مرحوم دولابی:مبادا خودت را ارزان بفروشی!
خوبان، خیلی چیزها به آدم می‌دهند که یاد آدمی نمی‌‌ماند، ولی می‌داند و بر دلش نشسته است. امامان ما هم این جورند.
 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: خوبان، خیلی چیزها به آدم می‌دهند که یاد آدمی نمی‌‌ماند، ولی می‌داند و بر دلش نشسته است. امامان ما هم این جورند. چیزهایی به شما یاد داده‌اند که در شما مخفی شده است. بهره‌اش را هم داری می‌بری. هر وقت هم که آن را ببینی، می‌شناسی. و الا چگونه است که در این ظلمات دنیا، آدمی افراد راستگو و پاک را دوست دارد. حتّی دزدها هم دنبال فرد امینی می‌گردند که او را صندوق‌دار خود کنند. معلوم است همه، چیز خوب را تشخیص می‌دهند. این خودش نعمت بزرگی است. دزدها یک دزد دیگر را امین خود نمی‌کنند – زیرا هرچه را هست بلند می‌کند و می‌رود! می گردند فرد امینی پیدا کنند برای امانت‌دای – تا یک مبلغ جزیی به او بدهند. امین‌ها هم خود را مفت می‌فروشند. بیست هزار تومان می‌گیرند و یک جا میرزا می‌شوند.

در همه بازار، شش نفر امین هست! آن وقت به آنها یکی بیست تومان می‌دهند! کسی به من گفت آیا فرد امین سراغ نداری؟ برای صندوق‌داری می‌خواهم. رفقای تاجر خودم را می‌گویم که گاهی دزد و گرانفروشند. امیدوارم شماها همه از زیبایی و پاکی برای هم عبرت باشید. گفتم چقدر می‌دهی؟ گفت هرقدر شما بگویی. دو برابر شاگرد عادی حقوق می‌دهم. گفتم خدا یک موی فرد امین را به صد هزار جمعیت می‌خرد. می‌گذارد آن جمعیت بمیرند و نفله شوند ولی به موی آن یک نفر صدمه نرسد. مگر من دیوانه‌ام که یک عبد خدا را برای بیست تومان دست تو بدهم؟ حتی رویش را هم به تو نشان نمی‌دهم – چه رسد به خودش.

مبادا یک وقت خودت را یا رفقایت را جایی ارزان بفروشی. اگر یک وقت از شما خواستند و داشتی – هیچ نفروش. نام رفیق خوب را هیچ مبر. مبادا بگویی یک نفر هست خیلی خوب استخاره می‌کند و اسمش دولابی است. می‌گویند وقتی برای کسی حمد می‌خواند، بالای سرش که می‌روی می‌بینی مرده است! اگر خواستی تعریف کنی این طور بگو. مبادا بیخود فضایل قطار کنی که مردم بیایند. به زنها هم سپرده‌ام که نگویید فلانی چنین و چنان می‌کند. بیچاره شنیده است و از اصفهان کرایه می‌دهد و می‌آید و می‌بیند هیچ خبری نیست.

خداوند که همه کار ما را عفو کرد – امیدوارم این را هم عفو کن. ان‌شاءالله به زیارت حضرت امیر(ع) که رفتی آنجا در سجده زیارت، همه‌اش العفو است. در کتاب نوشته است آن قدر العفو می‌گویی تا نفست قطع شود. چقدر قشنگ گفت! منظور آنها این است که نفس تمام شود. ولی آدمی خوب می‌فهمد که آن قدر العفو بگو تا همان جا جان بدهی و سر از سجده برنداری. ببین که چگونه دو سر یک حرف قشنگ است؟ اگر منظور این باشد که ذکر را به قدری بگویند که نفس تمام شود، جا دارد. یکی هم اینکه اصلاً نفست تمام شود و جان بدهی. هر دو یکی است. در حرف زدن که یکی است – تا شنونده چگونه بشنود. وقتی که ان‌شاءالله به نجف رفتی، اگر دومی را گوش بدهی بهتر است – ولو آن که جان ندهی. مرتبا با جان خود بازی کن. هرچه گفتم، باز جانم و نفسم باقی بود. آخر ناچار سربرداشتم، دوباره و سه باره گذاشتم و گفتم العفو. گویی هنوز هم آنجا افتاده است و دارد العفو می‌گوید.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...