرَّتَينِ: يَومَ اِلاِثنَينِ وَ يَومَ الخَميسِ فَيُغفَرُ لِكُلِّ عَبدٍ مؤمنٍ الاّ مَن كانَت بَينَهُ و بَينَ أَخيهِ شَحناءُ.

اعمال مردم هر هفته دو بار: روزهاي دوشنبه و پنجشنبه (بر معصومين عليه‌السلام) عرضه مي‌شود و هر بندة مؤمن آمرزيده مي‌شود مگر دونفري که با يکديگر عداوت و دشمني دارند. (بحار، ج ٧٤، ص ٣٧٥)


٥ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

اِنَّ اللهَ أحَبَّ الِكذبَ في الصَّلاحِ و أبغَضَ الصِّدقَ في‌ الفَسادِ.

خداوند دروغ گفتن را در راه اصلاح و سازش دوست مي‌دارد و راست گفتن را که باعث فساد و تباهي مي‌گردد مبغوض مي‌دارد. (مواعظ‌صدوق، ص ٤)


٦ـ «امام محمدباقر(عليه‌السلام)»:

رَحِمَ اللهُ امْرَأً اَلَّفَ بينَ وَلِيَّيْنِ لَنا. يا مَعاشِرَ المُؤمنينَ تَأَلَّفوا وَ تَعاطَفوا.

خدايش رحمت کند کسي که ميان دو نفر از محبّان و شيعيان ما را دوستي و اُلفت دهد. اي مؤمنان! شما همواره اُلفت و عطوفت را ميان خود ثابت و استوار نگه بداريد. (سفينه، ج ٢، ص ٦٩٨)


٧ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

إنّ المُصِلحَ لَيسَ بِكَذّابٍ، اِنّما هُوالصُّلحُ وَ لَيسَ بِكِذْبٍ!

کسي که ميان افراد متنازع (به دروغ) آشتي بدهد دروغگو نيست، اين عمل او تنها اصلاح است دروغ نيست! (المحجّة‌البَيضاء، ج ٣، ص ٣٧٥)


٨ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

بِئسَ السَّعيُ اَلتفرِقَةُ بَينَ الأَليفَينِ.

به راستي كه تفرقه انداختن ميان دو دوست و هم دم تا چه اندازه زشت و نكوهيده است. (فهرست غُرر، ص ٣٦)


٩ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

انَّ المُبيرَةَ الحالِقَةَ لِلدّينِ فسادُ ذاتِ البَينِ.

آن چيزي که اساس دين و ايمان را ريشه‌کن مي‌کند دشمني و تفرقه ميان مسلمانان است. (بحار، ج ٦٢، ص ٢٤٨)


١٠ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

مَن كانَ مُهاجِراً لِأَخيهِ اكثرَ مِن ثلاثَةِ اَيّامٍ كانَتِ النّارُ أَولي بِهِ.

کسي که بيش از سه روز با برادر ديني‌اش قهر کند آتش دوزخ سزاوار او است. (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٦)


١١ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

عَلَيكُم بالتَّواصُلِ وَالتّباذُلِ و اِيّاكُم والتَدابُرَ وَ التَّقاطُعَ.

بر شما باد که رابطه و بذل و محبّت را با يكديگر داشته باشيد و از دوري کردن و فاصله گرفتن سخت بپرهيزيد. (نهج‌البلاغه، وصيت(نامة) ٤٧)


١٢ـ «امام محمدباقر(عليه‌السلام)»:

ما مِن مُؤمِنَينِ اهتَجرا فَوقَ ثلاثٍ اِلاّ و بَرِئتُ مِنُهما في‌الثّالِثَةِ.

دو نفر مؤمني که بيش از سه روز (به عنوان قهر) از يکديگر جدا مي‌شوند از هردوي آن‌ها بيزارم. (بحار، ج ٧٥، ص ١٨٨)


١٣ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

اِذا اَبغَضتَ فِلا تَهْجُر.

اگر از کسي بَدت آمد و ناراحت شدي (زود) با او قهر نکن. (فهرست غرر، ص ٤٢١)


١٤ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

لايَكونُ العَبدُ في‌الأَرضِ مُصلِحاً حَتّي يُسمّي في ‌السّماءِ مُصلِحاً.

بندة اصلاح‌طلب، پيش از آنکه در زمين به نام مُصلح و سازش‌دهنده خوانده شود (قبلاً) در آسمان به همين اسم نامگذاري شده است. (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٤)


١٥ـ «امام حسين(عليه‌السلام)»:

أيُّما اِثنَينِ جَري بَينَهُما كلامٌ فَطَلبَ احدُهُما رِضَي الآخَرِ كانَ سابِقَهُ اِلَي الجَنَّةِ.

هر دو نفري که ميان آنها کدورتي حاصل شود و يکي از آن دو پيشدستي کند و از ديگري حلاليت بطلبد فردا (نيز) در رفتن به بهشت بر او سبقت خواهد گرفت. (لئالي‌الاخبار، ج ٢، ص ٢١٦ـ٢١٧)


١٦ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

أيُّما مُسلِمَينِ تَهاجَرا فَمَكَثا ثلاثاً لايَصطَلِحانِ اِلاّ كانا خارجَينِ عَنِ الاِسلام!

دو نفر مسلماني که تا سه روز با يکديگر قهر باشند و آشتي نکنند (بايد گفت) آن‌ها ديگر از دين اسلام خارج شده‌اند! (ديگر نمي‌شود آن‌ها را مسلمان خواند). (بحار، ج ٧٥، ص ١٨٥)


١٧ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

مَنْ يُصلِحْ ما بَينَهُ وَ بَينَ اللهِ يُصلِحِ اللهُ ما بَينَهُ وَ بَينَ النّاسِ.

کسي که ميان خود و خداوند صلح و سازش دهد (خدا را اطاعت كند و به اوامر و نوايش عمل نمايد) خداوند نيز ميان او و مردم اصلاح و سازش خواهد داد. (الشِّهاب في‌الحِكَمِ و الآداب، ص ٤٦)


١٨ـ امام موسي‌بن جعفر(ع):

اذا اَحبَّ احدُكُم اُخاهُ فَلْيُعلِمْهُ فَاِنّهُ أَصلَحُ لِذاتِ البَين.

اگر يکي از شما برادر دينيش را دوست مي‌دارد محبّتش را به او اظهار نمايد. اين کار اُلفت را ميان شما استوارتر مي‌سازد. (بحار، ج ٧٤، ص ١٨٢)


١٩ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

مَن اَصلَحَ بَينَ النّاسِ اَصلَح اللهُ بَينَهُ وَ بَينَ العِبادِ في‌الآخِرةِ.

کسي که ميان مردم صلح و سازش دهد خداوند در آخرت (نيز) ميان او و ديگران صلح و سازش خواهد داد. (لئالي‌الاخبار، ج ٢، ص ٢١٤)


٢٠ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

مِن اَفضَلِ النُّصحِ اَلاِشارةُ بِالصُّلحِ.

بهترين اندرز (در قدم اول) وادار کردن به صلح و آشتي است. (فهرست‌غُرر، ص ٢٠٤)


٢١ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

تَمنّي جبرائيل أَن يكونَ مِن بَني‌آدَمَ بِسَبعِ خصالٍ… والصُّلحُ بَينَ اِثنَين.

جبرائيل(عليه‌السلام) به خاطر هفت خصلت آرزو مي‌کرد از افراد بشر باشد: يکي از آن‌ها آشتي دادن ميان دو نفر است. (اثناعشريّه، ص ٢٤٥)


٢٢ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

مَن مَشي في صُلحٍ بَينَ اِثنينِ صلّي عَلَيهِ مَلائِكَةُ اللهِ حتّي يَرجِعَ و اُعطِيَ أَجرَ لَيلَةِ القَدرِ.

کسي که در راه صلح و آشتي ميان دو نفر گام برمي‌دارد تا زماني که مراجعت کند فرشتگان خدا همواره بر او درود مي‌فرستند و اجر و پاداش شب قدر هم به او عطا مي‌گردد. (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٤)


٢٣ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

الكِذْبُ مذمومٌ اِلاّ في ‌اَمرين: دفعُ شرِّ الظَّلَمةِ و اصلاحُ ذاتِ البَينِ.

دروغ گفتن يک صفت نکوهيده است جز در دو جا: يکي دفع شر ظالم و ديگر اصلاح و سازش دادن ميان ديگران. (بحار، ج ٧٢، ص ٢٦٣)


٢٤ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

صَدَقَةٌ يُحبُّهَا اللهُ تعالي: اصلاحٌ بينَ النّاسِ اِذا تَفاسَدوا وَ تَقريبٌ بَينَهُم اِذا تَباعَدوا.

اصلاح ميان مردم جهت رفع فساد و آشتي دادن آن‌ها در وقت قهر و دوئيّت، يک صدقه و احساني است که خداي متعال آن را دوست مي‌دارد. (لئالي‌الاخبار، ج ٢، ص ٢١٤)


٢٥ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

صَدَقَةُ اللّسانِ اَلوَساطَةُ بينَ الناسِ والسَّعيُ فيما يكون سبباً لِإِطفاءِ النّائِرةَ أو اِصلاحٌ بَينَ النّاسِ.

صدقة زبان، وساطت کردن در (رفع حوائج) مردم و تلاش براي خاموش کردن فتنه و يا صلح و آشتي دادن ميان ديگران است. (مواعظ عددّيه، ص ١٧٢)


٢٦ـ «امام جعفر صادق عليه‌السلام»:

ما عَمِلَ امْرُوءٌ عَمَلاً بَعدَ اِقامَةِ الفَرائِضِ خَيراً مِنْ اِصلاحٍ بَينَ النّاسِ، يَقولُ خَيراً وَ يُنمي خَيراً.

هيچ عملي براي انسان بعد از اداي واجبات بهتر و والاتر از اصلاح و سازش دادن ميان مردم نيست، همواره سخنش نيكو و همواره كاربرد نيكو و پرباري به همراه خواهد داشت. (سفينه، ج ٢، ص ٤٠)


٢٧ـ «مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام»:

المؤمنُ آلِفٌ مَألوفٌ مُتَعَطِّفٌ.

انسان مؤمن با عطوفت است با ديگران زياد اُلفت مي‌گيرد و ديگران نيز به راحتي با او مأنوس و همدم مي‌گردند. (فهرست ‌غرر، ص ١٤)


٢٨ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

ملعونٌ ملعونٌ، رَجُلٌ يَبدَؤُهُ اَخوهُ بِالصُلحِ فَلَم يُصالِحْهُ!

کسي که براي سازش و آشتي به سوي برادر ديني خود پيشدستي مي‌کند ولي طرف او نمي‌پذيرد، دو چندان لعنت بر او باد! (سفينه، ج ٢، ص ٤٠)


٢٩ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

اِنَّ فَرحَةَ ابليسَ اِذا فَرَّقَ بينَ المُتحابيّنَ كَفَرحَتِهِ حينَ خَرَجَ آدمُ(ع) مِنَ الجَنَّةِ!

خوشحالي ابليس شيطان از تفرقه انداختن ميان دوستان (آنچنان است) به اندازة خوشحالي او، ساعتي که آدم(عليه‌السلام) از بهشت رانده شد! (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٧)


٣٠ـ «امام موسي‌كاظم(عليه‌السلام)»:

لَيسَ شَيءٌ أَنكي لِاِبليسَ وَ جُنودِهِ مِن زِيارَةِ اِلاخوانِ في‌اللهِ بَعضِهِم لِبَعضٍ.

براي ابليس شيطان و لشکريانش دردي بالاتر از آن ساعتي نيست که مؤمنان براي رضاي خدا به ديدار يکديگر مي‌روند. (بحار، ج ٦٣، ص ٢٥٨)


٣١ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

اذا التَقَي المُسلمانِ (بَعدالهِجران) اِصطَكَّتْ رُكْبَتا ابليسَ و تَخَلَّعَتْ اَوصالُهُ و نادي: يا وَيلَهُ ما لَقِيَ مِن‌َ الثُّبورِ!

وقتي دو مسلمان بعد از (مدتي) هجران با يکديگر آشتي مي‌کنند زانوهاي شيطان ابليس (از شدت غصّه آنچنان) به هم اصطکاک مي‌کند و بند و بند او از هم جدا مي‌شود که بلند فرياد مي‌كند: اي واي بر من که چه‌ها بر سرم آمده! به هلاکت رسيدم! (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٥)


٣٢ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

اِذا اخَتَصَمَتْ هِيَ وَ زَوجُها في‌البَيتِ فَلَهُ في كُلِّ زاويَةٍ مِن زوايَا البَيتِ شَيطانٌ يُصفِّقُ و يَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَني!

زماني که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره مي‌کند (دقيقاً) در همان زمان در هر يک از زواياي منزل يک شيطان مشغول کف زدن و شادماني است و مي‌گويد: خدايش خوشحال کند کسي که مرا اين چنين شاد و خوشحال کرده است! (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٧)


٣٣ـ «مولي اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)»:

لايزالُ اِبليسُ فرِحاً ما اهتجَرَ المُسلِمانِ.

تا زماني که دو مسلمان با هم قهر و از يکديگر فاصله دارند، شيطان ابليس در حال سرور و شادماني است. (لئالي‌الأخبار، ج ٢، ص ٢١٥)


٣٤ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

مَن مَشي في اِصلاحٍ بَينَ اِمرَأَةٍ وَ زَوجِها اَعطاهُ اللهُ تعالي أَجرَ اَلفِ شَهيدٍ قُتِلوا في ‌سبيلِ الله حَقّاً.

هر کس براي سازش دادن ميان زن و شوهر قدم بردارد خداوند متعال ثواب هزار شهيدي که به حقيقت در راه خدا به شهادت رسيده‌اند به وي عطا خواهد فرمود. (ثواب‌الاعمال، ص ٦٧١)


٣٥ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

ما عَمِلَ امْرؤٌ عَمَلاً بَعدَ اِقامَةِ الفَرائِضِ خَيراً مِن اِصلاحٍ بَينَ النّاسِ يَقولُ خَيراً و يُنمي خَيراً.

براي انسان عملي بعد از اداي واجبات بالاتر از اصلاح و آشتي دادن ميان مردم نيست: عملش خير و نيکو و نتيجه‌اش هم به خير و نيکويي خواهد بود. (سفينه، ج ٢، ص ٤٠)


٣٦ـ «مولي اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)»:

صِلوا مَن قَطَعَكُم وَ عودوا بِالفَضلِ عَليهِم.

کساني که با شما قطع رابطه کردند، شما (در مقابل) با تفضّل برتر خود، رابطة خودتان را با آنان تجديد و استوار نماييد. (بحار، ج ٧٤، ص ٤١٢)


٣٧ـ «امام حسين(عليه‌السلام)»:

اِنّ اَوصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَنَ قَطَعَهُ.

سازش‌کارترين مردم آن کسي است که با کسي که با او قطع رابطه کرده صلح و آشتي نمايد. (بحار، ج ٧٤، ص ٤٠٠)


٣٨ـ «مولي اميرالمؤمنين(عليه‌السلام)»:

لاخَيرَ في مَن يَهجُرُ أخاهُ مِن غَيرِ جُرمٍ.

کسي که بي‌جهت از برادر بي‌گناه خود کناره‌گيري مي‌کند خير و اميدي در وجود او نيست. (لياقت برادري را ندارد) (فهرست غُرر، ٤٢١)


٣٩ـ «امام جعفرصادق(عليه‌السلام)»:

لايَفتَرِقُ رَجُلانِ عَلَي الهِجرانِ اِلاّ اسْتَوجَبَ أَحَدُهُما البَراءَةَ واللَّعنَةَ و رُبَّما اسْتَحَقَّ ذلِكَ كِلاهُما!

دو نفر که به عنوان قهر و دوئيّت، از يکديگر جدا مي‌شوند قطعاً يکي از آن دو مستوجب لعنت و بيزاري خداوند است و چه بسا که لعنت شامل هر دوي آن‌ها نيز بگردد! (سفينه، ج ٢، ص ٦٩٧)


٤٠ـ «پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه و آله و سلم»:

اِنَّ ريحَ الجنَّةِ تُوجَدُ مِن مَسيرَةِ اَلفِ عامٍ مايَجِدُها عاقٌّ ولاقاطعُ رَحِمٍ و لاشَيخٌ زانٍ.

(اين سه نفر) بوي بهشت را که شعاع آن تا هزار سال راه استشمام مي‌شود به مشام آن‌ها نخواهد رسيد: عاقّ والدين، قاطع رحم (با ارحام قطع ‌رابطه کرده) و پير بي‌عفت زناکار. (بحار، ج ٧٤، ص ٩٦)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




جهنّم زندان جمعی است یا فردی؟ 

بستگی به نوع گناه و جرم دارد.
ـ از بعضی آیات جمعی بودن استفاده می‌شود:

«…كُلَّمَا دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَها حَتَّی اِذَا ادَّارَكوُا فیِهَا جَمیِعاً قَالَتْ اُخْراهُمْ لِاُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلآءِ اَضَلُّونَا فَأتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ… »   

قوم دیگر را لعن کنند تا آن‌گاه که همه را آتش دوزخ فراگیرد و آن‌گاه زمـره‌ی آخرین با فرقه‌ی اوّل گویند: خدایا! اینان ما را گمراه کردند پس عذابشان را در آتش افزون و شدیدتر و مضاعف گردان![6]

ـ از بعضی آیات فردی بودن و تنگی جا استفاده می‌شود:

«وَ اِذا اُلْقوُا مِنْهَا مَكَاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنینَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً » ؛‌و چون كافران را در زنجیر بسته، به مكان تنگی از جهنّم درافكندند، در آن حال همه فریاد واویلا از دل بر كشند.[7]

 

سؤال سوّم
بزرگ‌ترین عذاب دوزخ چیست؟

بزرگ‌ترین و دردآورترین عذاب اهل دوزخ، قهر الهی است؛ یعنی محرومیّت از شناخت پروردگار و دوری از او و حرف نزدن خداوند با آن‌هاست.

 «كَلاَّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ » ؛‌چنین نیست كه می‌پندارند، ایشان از معرفت و شناخت پروردگار محرومند.[8]

ـ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در دعای كمیل می‌فرمایند:

«وَهَبْنیِ صَبَرتُ عَلیَ عَذابِك فَكَیفَ اَصبِرُ عَلیَ فِرَاقِك» ؛‌و اگر بتوانم بر عذاب تو صبرکنم، چگونه شکیبایی کنم بر فراق و دوری از تو؟

 

سؤال چهارم

آیا مؤمنان هم دچار عذاب می‌شوند و از جهنّم می‌گذرند؟

بلی! مؤمنان هم از دوزخ می‌گذرند امّا این عبور با شرایط ویژه‌ای، با سرعت و بدون ناراحتی، انجام می‌شود.

ـ قرآن كریم می‌فرماید:

 وَ اِنْ مِنْكُمْ اِلاَّ وارِدُهَا كَانَ عَلیَ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِیاًّ »  ؛‌«هیچ یك از شما باقی نمی‌ماند، مگر آن كه به دوزخ وارد شود.[9]

ـ در آیه ی بعدی می‌فرماید:

 ثُمَّ نُنَجِّی الَّذیِنَ اَتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظََّالِمیِنَ فِیهَا جِثِیاًّ

پس از ورود همه در دوزخ، افرادی را كه خداترس و باتقوی بوده اند، از جهنّم نجات خواهیم داد و ستم گران را فروگذاردیم تا در آتش بر زانو درافتند.[10]

ـ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند:

هیچ نیكوكار و بدكرداری نیست مگر این كه داخل جهنّم می‌شود امّا آتش جهنّم در برابر مؤمنان سرد و سالم خواهد بود همان‌گونه كه در برابر ابراهیم u سرد و سلامت بود.

سپس خداوند پرهیزكاران را از آتش رهایی می‌بخشد امّا ظالمان را در آن ذلیلانه رها می‌كند.[11]

 

سؤال پنجم
چرا مؤمنین از دوزخ می‌گذرند؟

به دو دلیل مؤمنین و اهل تقوی نیز از دوزخ عبور می‌کنند.

1) مشاهده عذاب اهل دوزخ موجب شكرگزاری و قدردانی بیشتر از نعمت‌های الهی در بهشت خواهد شد.

البته مؤمنین درحالی كه آتش برایشان سرد و سلامت است، با سرعت بسیار زیادی از جهنّم عبور می‌كنند.

2) عبور بهشتیان از دوزخ، برای جهنّمیان نیز عذاب و موجب حسرت بیشتر ایشان می‌شود.

 

سؤال ششم

آیا مؤمنینی كه مرتكب گناه كبیره شده‌اند، در دوزخ جاویدان هستند؟

ـ در سوره‌ی مباركه‌ی نساء، آیه‌ی چهل و هشتم معروف است به آیه‌ی

 

 

امیدواری. در این آیـه می‌فرماید:

گناه كاران بعد از گناه، همه‌ی پل‌های پشت سر را خراب نكنند و راه توبه را برای خود باز بگذارند.

 اِنَّ اللهَ لاَیَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دوُنَ ذَلِكَ لِمَن یَشَآءُ…

 

خداوند هركس را كه شریك بیاورد، نخواهد بخشید، غیر از مشرك هركس را كه بخواهد می‌بخشد. [12]

 

سؤ‌ال هفتم
چرا جبران خطاها و بازگشت به دنیا، محال است؟

جهت تقریب ذهن مثالی می‌زنم: نوزاد كه به دنیا آمد، دیگر    نمی‌تواند به رحم مادر  برگردد. حال فرقی نمی‌کند که بچّه كامل و سالم به دنیا آمده باشد یا ناقص. مرگ هم تولّد ثانوی انسان و انتقال از این دنیا به دنیای دیگر می‌باشد. علاوه بر آن كه انسان بارها مورد هشدار انبیا، علما و بزرگان دین قرارگرفته، امّا یا بی‌توجّه بوده و یا فراموش می‌كند.

در تنگنا و مریضی به خدا روی می‌آوریم و بعد از رفع بلا، خداوند را فراموش می‌كنیم. لذا حتّی اگر به دنیا هم باز می‌گشت، باز همان اعمال را تكرار می‌کرد.

 

سؤال هشتم
نگهبانان دوزخ چه تعداد هستند؟

طبق آیه‌ی شریفه‌ی قرآن در سوره‌ی مدّثّر تعداد آن‌ها 19 نفر می‌باشد و بسیاری از مفسّرین گفته‌اند: منظور از 19 نفر، 19 گروه است.

 سَاُصْلِیهِ سَقَرَ. وَ مَآ اَدْراکَ مَاسَقَرُ .  لاَتُبْقیِ وَ لاَتَذَرُ . لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ. عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَـشـَرَ. وَمـَا جَـعـَلْـنـآ أصْـحـَابَ الـنَّـارِ إِلـاَّ مَلآ ئِکَةً وَ…

ما این منكر را به سقر می‌اندازیم و تو چه می‌دانی كه دوزخ كجاست؟ و چیست؟

باقی نمی‌گذارد و محو می‌كند بر آدمیان رو می‌نمایاند. بر آتش 19 تن موكّلند و ما خازنان دوزخ را غیر از ملائكه قرار ندادیم.[13]

 
 

سؤال نهم

آیا بدن ضعیف انسان، طاقت این نوع عذاب‌ها را دارد؟ اگرچه بدن انسان در قیامت همین بدن جسمانی دنیایی است، ولی به قدرت خداوند طوری در آخرت سخت و محكم می‌شود كه با بدن دنیایی قابل مقایسه نیست.

بدن اخروی در لطافت و غلظت، تابع لطافت و غلظت نفسی است كه به آن تعلق دارد؛ یعنی دل مؤمن در نهایت لطافت و نرمی و زیبایی و نفس و دل كافر، در نهایت سختی و غلظت است؛ چراكه در مقابل حق خاضع نبوده است. پس در آخرت هم بدنش مثل نفسش در نهایت سختی و غلظت خواهد بود.

 

سؤال دهم
علّت اصلی ورود به جهنّم چیست؟

علّت اصلی ورود به جهنّم، تبعیّت از شیطان است. امّا این پیروی اجباری نیست و انسان مخلص از وسوسه‌های شیطان خود را حفظ می‌كند.

ـ قرآن كریم می‌فرماید:

« اِنَّ عِبَادیِ لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ اِلاَّ مَنِ اتَّبْعَكَ مِنَ الْغَاویِنَ» ؛‌هرگز تو را بر بندگان با اخلاص من غلبه نخواهد بود و اقتدار تو بر افراد نادان و گمراهی است كه پیرو تو می‌شوند.[14]

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)  فرمودند:مارهایی هستند در جهنّم به بزرگی شتر! وقتی که مجرمی را نیش می‌زنند، تا چهل سال درد آن سـاكت نمی‌شود. این مارها برای كسانی هستند كه در دنیا بخیل، بداخلاق و اذیّت كننده‌سه گروهی که جهنم با آنها حرف میزند
1) زمامداران ظالم

 

ای كسانی كه خداوند شما را حاكمیّت بخشید امّا با مردم عادلانه رفتار ننمودید! سپس آنان را مثل پرنده‌ای كه دانه‌ی كنجـد برمی‌چیند، می‌بلعد.

2) خوانندگان قرآن و علمای بی‌عمل

ای كسانی كه خود را بین مردم پاک و درست كار جلوه می‌دادید، امّا به دور از چشم مردم و در پیشگاه خداوند مرتكب گناه می‌شدید، پس آن‌ها را در آتش فرو می‌برد.

3) ثروتمندان

پروردگارت به تو مال زیادی بخشید ولی هنگامی كه مردم فقیر مبلغ ناچیزی از تو قرض خواستند تو از روی بخل ندادی، پس او را هم می‌بلعد.[1]

 

مارهایی هستند در جهنّم به بزرگی شتر! وقتی که مجرمی را نیش می‌زنند، تا چهل سال درد آن سـاكت نمی‌شود. این مارها برای كسانی هستند كه در دنیا بخیل، بداخلاق و اذیّت كننده‌ی مردم بوده‌اند
 

ده سؤال و جواب مهم در مورد جهنّم:

 

سؤال اوّل‌
مارها و عقرب‌ها در جهنّم مأمور عذاب چه طایفه‌ای هستند؟

1) بخیل           2) بد اخلاق               3) آزار دهنده‌ی مردم

ـ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)  فرمودند:

مارهایی هستند در جهنّم به بزرگی شتر! وقتی که مجرمی را نیش می‌زنند، تا چهل سال درد آن سـاكت نمی‌شود.

 این مارها برای كسانی هستند كه در دنیا بخیل، بداخلاق و اذیّت كننده‌ی مردم بوده‌اند.[2]

4)كسی كه خمس و زكات مال را ندهد.

ـ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند:

اگرخداوند به كسی مال و ثروت بدهد امّا او حقوق واجب (زكات و خمس) را نپرداخته باشد، همان مال را به صورت ماری درمی‌آورد و به گردن او می‌اندازد. مار دایم او را نیش می‌زند و می‌گوید: من مال ذخیره شده‌ی تو هستم كه در دنیا حقوق واجب آن را نپرداختی و انفاق ننمودی.[3]

5) تارك الصَّلاة 6) مانِعُ الزَّكاة 7) شراب خوار 8) كسی‌كه عاق والدین شده است  9) كسی كه در مسجد از دنیا سخن می‌گوید.

ـ پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند:

در قیامت مـاری بسیار بزرگ … بـه نـام “جریـش” سـر خود را از جهنّم بیرون می‌آورد و با صدای بلند فریاد می‌زند:

اَلجوُع! اَلجوُع! اَینَ اَهلی؟ اَینَ اهلی؟

گرسنه‌ام! گرسنه‌ام! اهل من كجایند؟

جبرئیل می‌گوید: غذای تو چیست؟

در جواب می‌گوید:

1) کسی که نمازش را ترک کرده است. 

2)كسی كه زكات مال را نپرداخته است.

3)شراب خواران 

4)كسانی كه عاق والدین شده‌اند.

5)كسی كه در مسجد به كلام دنیا تكلّم نماید. (در مسجد كه محلّ عبادت است، به امور دنیایی بپردازد.)

این پنج گروه را، مانند مرغی كه دانه از زمین جمع می‌كند، می‌بلعد و به آتش می‌برد.[4]

ـ مشابه همین روایت، روایتی است كه عقربی بزرگ از جهنّم می‌آید و می‌گوید:

چه كسانی با خداوند و رسولش جنگ داشتند؟

به آن عقرب می‌گویند: چه كسانی را می‌خواهی؟

او همان پنج گروه مذکور را می‌گوید، با این تفاوت كه در این روایت به جای عاقّ والدین، رباخوار آمده است.[5

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




به مناسبت 13 رجب:
اهمیت خانواده در منظر امام علی (ع)

۱
امام علی (ع) کانون خانواده را تا بدان جا محترم می­شمرد که در نامه ­ای به رفاعه نوشت: مبادا درباره طلاق سخن بگویی! هر چه را باعث گرمی این نهاد شود تشویق می­کرد، تا بدان حد که دانشمندان اسلامی «غذا خوردن مرد با همسرش» را مستحب می­شمارند.
به گزارش سرویس مذهبی قزوین خبر؛ خانواده، در عین حال که هستة اصلی جامعه را تشکیل می دهد؛ تأثیر مستقیمی بر تحولات و رخدادهای جامعه بر جای خواهد داشت. اهمیت معرفی خانوادة امام علی (ع) به عنوان یک خانواده الگو، سالم و دست یافتنی، ضرورت تأمل و تدبر در این خانواده پر از حکمت و عطوفت را آشکارتر می سازد. از سویی دیگر ضرورت بررسی خانواده این امام همام که از لحاظ تاریخی در حساس ترین مقطع و از نظر مشکلات و رنج ها، دوران سکوت 25 ساله و دوران حکومت نزدیک به 5 سال را تجربه نموده است و در عین حال نوع برخورد و سلوک هر یک از اعضاء این خانواده با مسائل، مشعل فروزانی فرا روی بشریت برای الهام گیری و تمسک جویی دائمی برای همیشه اعصار خواهد بود.

امام علی (ع) کانون خانواده را تا بدان جا محترم می­شمرد که در نامه ­ای به رفاعه نوشت: مبادا درباره طلاق سخن بگویی!

هر چه را باعث گرمی این نهاد شود تشویق می­کرد، تا بدان حد که دانشمندان اسلامی «غذا خوردن مرد با همسرش» را مستحب می­شمارند.

ابراز و اظهار علاقه در خانواده

ما در سیره و رفتار خانواده امام علی(ع)طبق آنچه از تاریخ و روایات در دست داریم حتی یک مورد هم سراغ نداریم که رفتارها و برخوردها از مدار محبت و علاقه و آن چیزی که مرضی خداوند است، خارج شده باشد. وجود حضرت زهرا (س) به قدری برای حضرت علی (ع) مایه آرامش و خشنودی بود که امام علی (ع) در این باره می فرمایند :«  وَ لَقَدْ کُنْتُ أَنْظُرُ إِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَ الْأَحْزَان »، « من که به چهره زهرا نگاه می کردم، همین نگاه هر گونه غم و اندوه رااز من بر طرف می نمود ».

عدالت در خانواده

دین اسلام بر رعایت مساوات و عدالت در خانواده ، تأکید فراوانی نموده و از هرگونه تبعیض و امتیاز بیجا به برخی یا یکی از فرزندان به شدّت منع نموده است. همچنین از تبعیض بین دو جنس دختر و پسر و محبت بیش از اندازه به پسران که ریشه در عصر جاهلیت داشت، پدر و مادر را تنبه می دهد. امام علی (ع) می فرمایند: « ان النبی«صلی الله علیه و اله» ابصر رجلا له ولدان فقبّل احدهما و ترک الاخر. فقال رسول الله (ص): فهلّا و اسیت بینهما»[15]،«پیامبر (ص) کسی را دید که دو فرزند داشت. یکی را بوسید و دیگری را رها کرد [در این هنگام] پیامبر خدا [به وی] فرمود: « چرا میان آنان یکسان عمل نکردی؟!» با توجه به این حدیث نورانی، عدالت ورزی حتی در محبت و بوسیدن فرزندان بایستی رعایت شود تا مانع از حسادت و کینه ورزی آنان نسبت به هم شویم.

سازگاری

سازگاری عبارت از اینکه زوجین با کم و زیاد هم از حیث های گوناگون بسازند و با رفاقت و همدلی کمبودهای یکدیگر را برطرف نمایند. پس برای داشتن یک زندگی به دور از تنش و پرخاش باید از موشکافی عیوب و ایرادهای احتمالی همدیگر و به رخ کشیدن آنها جدا اجتناب کنند و عیب پوشی و سازگاری را سر لوحه ی زندگی قرار دهند. همچنین زن و مرد بایستی مصلحت زندگی شان را بر منفعت شخصی ترجیح دهند و از آن بالاتر مصلحت زندگی خودشان را به خاطر دخالت اطرافیان پایمال ننمایند. امام علی (ع) در مورد سازگاری زن و مرد می فرمایند : « الزَّوْجَةُ الْمُوَافِقَةُ إِحْدَى الرَّاحَتَیْن ؛زن
سازگار یکی از دو آسایش است.

توجه به ظرایف روحیات همسر

زن و مرد در کانون گرم خانواده با درک روحیات یکدیگر می توانند مسیر پر پیچ و خم زندگانی را با آرامش و زندگی پشت سر بگذارند و در این مسیر درک و توجه به روحیات ظریف زن از جایگاه ویژه ای برخوردار است. بنابراین هر کلمه، گفتار و حرکت، در بر دارنده بار عاطفی و روانی خاصی است که تاثیر مثبت و منفی مستقیمی می تواند ایجاد نماید. از این رو همسر خانواده دوست دارد در ارتباط با او صحبت محترمانه با عواطف سرشار از محبت و احترام دریغ ورزیده نشود.شوهر باید به همسرش از این منظر که او امانت الهی است و فردی مستعد کمال، پیشرفت و تحول در عرصه زندگی است به او بنگرد. امام علی (ع) در شأن حضرت زهرا (س) و رضایت از او می فرمایند : « فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَکْرَهْتُهَا عَلَى أَمْرٍ حَتَّى قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی أَمْرا»[20] ؛ « سوگند به خدا من زهرا را تا هنگامی که خداوند او را به سمت خود برد خشمگین نکردم در هیچ کاری موجب ناخشنودی او نشدم ،او نیز مرا خشمگین نکرد و هیچ گاه مرا نافرمانی نکرد ».

صبر و تحمل یکدیگر

یکی از بستر ها و لوازم داشتن زندگی توام با آرامش و محبّت، به کار گیری صبر و تحمل رطول زندگی است. بنابراین با فهم این نکته که غیر از حضرات معصومین(علیهم السلام)  ا کثر ما انسانها دچار لغزش و خطا می شویم، زمینه را برای اغماض و چشم پوشی از لغزش های احتمالی فراهم می نماید. همچنین زن و مرد با همفکری و سنجیدن تمام جوانب مسائل و مشکلاتشان از هر گونه تکروی و خود کامگی و استبداد رای باید اجتناب نمایند. زندگی بدون صبر و تحمل همچون حبابی در هواست و عامل ورزیدگی و پختگی زن و مرد در اثر رعایت این مسئله است. امام در فرمایشی جمیل می فرمایند : « الصَّبْرُ أَحْسَنُ خلل [حُلَلِ ] الْإِیمَانِ وَ أَشْرَفُ خَلَائِقِ الْإِنْسَان»[27] ؛ « صبر نیکوترین خصلت ایمان و ارجمندترین خوی انسان است ».

نتیجه گیری

از دیدگاه اسلام بنیان خانواده نه بر مرد سالاری، نه بر زن سالاری و نه بر فرزندسالاری استوار است. بلکه بر محور منطق و اعتدال و نیز عدالت در سایه سار ایثار و صمیمیت و محبّت بنا گردیده است. معیار و ملاک خانواده سالم منطبق بودن با ارزشهاست نه مسائل زودگذر دنیایی مثل پول و ثروت و تجملات. آنچه می تواند روشنی بخش حقیقی زندگی ها در عصر کنونی باشد، پیروی و الگو قرار دادن زندگی اهل بیت «علیهم السلام» است. نسخه ی بی بدیل و نایاب برای همة اعصار جهت آرامش و سکینه زندگانی، طیّ سلوک معنوی و ساده زیستی همراه با عفّت و عزّت و تبعیت نمودن از خانوادة امام متقیان علی (ع) است.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





با پدر و مادر چگونه رفتار کنیم؟


پدر و مادر حقّ ممتاز و بی نظیری بر گردن فرزندان دارند؛ از این رو، مستحق اکرام و تعظیم خاص بوده و مسؤولیت فرزندان در این باره بسیار خطیر و غیر قابل اغماض است.

رعایت حقوق و احترام آنان، آثار معنوی بسیاری داشته و حتّی در امور دنیوی فرزندان تأثیر گذار است. از سوی دیگر، تضییع حق ایشان و درشتی به آنان انجام ندادن وظایف از سوی اولاد، آثار زیانبار و جبران ناپذیری در دنیا و آخرت برایشان در پی خواهد داشت.

بخشی از راهکارهای عملی در ادای حقوق و بزرگداشت مقام پدر و مادر موارد زیر است.

1. با آنها نیکو سخن بگویید.

2. اگر آنها را ناراحت کرده اید، بکوشید تا خوشحال شان کنید.

3. در نیکی کردن به پدر و مادر، خوب و بد بودن آنها را ملاحظه نکنید (حتی باید به والدین غیر مؤمن نیز نیکی کرد).

4. اگر اطاعت از آنان ممکن نبود، حق بدرفتاری ندارید.

5. پیش از آن که چیزی از شما بخواهند، حاجتشان را برآورید.

6. در حضورشان با احترام بنشینید.

7. صدای خود را از صدای آنها بلندتر نکنید.

8. در چشمانشان خیره نشوید.

9. آنها را به اسم صدا نزنید.

10. جلوتر از ایشان راه نروید (مگر آن که ضرورتی داشته باشد).

11. بکوشید تا هرگز آنها را خشمگین نسازید.

12. در حدّ ممکن، در برآوردن نیازها و تأمین هزینه آنان بکوشید.

13. هر قدر می توانید به ایشان نیکی کنید.

14. هرگز در مقابلشان تکبّر نورزید.

15. درخواست هایشان را برآورده سازید.

16. چنانچه در حق شما بدی کردند؛ در مقابل، برایشان استغفار و طلب خیر کنید.

17. در مجالس، بالاتر از ایشان ننشینید.

18. هرگز صریحاً به آنان جواب ردّ ندهید.

19. اگر از شما خواستند پیش آنان بمانید، در حدّ امکان از ایشان جدا نشوید.

20. در احسان به والدین جانب مادر را بیشتر مراعات کنید.

21. کاری نکنید که دیگران به پدر و مادر شما بد بگویند.

22. در وقت ورودشان از جا برخیزید.

23. مراقب سلامتی آنان باشید و اگر نیاز به پزشک و. .. دارند اقدام کنید.

24. غیبت ایشان را روا مدارید و نگذارید دیگران از آنها غیبت کنند.

25. نقاط ضعف آنان را برای دیگران بازگو نکنید (مگر موارد خاص).

26. صفات نیک ایشان را در حضور و غیابشان یادآور شوید.

27. محبّت خود را به آنها آشکار کنید.

28. هر چه می توانید در برابرشان تواضع کنید.

29. از ایشان تقاضایی نکنید که موجب شرمندگی شان شود.

30. بدی هایشان را فراموش کنید.

31. آنها را با سخن و رفتار تحقیر نکنید.

32. برای پدر و مادر خود دعا و احسان نمایید.

سؤال: با پدرم تفاهم ندارم و گاهی کار ما به درگیری می کشد، چه کنم؟

جواب: یکی از مشکلاتی که در بسیاری از خانواده ها بروز می کند مشکل اختلاف نظر و سلیقه بین پدر و مادر و فرزندان است. چرا که هر یک از طرفین تعلّق به فرهنگ و زمان خود دارند. از این رو آنچه می یابند حق دانسته و می خواهند همه بر طبق نظریات آنها عمل کنند. تردیدی نیست که مطلق پنداشتن هر یک از دو طرف کاری خطاست. نه پدر را می توان گفت صد در صد درست فکر می کنند، نه فرزندان. امّا باید به این نکته توجه داشت، پدر و مادری که عمری رنج فرزند را تحمّل نموده وناملایمات او را به دوش کشیده اند، این استحقاق را دارند که فرزند به آنان احترام نموده و اسباب آزارشان را فراهم ننماید، به ویژه اگر آنان به سن پیری رسیده باشند.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





با پدر و مادر چگونه رفتار کنیم؟

پدر و مادر حقّ ممتاز و بی نظیری بر گردن فرزندان دارند؛ از این رو، مستحق اکرام و تعظیم خاص بوده و مسؤولیت فرزندان در این باره بسیار خطیر و غیر قابل اغماض است.

رعایت حقوق و احترام آنان، آثار معنوی بسیاری داشته و حتّی در امور دنیوی فرزندان تأثیر گذار است. از سوی دیگر، تضییع حق ایشان و درشتی به آنان انجام ندادن وظایف از سوی اولاد، آثار زیانبار و جبران ناپذیری در دنیا و آخرت برایشان در پی خواهد داشت.

بخشی از راهکارهای عملی در ادای حقوق و بزرگداشت مقام پدر و مادر موارد زیر است.

1. با آنها نیکو سخن بگویید.

2. اگر آنها را ناراحت کرده اید، بکوشید تا خوشحال شان کنید.

3. در نیکی کردن به پدر و مادر، خوب و بد بودن آنها را ملاحظه نکنید (حتی باید به والدین غیر مؤمن نیز نیکی کرد).

4. اگر اطاعت از آنان ممکن نبود، حق بدرفتاری ندارید.

5. پیش از آن که چیزی از شما بخواهند، حاجتشان را برآورید.

6. در حضورشان با احترام بنشینید.

7. صدای خود را از صدای آنها بلندتر نکنید.

8. در چشمانشان خیره نشوید.

9. آنها را به اسم صدا نزنید.

10. جلوتر از ایشان راه نروید (مگر آن که ضرورتی داشته باشد).

11. بکوشید تا هرگز آنها را خشمگین نسازید.

12. در حدّ ممکن، در برآوردن نیازها و تأمین هزینه آنان بکوشید.

13. هر قدر می توانید به ایشان نیکی کنید.

14. هرگز در مقابلشان تکبّر نورزید.

15. درخواست هایشان را برآورده سازید.

16. چنانچه در حق شما بدی کردند؛ در مقابل، برایشان استغفار و طلب خیر کنید.

17. در مجالس، بالاتر از ایشان ننشینید.

18. هرگز صریحاً به آنان جواب ردّ ندهید.

19. اگر از شما خواستند پیش آنان بمانید، در حدّ امکان از ایشان جدا نشوید.

20. در احسان به والدین جانب مادر را بیشتر مراعات کنید.

21. کاری نکنید که دیگران به پدر و مادر شما بد بگویند.

22. در وقت ورودشان از جا برخیزید.

23. مراقب سلامتی آنان باشید و اگر نیاز به پزشک و. .. دارند اقدام کنید.

24. غیبت ایشان را روا مدارید و نگذارید دیگران از آنها غیبت کنند.

25. نقاط ضعف آنان را برای دیگران بازگو نکنید (مگر موارد خاص).

26. صفات نیک ایشان را در حضور و غیابشان یادآور شوید.

27. محبّت خود را به آنها آشکار کنید.

28. هر چه می توانید در برابرشان تواضع کنید.

29. از ایشان تقاضایی نکنید که موجب شرمندگی شان شود.

30. بدی هایشان را فراموش کنید.

31. آنها را با سخن و رفتار تحقیر نکنید.

32. برای پدر و مادر خود دعا و احسان نمایید.

سؤال: با پدرم تفاهم ندارم و گاهی کار ما به درگیری می کشد، چه کنم؟

جواب: یکی از مشکلاتی که در بسیاری از خانواده ها بروز می کند مشکل اختلاف نظر و سلیقه بین پدر و مادر و فرزندان است. چرا که هر یک از طرفین تعلّق به فرهنگ و زمان خود دارند. از این رو آنچه می یابند حق دانسته و می خواهند همه بر طبق نظریات آنها عمل کنند. تردیدی نیست که مطلق پنداشتن هر یک از دو طرف کاری خطاست. نه پدر را می توان گفت صد در صد درست فکر می کنند، نه فرزندان. امّا باید به این نکته توجه داشت، پدر و مادری که عمری رنج فرزند را تحمّل نموده وناملایمات او را به دوش کشیده اند، این استحقاق را دارند که فرزند به آنان احترام نموده و اسباب آزارشان را فراهم ننماید، به ویژه اگر آنان به سن پیری رسیده باشند.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




حسین خرازی که بود و چگونه به شهادت رسید؟
 
در عملیات والفجر 8 لشكر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یكی از بهترین یگان‌های عمل كننده، لشكر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و كارخانه نمك كه جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.

شهید حسین خرازی به سال 1336 ه.ش. در یکی از محله های مستضعف نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانواده ای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.

از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.

از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچه ها بودند.

ورود به عالم سیاست
علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – می رفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان گو و مکبر مسجد شد.

حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظه ای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوه ها و کتب اسلامی نشان داد.

در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عده ای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند.

حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام می خواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.

در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانه ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.

فعالیت بعد از انقلاب
شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظه ای آرام نداشت.

به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت.

دفاع مقدس
دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئه ای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب می شد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.

شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یک سال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت.

خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانه ای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچه های رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند.

سردار جبهه و جنگ
در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.

شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت.

در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت.

از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.

در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب نشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.

از بیمارستان یزد همانجایی که بستری بود به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شده ام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان می آیم.

در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگان های عمل کننده، لشکر گارد بعثی عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیده ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.

در عملیات کربلای 5 در جلسه ای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حساب های عادی خارج است.

لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت شکست سختی به عراقیها وارد آورد.

عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند.

هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بی اعتنایی او به ترکش ها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد.

شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت می کرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینه زنی و عزاداری می پرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند.

او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کم نظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود.

حساسیت فوق العاده ای نسبت به مصرف بیت المال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش می کرد و می گفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه می کنند و به جبهه می فرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه می گفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل می نشست.

حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود.

نیمه های شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل می کرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او می کشید.

او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی می کرد.

شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمی شد.

او معتقد بود: هرچه می کشین و هرچه که به سرمان می آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.

دقت فوق العاده ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می آورد که: سهل انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.

دائماً به فرماندهان رده های تابعه سفارش می کرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.

همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجی ها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بی پیرایگی از ویژگیهای او بود.

نحوه شهادت شهید خرازی
او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوق العاده اش هیچ گاه احساس کمبود نمی کرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی می نمود.

در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمی شد به پشت جبهه انتقال یابد.

در عملیات کربلای 5، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید.

سردار دلاوری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می رفت. در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.

او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبهه ای ها بود و وقتی به خط مقدم می رسید گویی جان دوباره ای می یافت؛ شاد می شد و چهره اش آثار این نشاط را نمایان می ساخت.

شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفته اش آنچنان از زلال مکتب حیا ت بخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاست بازی و جاه طلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمی یافت.

این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفه های سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود.

رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد این شهید بزرگوار می فرمایند:

او سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبرد بی امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




سبک زندگی
ورزشکار نیستم اما ورزشکار را دوست دارم
 
ورزش کاران دو وظیفه دارند: یک، ورزش جسمانی برای قدرت پیدا کردن. وقتی قدرت جسمانی پیدا شد، دفاع از مملکت می توانند بکنند. یکی هم پرورش روحانی، که اگر پرورش روحانی در انسان پیدا بشود، آن وقت قدرت جسمانی اش مضاعف می شود. در اینجا به گزیده ای از کلمات امام خمینی (ره) اشاره می شود.
 

آنهایی که اهل خدا هستند، توجه به خدا دارند، ورزش جسمانی می کنند و ورزش روحی. آنها در تمام مدت، اشخاصی هستند که پژمردگی درآنها نیست، افسردگی در آنها نیست. در اینجا به گزیده ای از کلمات امام خمینی (ره) اشاره می شود.

امام خمینی (ره)

«امیدوارم که همان طوری که گفتید پرچم جمهوری اسلامی را بر مملکت های دیگر هم به اهتزاز در آورید».

قدرت ورزشکاران، پشتوانه ملت
«مملکت ما همین طور که به علماء و دانشمندان احتیاج دارد، به قدرت شماها [ورزش کاران] هم احتیاج دارد. این قدرت وقتی با ایمان باشد، پشتوانه یک ملت است».[1]

دو وظیفه ورزش کاران
ورزش کاران دو وظیفه دارند: یک، ورزش جسمانی برای قدرت پیدا کردن. وقتی قدرت جسمانی پیدا شد، دفاع از مملکت می توانند بکنند. یکی هم پرورش روحانی، که اگر پرورش روحانی در انسان پیدا بشود، آن وقت قدرت جسمانی اش مضاعف می شود».[2]

تقویت قوای عقلانی
«ورزش همان طور که بدن را تربیت می کند و سالم می کند، عقل را هم سالم می کند».[3]

دفاع از مملکت در برابر مخالفین
«وقتی قدرت جسمانی پیدا شد، دفاع از مملکت می توانند بکنند؛ دفاع از مخالفینی که می خواهند به آنها حمله کنند می توانند بکنند».[4]

دورشدن ازافسردگی و پژمردگی
«آنهایی که اهل خدا هستند، توجه به خدا دارند، ورزش جسمانی می کنند و ورزش روحی. آنها در تمام مدت، اشخاصی هستند که پژمردگی درآنها نیست، افسردگی در آنها نیست».[5]

خدمت به مملکت
«من امیدوارم که شما پهلوانان برای ملتتان، برای کشورتان مفید باشید و با همّت شما جوانان برومند و همّت سایر اقشار ملّت، این نهضت اسلامی به پیش برود».[6]

مبارزه با نفس
«امیدوارم که پهلوان های عزیز ما همه جا سربلند باشند و همه جا با یک روح انسانی، یک روح اسلامی، یک نفس مهذب عمل کنند».[7]

اهتزاز پرچم جمهوری اسلامی و کسب افتخار
«امیدوارم که همان طوری که گفتید پرچم جمهوری اسلامی را بر مملکت های دیگر هم به اهتزاز درآورید».[8]

ورزش و سربلندی
«امیدوارم که برای ملّت خودتان مفید باشید و موجب سربلندی کشورخودتان باشید».[9]

دفاع از مملکت
«از خدای تبارک و تعالی خواهانم که شما جوان ها را که ذخیره این کشور هستید و مایه امید ملّت و اسلام هستید، هرچه بیشتر موفق کند…. امروزه احتیاجات زیادی ملّت دارد، پشت جبهه، در خود جبهه، و شما بازوان قدرتمند این جامعه هستید».[10]

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ماجرای عمامه گذاری جانباز قطع نخاعی دوران انقلاب به دست امام (ره)
 
گلوله‌ ای به نزدیکی قلب او اصابت کرده و قطع نخاعش کرده بود، مردم محمد علی مجروح را به بیمارستان رساندند، دکترها پس از اینکه فهمیدند جوان قطع نخاع شده، تلاش کردند گلوله را از بدن او بیرون بکشند اما گلوله پیدا نشد. بعد از مجروحیت درسش را رها نکرد، علاقه‌ اش به دروس دینی او را به حوزه علمیه کشاند. آن زمان دیگر انقلاب به پیروزی رسیده بود و امام خمینی سکاندار انقلاب بود. بعد از پایان تحصیلات و به مناسبت عمامه گذاری به همراه چندتن از طلبه‌ ها نزد امام مشرف شد و عمامه گذاری‌ اش را امام انجام داد.

سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برای «سید محمدعلی کاشف الحسینی» روزهای پر التهاب و پر شور توأم با اتفاقات و ماجراهایی خاص بود. جوان مشهدی آن روزها 19 سال سن بیشتر نداشت، اما پر از جوش و خروش انقلابی بود. روحیه حق جویی و حق طلبی کار دستش داده بود و او را به خاطر فعالیت های ضد حکومت پهلوی تا زندان های ساواک کشانده بود.

مردم شهر مشهد نیز همچون شهرهای دیگر کشور به صحنه آمده بودند و تظاهرات های پی در پی علیه نظام شاهنشاهی در این شهر برگزار می شد. نکته مهم این تظاهرات ها حضور حضرت آیت الله خامنه ای در جمع مردم تظاهرکنندگان مشهدی بود.

روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی محمدعلی هم مثل دیگر مردم مشهد به خیابان می آمد. روز دهم دی ماه سال 57 او خودش را به کانون تجمعات در چهارراه لشکر رساند، آنروز پس از سخنرانی آیت الله خامنه ای نیروهای ارتش به همراه نفربر در دل جمعیت پیشروی کردند.

مردم به اطراف پراکنده ‎شدند و صدای شلیک و گلوله فضای چهارراه را پر کرد و مردم مجروح و شهید بر زمین افتادند. درگیری ها تا شب ادامه پیدا کرد و در این میان محمدعلی جوان نیز به شدت زخمی شد.

ماجرا از این قرار بود که گلوله ای به نزدیکی قلب او اصابت کرده و قطع نخاعش کرده بود، مردم محمدعلی مجروح را به بیمارستان رساندند، دکترها پس از اینکه فهمیدند جوان قطع نخاع شده، تلاش کردند گلوله را از بدن او بیرون بکشند اما گلوله پیدا نشد.

در بین شهدای بی شمار آن روز که سردخانه بیمارستان را پر از جنازه و تخت ها را مملو از مجروح کرده بود، سرنوشتی که برای محمدعلی رقم خورد، مجروحیت و 40 سال ویلچرنشینی بود.

بعد از مجروحیت درسش را رها نکرد، علاقه اش به دروس دینی او را به حوزه علمیه کشاند. آن زمان دیگر انقلاب به پیروزی رسیده بود و امام خمینی سکاندار انقلاب بود. بعد از پایان تحصیلات و به مناسبت عمامه گذاری به همراه چندتن از طلبه ها نزد امام مشرف شد و عمامه گذاری اش را امام انجام داد.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




سبک زندگی مناسب ترین راه انتقال باورها و ارزش هاست
انتقال ارزش ها از دغدغه های همیشگی خانواده ها، مربیان و مبلغان و مسئولان فرهنگی بوده و هست. چه کار کنیم تا ارزش ها منتقل شوند. راه های مختلفی وجود دارد که مناسب ترین شیوه برای این کار، سبک زندگی است.

«یا ایها الذین امنوا لم تقولون مالا تفعلون؛ کبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون» (صف/ 2 و 3) گفتاری که مطابق رفتار تأیید نشود، خشم خدا را به دنبال دارد. گفته ای که مؤید رفتاری نداشته باشد، یعنی در سبک زندگی محقق نشده باشد ارزش ندارد. البته معنایش این نیست که اگر عمل نکردیم، توصیه هم نکنیم، خیر؛ ولی این بُعد را تأکید می کند که عمل اصالت دارد و مهم است و بهترین راه تبلیغ است. اگر نگویی و عمل کنی بهتر است از اینکه بگویی و عمل نکنی.

امام علی (ع) می فرماید:«ایها الناس انی والله ما احتکم علی طاعة الا واسبقکم الیها ولا انهاکم عن معصیة الا و اتناهی قبلکم عنها. » (نهج البلاغه، خطبه 175). «لعن الله الامرین بالمعروف والتّارکین له والنّاهین عن المنکر العاملین به. » (نهج البلاغه، خطبه 129)

امام صادق (ع) می فرماید: «کونوا دعاةً للنّاس بغیر السنتکم لیروا منکم الورع والاجتهاد والصلاة والخیر فانّ ذلک داعیة. » (کافی، ج2، ص 78) با گفتار دعوت نکنید، بلکه دعوت باید به غیر گفتار باشد؛ زیرا عمل، نمایش ارزش ها، باورها و نمود بیرونی آنهاست. باید به نمایش گذاشته شوند تا مردم ببیند، پرهیزگاری و تلاش و کوشش و نماز و خیرخواهی او را ببینند و در این صورت، دعوت کننده است.

امری که معقول است و در شیوه تبلیغی اهل بیت (ع) نمود دارد، ارائه آموزش های کاربردی و مصداقی برای تغییر سبک زندگی است.

سؤال: پیامبر اکرم (ص) چگونه توانست سبک زندگی نیمه وحشیانه عرب جاهلی را به یک سبک زندگی تعالی جویانه و پیشرو تبدیل کند؟

جواب: به نظر بنده یکی از مهم ترین ابعاد مسئله که پیامبر (ص) به آن پرداخت، این بود که هرگز به آموزش های کلی و مفهومی اکتفا نکردند، بلکه ریزترین مصادیق را در گفتار و کردار خود نشان دادند.

در جلد دوم وسائل الشیعه در ذیل ابواب السواک، باب 13 درباره مسواک زدن دستورهایی بیان شده است. اینکه با چه مسواک بزنیم، چگونه و چه وقت مسواک بزنیم و. . . . الان خیلی عقب تر از آن زمان هستیم؛ زیرا الان می گوییم مسواک زدن خوب است، اما توصیه های دیگری نداریم. همین طور ذیل ابواب حمام و تنظیف والزینه، باب 115 ذکر شده است که چه وقت حمام بروی، چگونه بشوری، پسر بچه را پدر حمام ببرد یا مادر؟ اگر اینها را بالای منبر بگویند متعجب می شویم؛ در حالی که پیامبر چنین می کردند.

اگر غرب در تبلیغ سبک زندگی موفق است، به این دلیل است که آموزش کاربردی می دهد. مثلاً می گوید: این نوع لوازم آرایشی را استفاده کن و این مدل لباس را بپوش. در پیام های بازرگانی، مصداق عینی را می گویند. مثلاً نمی گوید برنج بخور، بلکه می گوید این نوع کیک را بخور تا قدّت بلند می شود. اینها اثر می گذارد؛ زیرا واقعیت های عینی و جزئی و کاربردی گفته شده اند.

یکی از بهترین کتاب هایی که در حوزه های مختلف سبک زندگی در یکی دو سال اخیر چاپ شده کتاب مفاتیح الحیات حضرت آیت الله جوادی آملی است. اما به نظر بنده به سیصد سال قبل عقب تر برگشتیم؛ یعنی کتاب حلیه المتقین پیشرفته تر از این کتاب است.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





مرحوم دولابی: خیلی نگو من گناهکارم
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خیلی نگو من گناهکارم.این را ادامه نده تا به یقین برسد.
مرحوم دولابی: خیلی نگو من گناهکارم
 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خیلی نگو من گناهکارم.این را ادامه نده تا به یقینبرسد. روی صفات خوب و کارهای خوب کار کن تا به یقین برسد. معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن. این که به شما روزی داده ،خلق کرده ،اینجا نشانده هیچ کدام دست ما نبوده.همه را خدا خلق کرده. در این یقین ها شک نکنید .از آن طرف پشت بام نیفتید. بعضی ها احتیاط می کنند عقب عقب می روند از آن طرف پشت بام می افتند. اصلا من ندیدم کسی از جلو بیفتد همه از پشت می افتند.

رفتی علم را بفهمی خراب کردی. رفتی بچه را تربیت کنی فاسدش کردی. هر کاری کردی از گشت سر افتادی.

وقتی بسم الله را بفهمد دیگر نه از جلو می افتید نه از پشت سر.

اهل سنت که اصلا بسم الله را جزء سوره نمی دانند و در نماز نمی خوانند! اصلا گفتند بسم الله مال خدا نیست و حال آنکه همه قرآن در سوره حمد است . حمد هم در بسم الله است. بسم الله هم در “باء” آن است. باء هم در نقطه آن است. علی علیه السلام گفت: من آن نقطه هستم. یعنی با من قرآن نوشته شده است. با من قرآن درست شده است. همه اش بامن ،از من و برای من است.

چقدر راحتت کرد !چقدر زحمتت را کم کرد! به شرطی که قبول کرده باشی. اگر انسان قبول نکند که هیچ، بگذار برود خودش درست کند. هزاروپانصد سال است می خواهد بسم الله را یاد بگیرد ، هنوز مشغول است.عده ای هم قبول کردند و رفتند در قرب خدا. آنها عدد ندارند خیلی هستند. شما هم بیایید از آنها شوید.از آنهایی نباشید که شک می کنند .فکر کن چه کسی تو را آورده است، چه کسی درستت کرده، چه کسی غذایت داده، به همین ظاهر هم فکر کنی کافی است نمی خواهد معنا کنی. آیا کسی سراغ دارید اینطور مواظبتان باشد؟

فرمود: هرکسی می‌خواهد با من مخالفت کند یا شک کند حداقل، غذایی را که به من نسبت داده می‌شودف نخورد! آیا در اسمان و زمین چیزی را سراغ دارید که بتوانیم نسبت آن را از خدا برداریم!؟ علفی، گیاهی، گلی، برگی، چیزی که از آن خدا نباشد؟ یا زیر یک آسمانی راه برود که آن آسمان مال خدا نباشد. از زیر آسمان خدا بیرون برود! اگر این کارها را هم نتوانست انجام دهد حداقل خدایی مثل من پیدا کند. یکی مثل من مهربان و رئوف و دارای فضل و احسان پیدا کند، آن هم قبل از آنکه ما باشیم.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





مرحوم دولابی: خودخواهی خوب است!
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خودخواهی خوب است. اگر انسان خودش را بخواهد، به ضرر خودش کار نمی‌کند و اعمالی که می‌داند یا شنیده برایش خوب است، انجام می‌دهد. اگر آدمی اهل معرفت باشد چیزی را که برایش نافع است از دست نمی‌دهد.
مرحوم دولابی: خودخواهی خوب است!
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خودخواهی خوب است. اگر انسان خودش را بخواهد، به ضرر خودش کار نمی‌کند و اعمالی که می‌داند یا شنیده برایش خوب است، انجام می‌دهد. اگر آدمی اهل معرفت باشد چیزی را که برایش نافع است از دست نمی‌دهد. پس خودخواهی چیز خوبی است، البته نه اینکه بیاید و به مردم ظلم کند و زور بگوید. نه! به معنای واقعی خودخواهی باشد. یعنی اول فکر کند. من چه کسی هستم که این قدر خودم را می‌خواهم؟ اگر کسی خود را شناخت به این ارزانی خود را از دست نمی‌دهد، خیر خواه خود است و راه رسیدن به خیر و صلاح خود را با کمی فکر کردن پیدا می‌کند و هیچ وقت به ضرر خودش کار نمی‌کند. خودخواه واقعی می داند که صفات رذیله او را نابود می کند و با صفات حمیده، بزرگ و عزیز می‌شود. خودخواهی حقیقی سر از صفات حمیده در می‌آورد.


هر کس صفات حمیده داشته باشد، پیش نفس خود عزیز است. خدا و مردم هم دوستش دارند. چون صفات حمیده نشأت گرفته از صفات الهی است. بخل و حسادت خود نیست، چون انسان خود از طرفی نفع خودش را می‌خواهد و از طرف دیگر ضرر دیگران را این بد است. این حسادت است، بخل است. امّا اگر چیز خوبی در دیگران دیدی و از روی خودخواهی گفتی خدایا!این خیر و خوبی را به من هم بده، این بد نیست. چه دنیا را بخواهی، چه آخرت و فردی قیامت را، خوب است.


گاهی انسان حسود حاضر است صد هزار تومان به خودش ضرر بزند تا دو هزار تومان به دیگری ضرر برسد. ببینید صفات رذیله انسان را به کجا می‌برد. تا جایی که انسان حاضر می‌شود خودش را بین برود تا صدمه‌ای ولو کوچک به همسایه‌اش برسد. این چنین فردی خیرخواه خودش نیست، خودخواه حقیقی نیست، انشاء الله هیچ وقت حاضر نباشی یک تیغ کوچک هم به پای همسایه‌ات برود همانطو رکه فرزند خودت را دوست داری، فرزند او را هم دوست داشته باش. این حدّاقل است، اگر بیشتر هم شد عیبی ندارد، اما کمتر نشود. وقتی خیرخواه دیگران بودی هیچ عیبی ندارد که همانند آن خیر را برای خودت هم بخواهی. معمولاً مردم همه خیرها را با هم نمی‌خواهند. بعضی این را می‌خواهند، برخی آن را. تو بگو خدایا هر کس هر خیری می خواهد به او بده. بعد در مورد خودت بگو خدایا همه خیرها را هم یکجا به من بده. بی‌جهت نیست که به آن بزرگ می‌گوییم:
«هرچه خوبان همه دارند تو تنها داری»


اگر انسان راهی را خودش برگزیند و با میل و رغبت برود خیلی لذّت دارد. والا اگر امامانمان(علیهم‌السلام) ببرند می‌رویم، انسان را به زور هم سر سفره ببرند بالاخره از طعام آن سفره می خورد. بهشت هم اینطور است. انسان ممکن است با اکراه و اخم برود، اما وقتی سر سفره رسید می‌بیند خوب جایی آمده است. آنجا اخمش باز می‌شود. منتهی بهتر است انسان با میل خودش برود. اینجوری در راه هم کیف می‌کند.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





مرحوم دولابی:مبادا خودت را ارزان بفروشی!
خوبان، خیلی چیزها به آدم می‌دهند که یاد آدمی نمی‌‌ماند، ولی می‌داند و بر دلش نشسته است. امامان ما هم این جورند.
 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خوبان، خیلی چیزها به آدم می‌دهند که یاد آدمی نمی‌‌ماند، ولی می‌داند و بر دلش نشسته است. امامان ما هم این جورند. چیزهایی به شما یاد داده‌اند که در شما مخفی شده است. بهره‌اش را هم داری می‌بری. هر وقت هم که آن را ببینی، می‌شناسی. و الا چگونه است که در این ظلمات دنیا، آدمی افراد راستگو و پاک را دوست دارد. حتّی دزدها هم دنبال فرد امینی می‌گردند که او را صندوق‌دار خود کنند. معلوم است همه، چیز خوب را تشخیص می‌دهند. این خودش نعمت بزرگی است. دزدها یک دزد دیگر را امین خود نمی‌کنند – زیرا هرچه را هست بلند می‌کند و می‌رود! می گردند فرد امینی پیدا کنند برای امانت‌دای – تا یک مبلغ جزیی به او بدهند. امین‌ها هم خود را مفت می‌فروشند. بیست هزار تومان می‌گیرند و یک جا میرزا می‌شوند.

در همه بازار، شش نفر امین هست! آن وقت به آنها یکی بیست تومان می‌دهند! کسی به من گفت آیا فرد امین سراغ نداری؟ برای صندوق‌داری می‌خواهم. رفقای تاجر خودم را می‌گویم که گاهی دزد و گرانفروشند. امیدوارم شماها همه از زیبایی و پاکی برای هم عبرت باشید. گفتم چقدر می‌دهی؟ گفت هرقدر شما بگویی. دو برابر شاگرد عادی حقوق می‌دهم. گفتم خدا یک موی فرد امین را به صد هزار جمعیت می‌خرد. می‌گذارد آن جمعیت بمیرند و نفله شوند ولی به موی آن یک نفر صدمه نرسد. مگر من دیوانه‌ام که یک عبد خدا را برای بیست تومان دست تو بدهم؟ حتی رویش را هم به تو نشان نمی‌دهم – چه رسد به خودش.

مبادا یک وقت خودت را یا رفقایت را جایی ارزان بفروشی. اگر یک وقت از شما خواستند و داشتی – هیچ نفروش. نام رفیق خوب را هیچ مبر. مبادا بگویی یک نفر هست خیلی خوب استخاره می‌کند و اسمش دولابی است. می‌گویند وقتی برای کسی حمد می‌خواند، بالای سرش که می‌روی می‌بینی مرده است! اگر خواستی تعریف کنی این طور بگو. مبادا بیخود فضایل قطار کنی که مردم بیایند. به زنها هم سپرده‌ام که نگویید فلانی چنین و چنان می‌کند. بیچاره شنیده است و از اصفهان کرایه می‌دهد و می‌آید و می‌بیند هیچ خبری نیست.

خداوند که همه کار ما را عفو کرد – امیدوارم این را هم عفو کن. ان‌شاءالله به زیارت حضرت امیر(ع) که رفتی آنجا در سجده زیارت، همه‌اش العفو است. در کتاب نوشته است آن قدر العفو می‌گویی تا نفست قطع شود. چقدر قشنگ گفت! منظور آنها این است که نفس تمام شود. ولی آدمی خوب می‌فهمد که آن قدر العفو بگو تا همان جا جان بدهی و سر از سجده برنداری. ببین که چگونه دو سر یک حرف قشنگ است؟ اگر منظور این باشد که ذکر را به قدری بگویند که نفس تمام شود، جا دارد. یکی هم اینکه اصلاً نفست تمام شود و جان بدهی. هر دو یکی است. در حرف زدن که یکی است – تا شنونده چگونه بشنود. وقتی که ان‌شاءالله به نجف رفتی، اگر دومی را گوش بدهی بهتر است – ولو آن که جان ندهی. مرتبا با جان خود بازی کن. هرچه گفتم، باز جانم و نفسم باقی بود. آخر ناچار سربرداشتم، دوباره و سه باره گذاشتم و گفتم العفو. گویی هنوز هم آنجا افتاده است و دارد العفو می‌گوید.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




تأثیر دنیادوستی بر قلب انسان

احذر الدنیا فانها شبکه الشیطان و مفسدة الایمان.55
حذر کن از دنیا پس بدرستیکه آن دام شیطان است و جایگاه فساد ایمان.
انسان دنیاپرست از فضایل معنوی به دور است:
شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت که مبدأ تمام فضایل نفسانی است با حب دنیا جمع نمی‏شود. معارف الهی، توحید در اسما و صفات و افعال و ذات و حق‏جویی و حق‏بینی با حب دنیا متضادند.
غنای قلب، بزرگواری، عزت نفس، حریت و آزادمردی از لوازم بی‏اعتنایی به دنیاست، چنانچه فقر، ذلت، طمع، حرص، بندگی و چاپلوسی از لوازم حب دنیاست.
عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت و محبت با حب دنیا ناسازگار است.
بغض، کینه، جور، قطع رحم و نفاق و دیگر اخلاق فاسد زاییده‏ی این ام‏الامراض (حب دنیا) است.
حبّ دنیا مانع از حضور قلب انسان در نماز است. از عواملی که سبب می‏شود انسان در نماز حضور قلب پیدا نکند، حبّ دنیا و تعلق خاطر به امور دنیوی است که سر منشأ گناهان بزرگ و ریشه‏ی بیماری‏های باطنی است که خار طریق اهل سلوک و سرچشمه‏ی مصایب است و تا وقتی که دل پای‏بند دنیا و زیورهای ماده است، اصلاح باطن ناممکن و رستگاری اخروی دست نایافتنی است.
بنابراین دل ما چون با حب دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حب دنیا، مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس می‏شود و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.56
اگر محبت دنیا صورت قلب انسان گردد و انس به آن شدید شود، در وقت مردن که برای او کشف شود که حق تعالی او را از محبوبش جدا می‏کند و ما بین او و مطلوباتش افتراق می‏اندازد، با بغض از دنیا می‏رود.57
البته، دنیا زمین و آسمان نیست. این‏ها دنیا نیستند، بلکه آیات الهی‏اند. مقام‏های اعتباری و این که به من احترام می‏گذارند، من این قدر مال دارم، من چهره‏ی مقبول مردم هستم و… این پندارها دنیاست.
وگرنه زمین که دنیا نیست، کسی که به زمین دل می‏بندد و در آن کشاورزی و تولید می‏کند تا نیاز جامعه‏ی اسلامی برآورده شود، این آخرت است، اما این پندار که این از آنِ من است، من از فلانی بهتر هستم و… این وسوسه‏های پلید دنیاست. بنابراین دنیا یک امر عدمی نیست. همین عنوان‏های اعتباری، دام شیطان است و او، هم قوی است و هم غوّی و اهل ضلالت است.
بنابراین باید گفت:
اعوذ بالله القوی من الشیطان الغویّ.58
از فریب شیطان رانده شده به خداوند قدرت‏مند پناه می‏بریم.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




آلودگی به گناهان

امام علی علیه‏السلام می‏فرمایند:
ای مردم! از خدا بترسید (به دنیا و کالای آن دل مبندید) چه بسا کسی امید دارد به چیزی که به آن نمی‏رسد و ساختمانی را می‏سازد که در آن ساکن نمی‏شود و ثروتی می‏اندوزد که به زودی آن را رها می‏کند و شاید آن را از راه نادرستی گرد آورده و از حق جلوگیری کرده است (یعنی) از راه حرام به آن رسیده و به سبب آن زیر بار گناهان رفته است. پس در قیامت با بارِ گران آن باز می‏گردد و در پیشگاه پروردگارش (هنگام حساب) با حسرت و اندوه می‏آید. چنین کسی چنان که در قرآن کریم آمده است:
در دنیا و آخرت زیان‏بار است و زیان او زیانی است که بر همه آشکار می‏باشد.39
امام صادق علیه‏السلام نیز می‏فرمایند:
دنیا به سان اندامی است که سر آن «کبر»، چشم‏اش «حرص و آز»، گوش‏اش «طمع»، زبانش «ریا و خودنمایی»، دستش «شهوت»، پایش «عجب»، قلبش «عظمت و بی‏خبری»، تمام وجودش «فنا» (بودنش فنا و نیستی) و ثمره‏اش «زوال» است. پس هرکس آن را دوست دارد، «کبر و خودبینی» به او دست می‏دهد. هرکس آن را زیبا پندارد، حریص می‏شود. دنیا طلب را به «طمع» وا می‏دارد و آن کس که دنیا را می‏ستاید، جامه‏ی «ریا» بر تن کند. هرکس که مقصدش دنیا باشد، «خودبین» می‏شود و آن کس که به دنیا دل بندد، «غفلت» نصیبش می‏گردد. آن کس را که از متاع دنیا خوشحال شود، «نابود» می‏کند و آن کس که دنیا را جمع کند و بخل ورزد، به‏قرارگاه اصلی‏اش که همانا «آتش» است، باز می‏گردان

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




پستی و خواری

امام علی علیه‏السلام می‏فرمایند:
افّ لکم لقد سئمت عتابکم أرضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره عوضا و بالذل من العز خلفا؟36
اف بر شما ای مردم! (من از شما دلتنگ می‏باشم) از خطاب و توبیخ بر شما خسته شده‏ام (رنجیده گشته‏ام). آیا در عوض زندگانی همیشگی به زندگی ناپایدار دنیا خشنود هستید و به جای عزت تن به ذلت و خواری دادید؟ (به پذیرش ذلت به جای عزت دلخوش کرده‏اید).
ایشان می‏فرمایند کسی که به خوشی‏های بی‏اساس دل بندد، باید به ذلت و پستی‏ها تن در دهد. مگر از سرنوشت عبرت‏انگیز اقوام و ملل گذشته اطلاعی ندارید که چند صباحی با نخوت بر زمین گام نهادند و گوهر گران بهای وجود خویش را در بازار فریبای این دنیا از دست دادند و کالایی جز خسارت نیاندوختند.37
هنگامی که بیماری عشق به جیفه‏ی دنیا، بینایی و شنوایی را از کار انداخت و دنیاپرستی، قلب را تباه ساخت، نتیجه‏ای جز حقارت و پستی نخواهد داشت. به یک معنا باید گفت در این هنگام، آدمی شخصیت روحی خود را از دست داده است و این نابودی شخصیت، به دلیل در افتادن در چاه تاریک دنیاپرستی است که در آمدن از آن ممکن نیست.
در چهی افتادن کان را غَور نیست
آن گناه اوست جبر و جور نیست
در چَهی افکنده او خود را که من
در خور قعرش نمی‏یابم رسن
حضرت علی علیه‏السلام درباره‏ی دنیاپرستی می‏فرماید:
عقل این لاشه‏خواران را شهوت و قلب‏شان را دنیاگرایی تباه ساخته است.38
(داستان اسارت مردم اندلس روشن‏ترین شاهد تاریخی در این زمینه است؛ زیرا جان بی‏نور، مغز بی‏عقل، گوش ناشنوا و دیده‏ی نابینا به یقین گرفتار چاه خواهد شد.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




فریفته شدن به دنیا

امام علی علیه‏السلام می‏فرماید:
أیّها النّاس، انّ الدنیا تغر المومل لها و المخلد الیها، ولاتنفس بمن نافس فیها، و تغلب من غلب علیها.30
ای مردم! دنیا آرزومند و اعتماد دارنده به خود را می‏فریبد. به کسی که به آن شیفته شده، بخل می‏ورزد و به کسی که بر آن تسلط یابد، (متاع آن را به دست آورد) غلبه خواهد یافت (نابود خواهد کرد).
امام علی علیه‏السلام درباره‏ی فریبندگی دنیا می‏فرمایند:
بیرون رفتند از دنیایی که در آن سکونت داشتند و جا گرفتند در گوری که از آن می‏رمیدند. آلوده بودند به دنیایی که از آن دست کشیدند و تباه ساختند آخرتی را که به سوی آن منتقل گشتند. نه از کار زشت می‏توانند برگردند و نه بر کار نیک می‏توانند بیافزایند. به دنیا انس گرفتند، ولی دنیا ایشان را فریب داد. به آن اعتماد کردند، ولی دنیا آنان را به خاک انداخت (تباه شان ساخت).29
مولای متقیان می‏فرمایند:
فسبحان الله ما اغر سرورها، و اظمأریها، و أضحی فیئها، لاجاءٍ یردّ و لا ماضٍ یرتدّ.30
سبحان اللّه! چیست که سرور و خوشی آن فریبنده است و سیرابی‏اش سبب تشنگی و سایه‏اش موجب گرمی است؟ نه آینده رد می‏شود و نه گذشته باز می‏گردد.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم