✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 1173
  • دیروز: 694
  • 7 روز قبل: 4969
  • 1 ماه قبل: 18248
  • کل بازدیدها: 779182

 



دیدگاه قرآن نسبت به زنان
 
 چرا قرآن در سوره نساء می فرماید که: اگر زنان برخی اشتباهات انجام دهند، مردان می توانند آنها را تنبیه کنند؟ یا چرا قرآن می فرماید: ما زنان را برای شما خلق کردیم ولی نمی گوید هر دو را برای همدیگر خلق کردیم؟ چرا مرد می تواند بیشتر از یک زن داشته باشد ولی یک زن نمی تواند بیشتر از یک شوهر داشته باشد؟ اگر بخاطر این است که نمی دانیم بچه مربوط به چه کسی است امروزه تشخیص جنین شناسی این مشکل را حل کرده پس چطور برای زن چند شوهر داشتن در یک زمان ممنوع است؟  – این چنین نیست که آزادی زن از طرف اسلام محدود شده باشد، آری برخی اختیارات زنان بعد از ازدواج و به صورت تابعی از قرارداد ازدواج محدود می شود که این اختصاصی به زنان ندارد، مردان نیز با قرارداد ازدواج اختیاراتی را از دست می دهند و هم چون زنان وظایفی را به عهده می گیرند ( وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ،  و برای آنان، همانند وظایفی که بر دوش آنهاست، حقوق شایسته‏ای قرار داده شده؛ و مردان بر آنان برتری دارند؛ و خداوند توانا و حکیم است) [1] ‏

2 – مسأله تنبیه زنان در صورتی که آنان برخی وظایف خود را که در آیه کریمه به آن اشاره شده انجام ندهند موضوع خاص زنان نیست بلکه تنبیه کسی که یکی از وظایف لازم خود را ترک کند یکی از مراحل امر به معروف و نهی از منکر است شما می دانید امر به معروف و نهی از منکر وظیفه هر مؤمن هست که مرحله اول آن ابراز ناراحتی از  گناه ، مرحله دوم آن دستور زبانی و مرحله سوم آن جلوگیری فیزیکی است. آن چه در این آیه آمده است اشاره به همین وظیفه عمومی مؤمنان است که دقت در آیه و ترتیب جملات آن نیز همین مطلب را روشن می کند

( الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیًّا کَبیرًا ،  مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) می‏کنند. و زنان صالح، زنانی هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ می‏کنند. و (امّا) آن دسته از زنان را که از سرکشی و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دوری نمایید! و (اگر هیچ راهی جز شدت عمل، برای وادار کردن آنها به انجام وظایفشان نبود،) آنها را تنبیه کنید! و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعدّی بر آنها نجویید! (بدانید) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترین قدرتهاست.) [2]

در این جا چون شرایط نوعا برای مردان فراهم است که این مرحله از امر به معروف را نیز انجام دهند، به آن اشاره شده است و الا اگر چنان چه مردی نیز از وظیفه خود تخطی کرد,با وجود شرایط و امکان زن نیز می تواند و باید به وظیفه خود (امر به معروف) عمل نماید. و در غیر صورت امکان یا نبود شرایط مراجع قانونی و قدرتمند برای این کار در نظر گرفته شده است (دادگاه).

3 – می دانید که ازدواج یک رابطه محبت آمیز است که بین زن و شوهر برای بقاء نسل و تکامل انسانی برقرار می شود که در عین حال چارچوب حقوقی نیز دارد خداوند در بعض آیات  قرآن کریم به جنبه ی حقوقی و در بعض دیگر به جنبه ی احساسی آن که اتفاقا جهت غالب این رابطه نیز هست اشاره کرده است. زن مظهر محبت و محور عشقی ازدواج است تو گویی خداوند در آیه( وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ‏،  و از نشانه‏های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه‏هایی است برای گروهی که تفکّر می‏کنند!) [3] به این جنبه ی عاطفی اشاره کرده, منّتی بر مرد می گذارد که کلمات لتسکنوا الیها  و مودت و رحمت به همین موضوع اشاره دارد…

و اگر فضای  سخن فضای محبت و دوستی نبود می توانست جای سؤال باشد که چرا نعمت مردان را در این آیه به زنان گوشزد نکرده است چون همانطور که زنان محور محبت هستند مردان نیز امتیازاتی برای زنان دارند.

4 – یکی از مهمترین اهداف ازدواج و ایجاد آن به وسیله ی خداوند مسأله بقاء نسل است بخشی از مفاد قرارداد ازدواج استفاده ی خانواده از رحم زن برای ایجاد نسل است و مسأله شهوانی و جنسی مطلبی دسته چندم بشمار می رود. حال شما بگویید چگونه زن می تواند به موجب دو ازدواج یک رحم را در اختیار دو خانواده قرار دهد.

از طرفی نوعا ازدواج برای زن زحماتی را ایجاد می کند که زن بخاطر ایجاد خانواده و جلب حمایت مالی و غیر مالی و… تن به آن می دهد این مطلب که یک زن در مقابل یک ازدواج (و تحمل زحمات آن) حق دارد از تمامی آن امتیازات برخوردار شود حکمی است که به نفع زنان است. و البته این مسأله و مطلب اول می تواند استثنائاتی داشته باشد ولی قانون برای عموم  و بر طبق فطرت طبیعی بشری جعل می شود.

در بایان, می دانید که علت بسیاری از احکام الهی برای انسان و عقل محدود بشری مجهول است, البته هیچ منافاتی بین عقل و احکام الهی نیست، فقط در مواردی عقل از ادراک علت آن احکام عاجز است.



[1] - سوره بقره آیه 228
[2] - سوره نساأ آیه 34
[3] - سوره روم آیه21

موضوعات: شهدا  لینک ثابت





‍ #خــاطـرات_شهـید_هــمـراهـمان

  #نمـــاز

✍محڪم و راست می ايستاد و چشم از مهر برنمی داشت. بی اعتنا به آن همه سر و صدا، آرام و طولانی نـماز می خواند. توي قنوت، دست هاش را از هم باز نگه می داشت، همان جور ڪه بين دو نماز دعا می ڪرد و بچه ها آمين می گفتند.

چفيه اش را روے صورتش انداخته بود. توے تاريڪے سنگر، بين بچه ها نشسته بود و دعا مے خواند. ڪم پيش می آمد حاجے وقتی پيدا ڪند و توے مراسم دعاے دسته جمعی شرڪت ڪند.
پشت بی سيم می خواستندش. دلمان نمی آمد از حال درش بياوريم، ولے مجبور بوديم.

يادگاران، ج 2 ڪتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 71

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .

بهش گفتم : ” کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم “

گفت : ” هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟

قبرش کجاست ؟ “

مونده بودم چی بهش بگم ..

بعداز چند لحظه سکوت گفتم :

” شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ؟ “

با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :

” کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :

” بابا این آقا کیه؟ “

گفتم : ” اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . “

از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .

چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛

بهش گفته :

” دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛

چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم “

بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : ” این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ “

بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛

فقط گفتم : ” به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب نماز و حجابت باش .. “

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




خوش به حال شهدا نور صفا را دیدند

درشب واقعه مصباح خدا را دیدند

خوش به حال شهدا چشم ز دنیا بستند

در عوض بارگه هفت سماء را دیدند

خوش بحال شهدا بنده شیطان نشدند

در تجلی گه اخلاص خدا را دیدند

خوش بحال شهدا وای بحال من و تو

ما کجا و شهدا؛ بین که کجا را دیدند

ما پی تذکره کرب و بلا می گردیم

شهدا شاه ذبیحأ به قفا را دیدند

ما دعای فرج و ندبه زبر میخوانیم

شهدا مهدی خورشید لقا را دیدند

ماهرویان ره صد ساله به یک شب رفتند

قدمی پیش نهادند قدما را دیدند

خوش بحال شهدا عقده گشایی کردند

اهتزاز علم عقده گشارا دیدند

دست برسینه نهادند و سلامی دادند

تا که فرماندهی کل قوا را دیدند

نام فرمانده کل شهدا عباس است

ای خوش آن قوم یل شیر خدا رادیدند

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




قبل از شروع مراسم عقد، علي آقا رو به من كرد و گفت: شنيده ام كه عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمي است. نگاهش كردم و گفتم: چه آرزويي داري؟ در حالي كه چشمان مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت: اگر علاقه اي به من داريد و اگر به خوشبختي من مي انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم شهادت را بخواهيد.

از اين جمله ي علي تنم لرزيد. چنين آرزويي براي يك عروس، در استثنايي ترين روز زندگي، بي نهايت سخت بود. سعي كردم طفره بروم، اما علي قسم داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم.

به ناچار قبول كردم… هنگام جاري شدن خطبه ي عقد از خداوند بزرگ، هم براي خودم و هم براي علي طلب شهادت كردم و بلافاصله با چشماني پر از اشك نگاهم را به صورت علي دوختم.

آثار خوشحالي در چهره اش آشكار بود. از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجاي آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدني با حضور تعدادي از برادران پاسدار برگزار شد و نمي دانم اين چه رازيست كه همه ي پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدني، همگي به فيض شهادت نايل آمدند!

 

راوي : همسر شهيد علي تجلائي

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد.

روزي  جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»!

یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او.

آن بعثی گفت: «او اذان گفت».

برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم».

مأمور بعثی گفت: «خفه ! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو»

برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.

وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».

به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.

آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.

 

ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌كردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت مو روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد

 

می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌كنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم»

 

سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن

 

 دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است

.

در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام

 

اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام

 

او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیه) که آب را از دستش بگیرم

عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه   (سلام الله علیها )را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند»

 

همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم

 

گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیه)  شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(سلام الله علیه) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور اگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد

 

حماسه‌های ناگفته(به روايت علي اكبر ابوترابي)،عبد المجيد رحمانيان،

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !»

 

به شوخ طبعی شهره بود …!!

 یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کردو داد می زد :

« کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !»

 همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره! کی متحول شده که ما خبر نداریم .

 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.

بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه .

یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده  ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :

« من»

 ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :

« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»

بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




طنز جبهه

(مکبر)

نمی دونم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نمازو خیلی سریع شروع میکرد و بچه ها مجبور بودند

با سر و صورتی خیس درحالی که بغل دستی هاشونو را خیس میکردند، خودشونو به نماز برسونن

یا

اشکال از بچه ها بود که وضو را میذاشتند دم آخر و تند تند یا الله می گفتند و به آقا اقتدا می کردند

و مکبّر مجبور بود پشت سر هم یا الله بگه و

اِنَّ الله معَ الصّابرین… بنده خدا حاج آقا…

هر ذکر و آیه ای بلد بود میخووند تا کسی از جماعت محروم نشه

 

مکبّر هم کوتاهی نمیکرد ، چشماشو دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد

به جای او یا الله بگه و رکوع رو کش بده

 

یبار

بعد از چند نفر برای لحظاتی کسی وارد نشد، ظاهراً مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت:

یاالله نبود … ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حاج آقا بریم… 

..

نمی دونم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده

ولی بنده خدا حاج آقا رو دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکون خوردن.

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهدارا به خاک نسپارید…

بعضي‌ها فكر مي‌كنند اگر ظاهرشان را شبيه شهدا كنند، كار تمام است. نه، بايد

 

مانند شهدا زندگي كرد.

 

شهيد عليرضا موحدي دانش مي‌گويد: «شهيد عزادارنمي‌خواهد، بلكه رهرو مي‌خواهد»

 

و شهيد همت مي‌گويد: «شهدا را به خاك نسپاريد، بلكه به ياد بسپاريد».

 

شهيد زين‌الدين حرف قشنگي زده است: «اگر من و تو از اين صحنه دفاع از انقلاب

 

عقب نشستيم، فردا در مقابل شهدا هيچ­گونه جوابي نداريم». راستي به اين

 

 فكر كرده‌ايم فردا چه جوابي به شهدا خواهيم داد؟

 

شهيد مسعود ملاحسيني در وصيت­نامه‌اش مي‌گويد: «به شما و به همه دوستان توصيه

 

 مي‌كنم در هر امري به سخنان حضرت امام مراجعه كنيد! با سكوتش سكوت

 

كنيد و با اعتراضش، اعتراض، با تأييدش، تأييد و با تكذيبش تكذيب…». مادر

 

 شهيدي تعريف مي‌كرد: فرزند شهيدش هنگامي كه سخنان امام(ره) از تلويزيون

 

پخش مي‌شد، گوش مي‌كرد و در يك برگه مي‌نوشت و خودش را ملزم مي‌دانست كه

 

به آن عمل كند و اگر يك­بار نمي‌توانست به آن عمل كند، سخت ناراحت مي‌شد و به

 

سجده مي‌رفت و گريه مي‌كرد و از خدا طلب مغفرت مي‌كرد و مي‌گفت چرا نتوانستم

 

به گفته امام(ره) عمل كنم.

 

سيد مرتضي مي‌گويد: «حزب‌الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛

 

پايمردي مي‌خواهد و وفاداري».

 

رهبر عزيزمان هم گفته است: «تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست، تا مبارزه

 

هست، خط سرخ شهادت الهام‌بخش رهروان مكتب جهاد، مقاومت و شهادت است».

 

ياران، قدري فكر كنيم. ببينيم چه كرده‌ايم؟! به راستي چه شد؟! چرا ما از قافله

 

عشق جا مانده‌ايم؟! چرا فكر مي‌كنيم با يك قدم كوتاه برداشتن، توانسته‌ايم رسالت

 

خود را به اتمام برسانيم؟! بياييد فكر كنيم كه ايراد ما چيست؟ چرا جوابي كه ما

 

مي‌گيريم، مثل پايان كار شهدا نيست؟ به راستي چرا؟!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




طنز

 

شهيد بديعي

 

نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد

ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد

 ???? پرتاب نارنجک

 

شلمچه بودیم!

شیخ مهدی میخواست آموزش پرتاب نارنجک بده گفت:"بچه ها خوب نگاه کنید

محمد!حواست اینجا باشه.احمد!این جوری نارنجک رو پرتاب میکنند.خوب نگاه کنید

تا خوب یاد بگیرید.خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید

من توی پادگان،بهترین نارنجک زن بودم.اول،دستتون رو میذارین اینجا بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت:حالا اگه ضامن رو رها کنم،در عرض چند ثانیه منفجر میشه

داشت حرف میزد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف میکرد که فرمانده از دور داد

ای شیخ مهدی! چی کار میکنی..

شیخ مهدی یه دفعه ترسید ونارنجک و پرت کرد.نارنجک رفت و افتاد رو سر خاکریز

بچه ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه می کردند که حاجی داد

زد:بخواب برادر! بخواب

انگار همه رو برق بگیره،هیچکس از جاش تکون نخورد.چند ثانیه گذشت.همه زل زده بودند به سر خاک ریز،که نارنجک قل خورد و رفت اون طرف خاکریزو منفجر شد

شیخ مهدی رو به بچه ها کرد وگفت :"هان یاد گرفتید؟!دیدید چه راحت بود

فرمانده خواست داد بزنه سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که

میگفت:الله اکبر!الموت لصدام!..بچه ها دویدن بالای خاکریز که ببینن صدای

کیه؟دیدند یه عراقی ای زخمی شده و به خودش میپیچه

شیخ مهدی ، عراقی رو که دید داد زد:حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست؟!ببینید چی کار کردم

راوی(محسن صالحی حاجی آبادی)

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




‍  بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ
#خاطرات_شهدا
#داستان

 پرسیدند حرفی باشهدا داری؟
 گفت :شهدا شرمنده ایم!
 اما نگفت شهدا شرمنده ایم که به وصیت شما عمل نمی کنیم …..
 شهدا شرمنده ایم که در برابر بدحجابی ها بی تفاوت هستیم…..
 شهدا شرمنده ایم که بعضی ها غیرتشان را ازدست داده اند….
 شهدا شرمنده ایم که دیگر فرقی میان آقا و خانم نمانده…..
 شهدا شرمنده ایم که از شما مینویسیم اما در عمل عاجزیم….
 شهدا شرمنده ایم که فقط ادعا داریم….
 شهدا شرمنده ایم که به جز شرمندگی خیلی ازکارها ازدستمان بر می آید اما انجام نمی دهیم!
 شهدا شرمنده ایم که بعد ازشما فقط شرمنده ایم…..
 شهدا واقعا شرمنده ایم !
 شهدا آنقدر شرمنده ایم که حتی از گفتن این جمله شرمنده میشویم….
 شهدا ما شرمنده ایم که فقط شرمنده ایم……

 شهداااااااااا
 صدایمان را دارید؟!

 ما فقط شرمنده ایم که رهرو راهتان نیستیم همین !

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت

 مجروح که شد، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ‌ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می ‌آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده، سالمِ سالم…

 صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی‌ ها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بی‌ تأثیر بود..

 مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟

 گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه:

  اهتمام جدی به نماز شب داشت
  دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت
  هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی‌ شد
  هر وقت برای امام حسین (ع) گریه می ‌کرد، اشک ‌هایش رو به بدنش می ‌مالید

 مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می ‌اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی ‌کرد..

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهیدی که ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

 

 ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ” ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ ” ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

 

ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﻡ ﮐﺮﻭﺯ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ .

 

ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩ .

 

ﺑﺎ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ، « ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ » ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺠﯿﺐ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﯾﺪ.

 

 ???? ﺍﻭ ﺍﻫﻞ ﺭﻭﺩﺑﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﮔﯿﻼﻥ ﺑﻮﺩ . ﻭﯼ ﺩﺭ ۲۵ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ بیست و هفت ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺮﮔردی ﺟﺰﻭ ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﺍﺭﺷﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ . ﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ « ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ » ﻭﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ «ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺍﺭﺩﺳﺘﺎﻧﯽ » ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺤﺖ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

 

ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺭﺁﻣﺮﯾﮑﺎ : ﻭﯼ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۲۲۰ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۷ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺷﻬﺮ ﻓﻨﯿﮑﺲ ﺍﯾﺎﻟﺖ ﺁﺭﯾﺰﻭﻧﺎﯼ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺭﺗﺒﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ۴۰۰ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩ .

 

ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﻣﻞ ﺭﮐﻮﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺛﺒﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﯽ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩ . ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻟﻘﺐ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .

 

ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۳ ﺟﻬﺖ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪ .

 

???? ﺷﻬﺎﺩﺕ :

 

ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻭﻃﻦ ﺩﻟﯿﺮ ﺍﮐﺜﺮ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻕ ﻋﺮﺍﻕ را ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻃﺮﺡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ۳۵۰ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻨﯽ ﻧﻔﺖ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺻﻔﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺻﺪﺍﻡ ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ همین دلیل به ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ گردید .

 

 ⬇  ﺷﺮﺡ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑرای ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﺍﯾﻢ .

 

ﻭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ « ﺍﻟﻌﻘﺮﻩ » ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺿﺮﺑﺎﺕ ﻣﻬﻠﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﺎﻩ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺭﻋﺐ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ، ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﻮﺍﺯﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺳﺮﺍ، ﺑﻪ ﻓﺠﯿﻊﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .

 

ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻣﻠﻌﻮﻥ، ﺩﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﯿﭗ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪ .

 

ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺣﺪﯼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﻌﺜﯽ ﺩﺭ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﯿﺸﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻫﻮﻟﻨﺎﮎ، ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻋﻼﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﯽ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻼﻋﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻭﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺮﺩﺍﺩ ﺳﺎﻝ ۱۳۷۰، ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ  ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﯽ، ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭﺍﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮ ﻋﺮﺍﻗﯽ، ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ ﻣﺤﺮﺯ ﺷﺪ .

 

ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﯿﻪ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺯﺑﯿﺮ ﻣﻮﺻﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺍﺳﺮﺍ ﻭ ﻣﻔﻘﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﯿﮑﺮﻫﺎﯼ ﻣﻄﻬﺮ ﺗﻨﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﻭﻃﻦ،ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺰﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﺳﺘﺎﺩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ۸۱ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﯾﺮ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ .

 

 

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




محمد رضا شفیعی در شب عملیات کربلای 4 با اصابت تیر به ناحیه شکم مجروح می شود.

و چون همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند، به دست عراقیها اسیر می شود.

یازده روز در اسارت به سر میبرد و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش می کنند.

بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود.

پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود.

وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم !

مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:

« شما می دانید چرا بدن او سالم است؟»

 گفتم:

«از بس ایشان خوب و با خدا بود. » ولی حاج حسین گفت:

« راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد؛ مداومت بر غسل جمعه داشت؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند، ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت. » .

فرازى از وصيت نامه شهيد محمدرضا شفيعى .

” ای جوانان ، نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین و با هدف شهيد شد.”

 راستى عزيزان يادم رفت بگم:

  محمد تشنه شهيد شد

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس….!!!

دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.

چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.

پرسید: «کجا می رین؟»

مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»

– رانندگی بلدی؟

– کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»

علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»

مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!

باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.

لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»

اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:

«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس….

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




حضرت امام خامنه ای دربارهٔ شهدای مدافعان حرم فرمودند :

 

  در غربت به شهادت رسیدند.

 

  این هم یک امتیاز بزرگی است.

 

 این هم پیش خدای متعال فراموش نمی شود.

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 

????سید ابراهیم خودش می گفت: دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نشد ،گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم ، آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم .

???????? دفعه دوم که رفتم سوریه، باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد، گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم ؛ آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم

????????????برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم ، به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشكلم را پرسیدم ، ایشان گفتند:♥من كان لله كان الله له♥ تو برای خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی، نیتت را درست کن خدا تو را قبول می کند…

♦پدرش می گفت : این دفعه آخر مصطفی(سيدابراهيم) عجیب بال و پر درآورده بود دیگر زمینی نبود ..

 رفت و به آرزويش رسيد..

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




گاهی یک نگاه حرام …

شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد ،

سال ها عقب می اندازد.

چه برسد به کسی که …

هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده است . . .

 

شهید حسین خرازی

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




در وزن 68 كيلو در مسابقات آموزشگاه ها يكبار ابراهيم همه حريف ها رو يكي پس از ديگري شكست داد تا رسيد به
نيمه نهائي، اگر اين مسابقه رو مي زد حتماً در فينال قهرمان مي شد.
اما آن سال با اينكه ابراهيم خوب تمرين كرده بود و اكثر حريف ها رو با اقتدار شكست داد. ولي توي نيمه نهائي خيلي
بد كشتي گرفت. بالاخره يكبار خاك شد و با همون يك امتياز بازي رو باخت.
اون سال ابراهيم مقام سوم رو كسب كرد. اما چند سال بعد توي جبهه و توي گروه اندرزگو همان پسري كه حريف
نيمه نهائي ابراهيم بود رو ديدم كه آمده بود به ابراهيم سر بزنه.
اون پسر شب رو پيش ما ماند و شروع كرد از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف كردن و همه ما گوش مي كرديم. تا
اينكه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: “آشنائي ما بر مي گرده به نيمه نهائي كشتي باشگاه ها توي
وزن 74 كيلو كه قرار بود با ابراهيم كشتي بگيرم".
اما هر چي مي خواست اون ماجرا رو تعريف كنه ابراهيم بحث رو عوض مي كرد و آخر هم نگذاشت ماجرا تعريف بشه. فردا وقتي اون آقا مي خواست برگرده دنبالش رفتم لب جاده وگفتم: “اگر ميشه قضيه كشتي خودتون رو براي من تعريف كنين". او هم يه نگاهي به من كرد و يه نفس عميق كشيد وگفت:
“اونسال من تو نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم ولي يكي از پاهام شديداً آسيب ديده بود، به ابراهيم كه تا اون موقع
نمي شناختمش گفتم : “داداش، اين پاي من آسيب ديده هواي مارو داشته باش “، ابراهيم هم گفت: ” باشه رفيق، چشم".
توي مسابقه اصلاً سمت پاي من نيومد با اينكه شگرد ابراهيم فن هائي بود كه روي پا مي زد اما اصلاً به پاي من نزديك نشد ولي من با كمال نامردي يه خاك ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.
ابراهيم با اينكه راحت مي توانست مرا شكست بده و قهرمان بشه ولي اين كار رو نكرد. البته فكر مي كنم اون از قصد
كاري كرد تا من برنده بشم و از شكست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي اون تعريف ديگه داشت.
ولي من خوشحال بودم و خوشحالي من بيشتر از اين بود كه حريف فينال، بچه محل خودمون بود و فكر مي كردم
همه مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توي فينال با اينكه قبل مسابقه به دوستم گفته بودم كه پام آسيب ديده دقيقاً با اولين حركت همون پاي آسيب
ديده من رو گرفت و آه از نهاد من بلند شد و بعد هم من رو انداخت رو زمين و بالاخره من رو ضربه كرد.
اون سال من دوم شدم و ابراهيم سوم اما شك نداشتم حق ابراهيم قهرمانيه.
از اون روز تا حالا باهاش رفيقم و چيزهاي عجيبي ازش ديدم. خدا رو هم شكر مي كنم كه چنين رفيقي رو نصيبم
كرده". صحبتهاش كه تمام شد خداحافظي كرد و رفت، من هم برگشتم به سمت مقر ولي توي راه فقط به صحبتهاي اون آقا فكر مي كردم.
يادم افتاد تو مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود و در مورد
ابراهيم نوشته بودند:

( ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي.)

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




مهمترين خاطره كشتيِ ابراهيم بر مي گردد به قهرماني باشگاه ها در سال هاي آخر قبل از انقلاب كه مسابقات انتخابي
كشوري نيز به شمار مي آمد. ابراهيم در آن زمان در اوج آمادگي به سر مي برد و هركسي يك مسابقه از ابراهيم مي ديد
مي گفت :"امسال تو 74 كيلو هيچكس حريف ابراهيم نمي شه.”
مسابقات شروع شد و ابراهيم يكي يكي حريف ها رو از پيش رو برمي داشت و با چهار كشتي كه برگزار كرد به نيمه نهائي رسيد اكثر كشتي ها رو هم يا ضربه مي كرد يا با امتياز بالا مي برد.
با اون شور و حالي كه داشت گفتم: “امسال ديگه يه كشتي گير از باشگاه ما مي ره تيم ملي ” ديدار نيمه نهائي هم با اينكه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم با اقتدار برنده شد و به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي محمود .ك بود كه همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم رختكن پيش ابراهيم و گفتم: “من كشتي هاي حريفت رو ديدم.خيلي ضعيفه، از اين كشتي قبلي راحت تر مي توني ببري. فقط ابرام جون ، تو رو خدا خوب كشتي بگير، من شك ندارم امسال برا تيم ملي انتخاب مي شي ” ابراهيم هم بندهاي كفشهاش رو بست و در حالي كه مربي آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد مي كرد، با هم به سمت تشك رفتند. وقتي ابراهيم روي تشك رفت، من در بين تماشاگرها رفته بودم و داشتم نگاهش مي كردم، حريف ابراهيم داشت با او حرف مي زد و او هم سرش رو به علامت تائيد تكون مي داد. بعد هم حريف ابراهيم يك جائي رو بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه كردم. ديدم يه پيرزن، تسبيح به دست، اون بالاي سكوها نشسته.نفهميدم چي گفتن و چي شد ولي ابراهيم خيلي بد كشتي رو شروع كرد و همه اش دفاع مي كرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي كرد كه صداش گرفت. ولي ابراهيم انگار هيچي از حرفاي مربي و حتي داد زدن هاي من رو نمي شنيد و فقط داشت وقت رو تلف مي كرد. حريف ابراهيم با اينكه اولش خيلي ترسيده بود ولي جرأت پيدا كرد و هي حمله مي كرد. ابراهيم هم با آرامش خاصي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار رو به ابراهيم داد و در پايان هم ابراهيم باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 كيلو شد.
داور وقتي دست حريف را بالا مي برد ابراهيم مي خنديد و خوشحال بود انگار كه خودش قهرمان شده. بعد هم دو تا
كشتي گير يكديگر رو بغل كردند. حريف ابراهيم در حالي كه از خوشحالي گريه مي كرد خم شد و دست ابراهيم رو بوسيد. دو تا كشتي گير در حال خارج
شدن از سالن بودن كه از بالاي سكوها پريدم پائين و آمدم سمت ابراهيم و داد زدم: “آدم عاقل، اين چه وضع كشتي بود. بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به 8بازوي ابراهيم ” و گفتم: “آخه اگه
نمي خواي كشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نكن". ابراهيم خيلي آرام و با يه لبخند هميشگي گفت: ” اينقدر حرص نخور” بعد هم سريع رفت تو رختكن و لباس هاش رو پوشيد و سرش رو انداخت پائين و رفت.
از زور عصبانيت كارد مي زدن خونم در نمي اومد، همينطور به دروديوار مشت مي زدم. نيم ساعت نشستم و وقتي كمي آروم شدم. راه افتادم كه برم بيرون.
جلوي در ورزشگاه همان حريف فينال ابراهيم رو ديدم كه با مادر و كلي از فاميلهاشان دور هم ايستاده بودن و خيلي خوشحال بودن. يكدفعه همان آقا من رو صدا كرد. برگشتم و با اخم گفتم:” بله ؟” آمد به سمت من و گفت: “من متوجه شدم شما رفيق آقا ابرام هستيد،درسته ؟ ” با عصبانيت گفتم:” فرمايش؟” ادامه داد: “آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مسابقه به آقا ابراهيم گفتم شك ندارم كه از شما مي خورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادرم وبرادرام اون بالاي سالن نشسته اند،مواظب باش ما خيلي ضايع نشيم “. بعد ادامه داد: “رفيقتون سنگ تموم گذاشت نمي دوني مادرم چقدر خوشحاله “، بعد هم گريه اش گرفت و گفت: “من تازه ازدواج كردم و به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نمي دوني چقدر خوشحالم". من هم كه مانده بودم چي بگم كمي سكوت كردم و گفتم:
“رفيق جون ، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي كشيدن اين كار رو نمي كردم. اين كارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه". از آن پسر خداحافظي كردم و نيم نگاهي به اون پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حركت كردم. بين راه به كار ابراهيم فكر مي كردم، اينجور گذشت كردن اصلاً با عقل جور در نمي ياد.
با خودم فكر مي كردم كه پوريايِ ولي وقتي فهميد كه حريفش به قهرماني تو مسابقه احتياج داره و حاكم شهر، اونها رو اذيت كرده، به حريفش باخت اما ابراهيم…
ياد تمرين هاي سختي كه ابراهيم توي اين مدت كشيده بود افتادم و به ياد لبخندهاي اون پيرزن و اون جوون،
يكدفعه گريه ام گرفت.عجب آدميه اين ابراهيم!


 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
1 3 4