✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 123
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 8940
  • 1 ماه قبل: 25550
  • کل بازدیدها: 809635

 



 

 امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر(ص) (طبق معمول) برای ادای نماز صبح با جماعت، وارد مسجد شد، پس از نماز به پشت سر نگاه کرد و دید عده ای از مسلمین برای نماز نیامده اند، نام آنها را به زبان آورد و فرمود:

آیا این افراد درنماز شرکت نمودند ؟!

حاضران عرض کردند: نه.

 پیامبر فرمود: آگاه باشید، بر افراد منافق، نمازی سخت تر از نماز عشاء و نماز صبح نیست.

ولو علموا ای فضل لاتوهما ولو حبواً :

اگر آنها پاداش بسیار نماز صبح و عشا را با جماعت، در می یافتند، گرچه چهار دست و پا (مانند راه رفتن کودکان شیر خوار) باشد، خود را به جماعت می رساندند.وسائل الشیعه ج 5، ص 378

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 

 #نماز_روزی_را_زیاد_میکند

 

 یکی از کسبه بازار مشهد نقل می کرد:

ما دو نفر بودیم که وضع مالی مان خیلی ضعیف بود، یک روز تصمیم گرفتیم برای مشکل خود برویم خدمت شیخ حسنعلی اصفهانی. رفتیم منزل ایشان. عده زیادی در انتظار نوبت بودند. ما هم منتظر ماندیم تا نوبتمان برسد. اما ناگهان شیخ از میان جمعیت، ما را پیش خود خواند. به من گفت: تو باید کاری را انجام دهی که آن را ترک کرده ای. بعد به دوستم گفت: تو هم کاری را که انجام می دهی، ترک کن. بروید و به وظایف خود عمل کنید تا وضع شما بهتر شود!

اعتراف می کنم که من نماز نمی خواندم و دوستم هم شرابخوار بود. به توصیه شیخ، گناهان خود را ترک و به وظایف دینی خود عمل کردیم. از آن پس من هرگز نمازم ترک نشد و با توجه خاص آن را می خواندم. این بود که بعد از آن، وضع مالی ام بهتر شد.نشان از بی نشانها / ص 57

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




درسخن_بزرگان

 

حکایتی زیبا و پند آموز از حضرت سعدی

 

بازرگاني را ديدم صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتكار. شبي در جزيره كيش مرا به حجره خويش درآورد و همه شب نياراميد از سخنهاي پريشان گفتن، كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان و اين كاغذ قباله فلان زمين است و فلان چيز را، فلان ضمين. گاه گفتي كه خاطر اسكندريه دارم كه هوايش خوش است و گاه گفتي نه كه درياي مغرب مشوش است. سعديا سفر ديگردر پيش است، اگر آن كرده شود؛ بقيت عمر خود به گوشه اي بنشينم و ترك تجارت كنم. گفتم: آن كدام سفر است. گفت: گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيده ام قيمتي عظيم دارد و از آنجاكاسه چيني به روم آرم و ديباي رومي به هندو پولاد هندي به حلب و آبگينه حلبي به يمن و برد يماني به پارس و از آن پس ترك تجارت كنم و به دكاني بنشينم، انصاف از اين ماليخوليا فرو خواند كه بيش طاقت گفتنش نماند. گفت: اي سعدي تو نيز سخني بگوي از آنها كه ديده اي و شنيده اي. گفتم:آن شنيدستي كه در اقصاي غوربارسالاري درافتاد از ستور،گفت:

 

 

چشم تنگ دنيادوست رايا قناعت

 

 پر كند يا خاك گور

 

 #گلستان_سعدی

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 #آیا_می_دانستید 

 

در دوره سلطنت مظفرالدین شاه قیمت ماست در تهران گران شد، مختارالسلطنه رییس نظمیه تهران دستور داد تا تمام لبنی فروش ها ماست را ارزان کنند.

 

در یکی از روزها مختارالسلطنه در لباس مبدل به بازار سرکشی می کرد، از یکی از کسبه قیمت ماست را پرسید.

 

فروشنده نگون بخت که او را نشناخت گفت :ما دو جور ماست داریم یکی ماست معمولی و یکی ماست مختارالسلطنه شما کدام را می خواهید؟؟!!

 

مختارالسلطنه شگفت زده پرسید: فرق این دو در چیست!

 

فروشنده :گفت ماست معمولی از شیر است و به هر قیمتی که دلم بخواهد می فروشم اما ماست مختارالسلطنه یک سوم ماست است و بقیه آب که بهایی که مختارالسلطنه دستور داده می فروشم.

 

مختارالسلطنه با شنیدن این حرف دستور داد مامورین فروشنده را در جلوی دکانش از درخت آویزان کنند و ماست ها مختارالسلطنه را در تنبانش بریزند و بند آن را محکم کرده تا همه آب ها خارج شود و تنها ماست باقی بماند.

 

بقیه فروشندگان با دیدن و شنیدن این داستان از ترس مختارالسلطنه ماست های مختارالسلطنه خودشان کیسه کردند.

 

از آن روز به بعد لفظ “ماست ها رو کسیه کردند ” بین مردم رواج پیدا کردو معنی آن این بود که افراد حساب کار خودشان را متوجه می شوند و از ترس مجازات حواس خود را جمع می کنند.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 میزان صلوات در قیامت

 

حضرت محمد (ع) فرمود :روز قیامت، من پیش میزان اعمال هستم ، یعنی هر کس کفه سیئاتش(گناهاش) سنگین تر از کفه حسناتش(ثواب هایش) باشد، من صلوات هایی را که برایم فرستاده می آورم و در کفه حسناتش می گذارم تا آنکه کفه حسناتش سنگین تر گردد.

 

  ثواب الائمه ، باب ثواب الصلاه النبی؛ وسائل الشیعه، ج ۷ ، ص ۱۹۵

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




تقدیم به آستان مظهرالعجائب، مولا علی ابن ابی طالب (ع)

 

«رَبّنا آتِنا» نگاهش را، که هوايم دوباره باراني است

«السلام عليک»، يا دريا ! دل من، بي‌قرار و طوفاني است

 

«اِنّ في خلقِ» تو خدا هم مست، روحْ حيران، فرشته‌ها هم مست

«اِنّ في خلقِ» تو زمين مبهوت، آسمان غرقِ بحر حیراني است

 

«لا الهَ»م ! کجاي «الا»يي؟ روحِ دريا ! کجاي دريايي؟

مثل آبي به چشم ماهي‌ها، اي «هوالظاهر»ي که پيدا نيست!

 

ای «هو الاول»ی که لبخندت، عاشقان را کشيده در بندت

ای «هو الآخر»ی که نام تو، اولین پرسش از مسلمانی است

 

«و اذا الشّمسْ» پيش تو تاريک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش

واذا القلبِ من که مي‌پرسد: به کدامين گناه قرباني است؟

 

از خُمِ «اِنّما ولي» مستم، در هواي «هوالعلي» مستم

از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب ميخانه‌ام چراغاني است

 

«اشهد انَّ» هر چه دارم، تو، «وقِنا مِن عذابِ نارَ»م، تو

آه! «يا ايها العزيزَ»م، آه! توشه‌ام اين غزل که ‌مي‌خواني است

 

«لَيتَ شِعري» که شعر من، آيا مي‌رسد تا نگاه تو؟ دريا !

مددی کن «ابوتراب» ! دلم، باز در بند خاک زنداني است

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت




#امام_صادق_فرمود در زمان حضرت موسی (ع) پادشاه ستمگری بود تقاضای مرد مؤمنی را بوساطت شخص صالحی بر آورد. اتفاقاً در یک روز هم پادشاه و هم آنمرد صالح از دنیا رفتند. مردم سه روز بازارها را بسته جنازه شاه را با تجلیل و احترام بلند کردند مراسم تعزیه او را بر پا نمودند جنازه آن مرد صالح در همین سه روز میان خانه اش ماند تا اینکه حضرت موسی اطلاع یافت، عرض کرد خدایا آنمرد دشمن تو بود و این شخص دوست تو، جنازه دوستت سه روز در خانه ماند تا حیوانات صورت او را از بین بردند.

خطاب رسید موسی آن مرد از این ستمگر درخواستی کرد و او برآورد پاداش آن ستمکار را بواسطه برآوردن حاجت مؤمن دادم جزای این مؤمن را نیز برای تقاضای درخواست نمودن از ستمکار باین طریق دادم که حیوانات را بر او مسلط کردم.

 

داستانها و پندها جلد 4

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


...


☀️امام رضا علیه السلام☀️

 

 به‌ راستى‌ كسى‌ كه‌ در پى‌ افزايش‌ رزق‌ و روزى‌ است‌ تا با آن‌ خانواده‌ خود را اداره‌ كند، پاداشش‌ از مجاهد در راه‌ خدا بيشتر است‌.

 

 بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 339

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.

 

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.

 

بابام می گفت:

نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.

 

 

دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.

پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .

 

صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.

 

برای یک لحظه خشکم زد.

 

ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

 

اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.

 

برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.

من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم…

چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!

 

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.

پرسیدم:

برای چی این قدر اصرار کردی؟

 

گفت:

خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.

 

گفتم:

ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.

 

گفت:

حالا مگه چی شده؟

 

گفتم:

چیزی نیست ؟؟؟ !!!

در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

 

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:

دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟

 

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !

 

پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.

 

وقتی شام آماده شد،

پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.

 

مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.

خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

 

پدر و مادرم هردو فوت کردند.

 

 

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:

نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟

نکنه برای همین شام نخورد؟

از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.

راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟

 

آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.

 

واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!

حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:

 

“من آدم زمختی هستم”

 

زمختی یعنی:

ندانستن قدر لحظه ها،

یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،

یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.

 

حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

 

آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛

فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه…

میوه داشتیم یا نه…

همه چیز کافی بود:

من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .

 

پدرم راست می گفت که:

نون خوب خیلی مهمه.

 

 

من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،

اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،

کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.

اما دیگه چه اهمیتی دارد؟

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی…!

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




ز لیلایی شنیدم یا علی گفت

به مجنونی رسیدم یا علی گفت

 

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دیوانه دیدم یا علی گفت

 

نسیمی غنچه ای را باز میکرد

به گوش غنچه آندم یا علی گفت

 

خمیر خاک آدم چون سرشتند

چو بر میخاست آدم یا علی گفت

 

مسیحا هم دم از اعجاز میزد

شنیدم مادر او یا علی گفت

 

مگر خیبر زجایش کنده میشد

یقین آنجا علی هم یا علی گفت

 

علی را ضربتی کاری نمیشد

گمانم ابن ملجم یا علی گفت

 

دلا باید که هر دم یا علی گفت

نه هر دم بل دمادم یا علی گفت

 

که در روز ازل قالوبلا را

هر آنچه بود عالم یا علی گفت

 

محمد در شب معراج بشنید 

ندایی آمد آنهم یا علی گفت

 

پیمبر در عروج از آسمانها

بقصد قرب اعظم یا علی گفت

 

به هنگام فرو رفتن به طوفان

نبی الله موسی یا علی گفت

 

به هنگام فکندن داخل نار

خلیل الله اعظم یا علی گفت

 

عصا در دست موسی اژدها شد

کلیم آنجا مسلم یا علی گفت

 

کجا مرده به آدم زنده میشد

یقین عیسی بن مریم یا علی گفت

 

علی در کعبه بر دوش پیمبر

قدم بنهاد و آندم یا علی گفت

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




حقیقت زندگی……

روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت:” امروز می خواهیم بازی کنیم! “

سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگی اش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان؟، دوستان، همکلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفری را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن اسامی همکلاسی ها یش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند:نام مادر، پدر، همسر و تنها پسرش. ..

کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود چون حالا همه می دانستند این دیگر برای آن خانم صرفاً یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت:"لطفاً یک اسم دیگر را هم حذف کنید. “زن مضطرب و نگران شده بود و با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست … @dosta_salam

استاد از او خواست سرجايش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟ والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند. و شما پسرتان را به دنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!  

دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. زن به آرامی و لحنی نجوا مانند پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد.

پس تنها فردی که واقعاً کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است! “

همه ی دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آن که زن حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود، برایش کف زدند

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




امام صادق (ع)فرمودند:

 

  مومن از شش خصلت بعد از مردن نفع میبرد:

 

۱–فرزند صالحی که برای او آمرزش جوید.

۲–مصحفی (قرآن) که از او بماند و تلاوت کنند.

۳–چاهی که بکند .

۴–درختی که بکارد.

۵–آبی که جاری کند.

۶–سنت و روش نیکو که در بین مردم بگذارد و مردم بعد از او به آن رفتار نمایند.

 

منبع: امالی صدوق  /۸۳

 

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




مرحوم شیخ رجبعلی #خیاط :

 

تمام نور معنوی و فیوضاتی که انسان از عبادات و زیارات کسب می کند ،

 

 

با نیشی که به وسیلهٔ زبان به دیگران می زند ، نابود می شود.

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 

زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین سال پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .

زن با کراهیت گفت : انشاا.. خیر میشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .

روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا هنوزه ؟

زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .

مرد گفت : خدا تو رو ببخشه چرا از دیروز به من نگفتی نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چکار کنم ….

زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .

مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . و بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.

پدرش از او پرسید پس شوهرت کجا رفته ؟

زن گفت : تازه از خانه خارج شد .

پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟

و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید پخت می کرد برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟

و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟

مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی با هم ندارند .

زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن .

مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..

و  این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .

 

 پس با مردم همانطوری معامله کن که برای خودت دوست داری ..

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 

  از امام علی بن موسی الرضا (ع) نقل شده که فرمود:

 

 پدرم را در خواب دیدم که فرمود: فرزندم هر گاه به تو همّ و غمّ روی آورد، این ذکر را زیاد بگو: یا رؤف یا رحیم.

 

 بعد فرمود: آنچه ما در خواب می بینیم مثل آن است که در بیداری می بینیم.

 

_بحار الانوار، ج 95،ص 283.

 برگرفته از کتاب ذکرهای مستحبی/عباس عزیزی

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)

زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)

به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)

گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)

عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه (تو این دقیقه های کم کسی واز دست خودت ناراحت نکن)

 نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی… کفن سفید ترساننده است.. و کعبه سیاه اما محبوب ودوست داشنتی است.

انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.

 اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.

اگر لختی و برهنگی نشانه زن بودن بود میمون از همه خانمتر بود.

قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.

انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش.

به زندگی فکرکن!ولی برای زندگی غصه نخور.دیدن حقیقت است، درست دیدن،فضیلت.ادب خرجی ندارد.ولی همه چیز را می خرد.باشروع هرصبح فکرکن تازه به دنیا امدی.مهربان باش ودوست بدار کسانی که لیاقت احساست رادارند شاید فردایی نباشد.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا , آب میوه نبود .

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست !

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته !

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست !

و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت !

بزرگ تر که شدیم , فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند ! شاید هم رفته باشند …!!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود .

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود

غضبش عشق بود

و تنبیه اش عشق

و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر , انحنای قامت اوست !

عجب دنیایی است ؟!!!

و عجب تراز دنیا چه کوتاهست عمر …!!!

معذرت میخواهم فیثاغورث

ولی پدر سخت ترین معادله ی دنیاست !

معذرت میخواهم نیوتن

ولی راز جاذبه , مادر است !

معذرت میخواهم ادیسن

ولی اولین و آخرین چراغ زندگی , پدر و مادر هستند !

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




من و جدا شدن از كوي تو خدا نكند

خدا هر آنچه كند از توأم جدا نكند

صفاي دل تويي و دل ز هر چه داشت صفا

صفا ندارد اگر با غمت صفا نكند

جواب ناله ي دلهاي خسته بر لب توست

كه را صدا كند آن كو تو را صدا نكند

هزار مرتبه حيف است نماز مرده بر او

كه زنده باشد و جان در رهت فدا نكند

رضا مباد خدا از كسي كه در همه عمر

تو را به قطره ي اشكي ز خود رضا نكند

گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم

بميرم و نروم كربلا خدا نكند

كسي كه خاتم خود را دهد به دشمن خويش

چگونه مي‌شود آخر نظر به ما نكند

هزار مرتبه «ميثم» اگر رود سر دار

زبان به مدح كسي جز حسين وا نكند…

نوكر نوشت :

ز شهر طوس شبی تا حسین باید رفت

ز کربلا سفری کاظمین باید رفت

او علی، حضرت زهرا و حسین و حسن است

پسر شاه خراسان همه ی پنج تن است…

صلي الله عليك يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




 گفتم شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید!

 

  رهبرانقلاب: در مسجدی که بنده نماز می‌خواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل #مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند. در همان سالها پوستین‌های وارونه مد شده بود و جوانان خیلی اهل مد آن را می‌‌پوشیدند. یک روز دیدم جوانی که از این پوستینهای وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجادۀ من نشسته است؛ یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیده ای بود و من خیلی خوشم می‌‌آمد که او در #صف_اول می‌‌نشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این #جوان یکباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او جوان گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید! گفتم حاجی! چرا می‌‌گویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم می‌‌تواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند… با #اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و ورای قالبهاشان بروید؛ آن وقت #تبلیغ انجام خواهد شد.

۱۳۷۶/۳/۲۶

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




 

معلم مدرسه‌ای با این که ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:

«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»

معلم گفت:

«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.

ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.

ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:

«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»

 

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،

باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …

“پس نیکی را بکار،

بالای هر زمینی…

و زیر هر آسمانی….

برای هر کسی… “

تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!

که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


...


شخصی نزد عارفي رفت و گفت: فلانی پشت سرت چیزی گفته است…

 

 عارف گفت: در این گفته ات سه خیانت است:

 

شخصی را نزد من خراب کردی…

فکر مرا بیهوده مشغول کردی…

خودت را نزد من خوار کردی…

 

یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»

حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه این‌ها تلخ‌تر و ناگوارتر چیست؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «اگر با تمام زن‌های دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگ‌های ولگرد محله شما از آن‌ها زیباترند.»

جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی می‌گویی؟»

حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع‌کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»

جوان گفت: «آری.»

حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




#از_ما_بهتران

 

 

پروفسور محمود حسابی تکه نخی را آماده کرد و به دست پسرش ایرج داد و گفت:

بیا و دور سرم را با این تکه نخ اندازه بگیر!

پسرش با شرمساری سکوت کرد و دستور پدر را اجرا نمود. پروفسور حسابی ادامه داد:

خوب دقت کن، بعد از اندازه گیری نخ را گره بزن تا اندازه به هم نخورد و گم نشود. بعد نزد پسر عمویت که قصد دارد قطعه ای را از ایتالیا سفارش دهد برو و این تکه نخ را به او بده. بگو فقط قبل از سفارش از آن کشور با همین نخ دور سر مهندسان ایتالیایی را اندازه بگیرد، اگر سر آن ها از سر من و دیگر متخصصین و استادان ایرانی بزرگ تر بود، می تواند سفارش ساخت قطعه را به آن

از ما بهتران بدهد!…

 

کتاب مرد نخستین

زندگی نامه استاد بزرگ پروفسور حسابی

محمود اکبرزاده

انتشارات سوره مهر

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت


...


 

 مطمئن باش مردی که تو را دوست داشته باشد نسبت به تو غیرت دارد!! شک نکن!

مردی که دوستت ندارد,برایش فرق نمیکند… چه بپوشی…کجا بروی…کی برگردی…با کی باشی…توی پیج چه عکسی بگذاری یا پروفایلت چه عکسی باشد…

 

 

 مردی که عاشق توست میخواهد همه چیزت….زیبایی ات…عاطفه و عشقت…زنانگی ات… پاکی و عفتت… همه صرفا و منحصرا برای خودش باشد و بس نه هیچ کس دیگر!!????

 

 

????دوست ندارد با پخش عکسهایت تو را عمومی کند….دوست ندارد اندام و چهره ات توجه مردان دیگر را جلب کند…نمیخواهد چشم هرزه ای شکارت کند…نمیخواهد وسیله ارضاء دیگران شوی…نمیخواهد بیت المال باشی…

 

 

مردی که دائم میگوید هر جور راحتی بچرخ…. هر جا دوست داری برو… هر عکسی از خودت دوست داری پخش کن…

 

هر مانتویی خواستی بپوش…آرایش کن… شیک برو بیرون…..

روشن فکر و مدرن نیست, بی غیرت است….  مرد نیست…نر است… 

عاشقت نیست…فقط کنارت زندگی میکند…

 

 

 این را من نمیگویم پیامبر خدا فرمود:

 

 "مردی که از بی حجابی زنش راضی است بی غیرت است و اگر دیگران بی غیرت خطابش کنند گناه نکرده اند!!!”

 

 مرد بی غیرت,ناموسش را حراج چشم های دیگران میکند…

میبیند ناموسش جلوی چشم این و آن است و هر کس نگاهی به او میکند?…اما سکوت میکند…بی تفاوت است…

 

✔️و هیچ چیز در مردان به اندازه مرد بی غیرت و سیب زمینی صفت نفرت انگیز نیست….

 

✔️همان طور که هیچ چیز در زنان نفرت انگیزتر از  زن بی حیا و بی عفت نیست…

.

 دختر و بانوی پاک…

وقتی پدرت،برادرت و همسرت روی بیرون رفتنت و نوع پوشش تو حساس است…روی روابط تو در فضای واقعی یا مجازی حساس است…ناراحت نشو…فکر نکن در سختی هستی و به تو ظلم شده…

 

 خوشحال و مغرور باش….

چرا که مردی قلبش برایت میتپد….

آن هم از جنس …پدرانه و برادرانه و همسرانه ……عاشقانه

وچه سعادت و آرامش و امنیتی بالاتر از این برای یک دختر و زن؟

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 حواسمان را جمع کنیم؛ اگر خود را رها کنیم؛ آلوده خواهیم شد….

 

  آیت‌الله بهجت می‌فرمودند:

 

 «آن چه معاویه و یزید بالفعل داشتند ما بالقوه داریم.

و خیلى به خود مغرور نشویم این طور نیست که آنها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه مى‌بریم!»

(در محضر بهجت/ شماره ٢٧١)

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




  تواضع و فروتني زينت بخش حسب و شرف،

فصاحت زينت بخش كلام،

عدالت زينت بخش ايمان و اعتقادات،

وقار و ادب زينت بخش اعمال و عبادات;

 و دقّت در ضبط و حفظ آن، زينت بخش نقل روايت و سخن مي باشد.

 

 

امام جواد ( عليه السلام )

(كشف الغمّة، ج 2، ص 347)

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




قدرتی شگرف دارد..

هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی،

 

 نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛

 

و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛

 

و آنگاه انرژی دعاها، و برکت انسانهای روی زمین؛

وارد زندگیت می شود!

 

برای هم دعای خیر کنیم.

 

 آرزو میکنم كه

  مهر؛

 بركت؛

 عشق؛

 محبت؛

  سلامتى

 همنشینتان باشد…

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




شیطان به رسول خدا(ص) گفت

طاقت دیدن 6 خصلت آدم را ندارم:

1:به هم میرسند سلام میکنند.

2:باهم مصاحفه میکنند.

3:برای هر کاری انشاا… میگویند.

4:از گناه استغفار میکنند.

5:هر کاری را با بسم ا… الرحمن الرحیم شروع میکنند.

6:تا نام تو را میشنوند صلوات میفرستند.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




امام جواد (ع)

 

 تکیه داشتن به خدا، ‌بهای هر چیز ارزشمند و نردبانی برای رسیدن به هر بلندی است.

بحارالأنوار، ‌ج75، ‌ص 364

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در این دنیا اگر غم هست

صبوری کن خدا هم هست

 

اگر دشمن کنارت هست

مخور غصه خدا هم هست

 

اگر فقر و فقیری هست

منال هرگز، خدا هم هست

 

اگر در عشق فریبی هست

چه غم لیکن خدا هم هست

 

اگر تنهای تنها هم شدی

باز هم خدا هست …

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




 

 

♦️در بالای کوهستان درختی بر روی دره افتاده و دو سوی دره را به هم وصل کرده بود این درخت آنقدر نازک بود که دو سنجاب هم نمی توانستند از کنار هم از روی آن عبور کنند .

 

روزی دو بز در دو سوی درخت روی دره به هم رسیدند آنها تصمیم داشتند از روی پل عبور کنند هر یک دیگری را می دید با این وجود هر دو پا بر درخت گذاشته و به سوی هم پیش آمدند هیچ کدام تصمیم به عقب نشینی نداشت تا بلاخره به هم رسیدند و شاخهایشان را در هم فرو کردند شروع به جنگ نمودند اندکی نگذشت که هر دو به طرف پایین دره پرتاب شدند . هر دو فریاد می کشیدند که ما چقدر بد شانسیم !

آن دو بز خود خواه بلند شاخ ، بخت خویش را گناهکار می دانستند.

 

♦️حکیم ارد بزرگ می گوید : چهره و کردارمان می تواند نمای بخت مان نیز باشد .

 

♦️و این گونه بود که رودخانه خروشان ته دره آن دو بز خیره سر را به کام امواج خروشان خود کشید .

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 

” خداوندا “

 

برگ در هنگام زوال مي افتد و ميوه به هنگام کمال

اگر قرار بر رفتن است ميوه ام گردان و بعد ببر

 

” بارالها “

زمين تنگ است و آسمان دلتنگ

بر من خرده نگير اگر نالانم…

من هنوز رسم عاشقي نمي دانم

 

” خداوندا “

کمکم کن پيماني را که در طوفان با تو بستم, در آرامش فراموش نکنم و در طوفان هاي زندگي با ” خدا” باشم نه ناخدا

 

” بارالها “

به دل نگير اگر گاهي “زبانم ” ازشکرت باز مي ايستد

تقصيري ندارد

قاصر است کم ميآورد دربرابر بزرگي ات….

لکنت مي گيرد واژه هايم در برابرت!

در دلم اما هميشه

ذکر خيرت جاريست

من براي بندگي تو هزار و يک دليل مي خواهم

ممنونم که بي چون و چرا برايم ” خدايي ” ميکني….

امکان ندارد که کسی

 چراغی برای دیگران

 روشن کند و خودش

  در تاریکی بماند…

 

 خدايا : پنجره اي براي

تماشا و حنجره اي براي

 صدا زدن ندارم ،

اميدم به توست ،

پس بي آنکه

  نامم را بپرسي و

  دفترهاي ديروزم را

  ورق بزنى، رحمتت را

  برای عزیزان همه جاري کن  آمین….

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




عشق تو شور به پا کرد ابا عبدالله

نی به یاد تو نوا کرد ابا عبدالله

روضه خوان نام تو را برد و دل خسته ی من

هوس کرببلا کرد ابا عبدالله

به دو عالم ندهم لذت آن لحظه که دل

گوشه ی روضه صفا کرد ابا عبدالله

دل سنگ آب شود پای غمت ، غربت تو

با دل و دیده چها کرد ابا عبدالله

سند نوکری اش را کند امضا زهرا

هر که حق تو ادا کرد ابا عبدالله

آبرومند دو عالم شود آنکس که ز صدق

جان به پای تو فدا کرد ابا عبدالله

با چه رویی به روی سینه ی تو شمر نشست

سر پاک تو جدا کرد ابا عبدالله

مادرت گوشه ی گودال در آن عصر غریب

ناله ی واولدا کرد ابا عبدالله

دامن لطف تو و دست گدایی کمیل

دل ز غیر تو رها کرد ابا عبدالله

نوكر نوشت :

من مشتری ثابت بازار حسینم

هرچند تهی دست خریدار حسینم

گِردِ رخ او نیک دلانند فراوان

بیچاره منم عبد گنه کار حسینم…

صلي الله عليك يا سيدنا الغريب يا اباعبدالله

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




خدایا آمدن و رفتن همگان و دوستی و دشمنی شان بسته به چیزی است

 

این تویی که به هیچ چیز ، بر این ناچیز ، رحمت می آوری و مهر می گستری

 

تو بمان که از همگان ماندگاتری

 

خدایا تنها تویی که وقتی همه تنهایمان می گذارند

 

جلیس و مونس و همدممان می شوی …

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 

میخواستم بهترین همسردنیا باشم،

همیشه غذاها ودسرهای خاص درست میکردم،

آرایشهای خاص،لباسهای خاص ومحبت های خاص و…

اما چون همسرم اهل ابراز احساسات نبود، حال من هم با این کارها خوب نبود واحساس میکردم درمقابل چیزی دریافت نمیکنم نه تاییدی نه ابراز محبتی ونه شاخه گلی…

 

حالم خیلی بد میشد و روزبه روز متوقع تر،

افکاری ازاین دست که من این همه زحمت میکشم برای این رابطه پس چرا نتیجه ایی که من میخوام نداره،

چرا همسرم ازصبح تاشب که میره سرکار یه تلفن نمیزنه حال منو بپرسه یعنی من براش مهم نیستم؟!

چرا من این همه به علایق وخواسته های اون توجه میکنم ولی اون به علایق من توجه نمیکنه؟! و مسائل حادتر وپیچیده تر…..

 

 من عاشق گل بودم وهمسرم به گل علاقه ایی نداشت ومن برای اینکه مطلوب تربشم روزبه روز بیشتربه ایشون شبیه شدم و از خود واقعیم دورتر شدم و روزبه روز حالم بدتر میشد تا جاییکه دلسرد شدم و تصمیم گرفتم دیگه هیچکدوم ازاین کارها رانکنم اما بازاوضاع همون بود وحال من بدتر.

به دنبال راه صحیح تو کتابا وکلاسها میگشتم خداروشکر استادان معنوی خوبی درمسیرم قرار گرفتند ومن تونستم کم کم خودمو پیدا کنم خودمو باور کنم و حالم به حال همسرم گره نخورده باشه و بتونم خودم باشم.

و مهمتر از همه متوجه شدم معشوقم را اشتباهی انتخاب کردم،

شعر گفتگوی مجنون باخدا اینو به من آموخت

اونجایی که خدابه مجنون میگه: «ای دیوانه لیلایت منم.»

 

بعداز اون یاد گرفتم خودم برای خودم گل بخرم ،نه اینکه هرروز که همسرم میاد به خودم وعده بدم امروز حتما گل خریده وبعد بیاد وببینم دست خالیه، چون گل واقعا حال منو خوب میکنه و عطر گل نرگس منو میبره بهشت.

یادگرفتم اگر رفتاری میکنم ومحبتی میکنم به خاطر ارزشهام ومفهوم انسانیت انتخابش کنم نه صرفا برای خوشحال کردن دیگری که پیام پنهانش اینه که منو تایید کن،منو دوست داشته باش.

 

یادگرفتم هیجاناتم را بنویسم قبل ازاینکه به زبون بیارم.

یادگرفتم حال خودمو خوب کنم چون همسرم بلد نبود حال منو خوب کنه ومن وقتی ناراحت میشدم او فرسنگها از من فاصله میگرفت و من می ماندم و غم تنهایی.

اما بلاخره پیداکردم اون منبعی رو که حال منو خوب میکنه و به من حس خوب میده.یادگرفتم عشق بورزم به خاطر شخصیت خودم ، بدون توقع وبدون انتظار .

اون زمان بود که حالم خوب شد.

ودرست زمانی که دست ازتغییردادن همسرم برداشتم و انتظار نداشتم او هم متقابلا در قایق آرزوهای من پارو بزنه ایشون هم شروع کرد به تغییر کردن.

 

بنابراین حالا که این تمرینها را انجام میدید تمرین کنید که اول ازهمه خودتون از کارخودتون رضایت داشته باشید،

خودتون ازخودتون تشکرکنید به خاطر انرژی که درخانه جاری میکنید،

ازخودتون تشکر کنید وقدردان انرژی درونی تاثیرگذار خودتون باشید،

قدردان «زن بودن ».

خودتون برای خودتون گل بخرید،

خودتون رو به یک چای عصرانه خوش عطر کنار گلدون گل نرگس با یک موسیقی ملایم دعوت کنید

همسرتون همسفر زندگی شماست،مسول خوشحال کردن وحس خوب دادن به شمانیست، او درکنار شماست تا شما رشد کنید و ظرفیتهای وجودی خودتون را بپرورید، عشق خالصانه را تجربه کنید،منیتها روکنار بگذارید،خودخواه نباشید،مهربانتر،بزرگوارتر ورشدیافته تربشید وبه تعالی برسید.

ازهمسفرتون به خاطر همراهیش درمسیر زندگی سپاسگزار باشید.

وهمه اینها مستلزم اینست که شما به یک منبع بیکران وصل باشید منبعی که همیشه هست،همیشه عاشقه همیشه رحمانه وهمیشه رحیمه

 

«آن راکه تویی چاره،بیچاره نخواهد شد»

 

موضوعات: خانواده  لینک ثابت




 

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.

آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.

پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.

اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.

شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.

ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:

آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟

استاد در جواب گفت:

تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.

این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




دروغ سفید چیست؟

 

 

دروغ سفید دروغهایی است که برای آسیب به دیگران گفته نمی شوند.

برای اغراق و خود بزرگ بینی و کم نیاوردن پیش دیگران گفته می شود.

 

 پاول اکمن می گوید:

«من دروغهای سیاه را بخشودنی می دانم ….اما دروغ سفید نابخشودنی است. این دروغ انسانها را به پرتگاه نابودی می برد».

 

ما با دروغ سفید دیگران را فریب نمیدهیم بلکه «خود» را «فریب» میدهیم.

به اندازه ای که تصویر بیرونی ما با واقعیت درونی ما تفاوت دارد، دچار تعارض و اضطراب و تنش می شویم.

به همان اندازه وادار می شویم در مواجهه با دیگران نقاب بر چهره بزنیم و به همان اندازه از تحقق برنامه های توسعه تواناییهای فردی خویش، جا می مانیم….

 

راهکار : با واقعیت کنار بیایم و بفهیم که نظر دیگران در زندگی ما هیچ تاثیری ندارد…

وزن ، سن ، قد ، تحصیلات ، مدرک  ، نسب خانواده ، ارتباط فامیلی ، پست ، مقام ، ثروت ، اموال  و.. هیچکدام دارائی و فضیلت نیست در مقابل اینها سلامتی ، درک فردی ، شعور اجتماعی ، فضائل اخلاقی ، جامعه دوستان ، جایگاه فردی و اجتماعی بدون وابستگی ، نهایتا چقدر آرامش داری مهم است.

 

 قرار بگذاریم هیچوقت دروغ نگوييم خصوصا دروغ سفید !

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :

ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ تا ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ …

اگرﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭتت

ﺭﺍﺣﺴاس كند …

ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧى ﺗﺮﮐﺖﮐﺮﺩﻩﺑﻮﺩ،ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪى

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ …

ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯼﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺒﺨﻨﺪ

ﭘﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍﺩﻫﺪ …

ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺗﻮﺳﺖ …

ﻭﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ :

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﯾﺶ ،

ﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﮐﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻥﻧﯿﺴﺖ ،

ﺣﺎﺻﻠﺶ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺟﺰﺍ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ،

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻨﺒﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ،

ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺎﻫﻪ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﯿﺎﺕ ……. .

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ….. ،

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




دیگران را ببخشید…

بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبی

 

نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.

انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛

 

شما انسانی رسیده باشید!

با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ،

 

و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…

از کنار این ها رد شوید …

 

اگر هوای دلتان ابری شد و چشم هایتان باریدند،

بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند

 

برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده است

اینجاست که دل بخشنده شما

چشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


...


 

☀️امام رضا عليه السلام☀️

 

مومن کسي است که اگر خوبي کرد، برخورد شايسته مي کند و اگر بدي کرد از خدا درخواست بخشش مي کند.

 

عيون اخبار،ج2،ص24

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ

ﻳﮏ ﺭﻭﺯ …

ﻳﮏ ﻣﺎﻩ …

ﻳﮏ ﺳﺎﻝ …

“ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ”

 

ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ

ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ،

ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،

ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند

ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد..!

 

ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ…

ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ!

ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛

ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ

ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ

ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ خرسی به رودخانه نمی اندیشد و واهمه ندارد که آیا ماهی در آن هست یا نیست…

 

سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمی اندیشد که خرس برای صید ماهی میاید یانه…

 

سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ رودخانه ای نمی اندیشد که ماهی ممکن است توسط خرسی شکار شود…..

 

سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی نمی اندیشد که خرس برای صیدش میاید یانه…

 

سادگی زندگی ازین جا پیداست که هیچ ماهی، نمی اندیشد که امروز صید خواهد شد یانه…

 

 زندگی ساده است

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 استاد جوادی آملی:

 

چگونه پس از توبه دوباره آلوده نشويم؟

 

جواب :

 

 با مراقبت از خود. رقيب از «رقبه»، به معني گردن گرفته شده است. به ممتحن امتحانات، رقيب مي‏گويند. بايد رقيب خود باشيد و هميشه گردن بكشيد تا ببينيد، چه كسي به سراغ شما آمده است و چه كسي مي‏خواهد به جاي شما بنشيند: شيطان يا فرشته.

 

 با توجه به اينكه انسان به صورت فطري عبادت را دوست دارد، چرا ما از عبادت خود لذت نمي‏بريم؟

 

جواب:

 

 گرايش به خدا فطري است؛ ولي شهوت و غضب هم، به عنوان ابزار كار در نهاد ما وجود دارد. انسان عاقل اين دو را تعديل مي‏كند؛ نه تعطيل؛ ولي انسان جاهل شهوت و غضب را امير فطرت خويش مي‏سازد و به اين ترتيب، فطرت در ميان غرايز دفن مي‏شود و از فطرت مدفون نيز كاري ساخته نيست: ﴿و قَدْ خابَ مَنْ دسّيها﴾.[1]

 

اگر كسي نفس ملهمه را كه به توحيد گرايش دارد، دفن كند، ديگر اثر آن را نمي‏بيند و از عبادت خود لذت نمي‏برد.

 

اگر بخواهيم از عبادت لذت ببريم، بايد از مال حرام به شدّت بپرهيزيم. كسي كه جز حلال نمي‏خورد و جز به حلال نمي‏انديشد، حتماً از عبادت لذت مي‏برد. همان طور كه انسانِ گرفتارِ سرماخوردگي و گرفتگي بيني، از بوي خوش لذت نمي‏برد، و چشم ضعيف و كم نور، لذت مشاهده مناظر زيبا را در نمي‏يابد، انسان گنه‏كار نيز از عبادت لذت نمي‏برد. تنها فطرت شفاف و شكوفا، از عبادت لذت مي‏برد.

 

 

[1]  ـ سوره شمس، آيه 10.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 

1-علّامه می فرمود: «درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است.»

 

2-علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود:

«رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.»

 

3-«گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.»

 

4-«ما بزرگ ترین و مهم ترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما

مهم تر از آن نیست، اینست که خودمان را درست بسازیم.»

 

5- شخصی به مرحوم علامه عرض کرد: با این پدر و مادرهای پرتوقع چه کنیم؟

ایشان فرمودند: «غیبت پدر و مادرها را نکنید!»

 

6-علامه طباطبایی می فرمود: «عناوین دنیوی، اگر وفا و دوام داشته باشند

تا لب گورند و نوعاً هم، بی وفا هستند، بعد از آن ماییم و عمل ما.»

 

7-علامه در اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمود: «توجه! توجه! و این، فراتر از تذکر و تفکر است.»

 

8-«بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست.»

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 

1-علّامه می فرمود: «درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است.»

 

2-علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود:

«رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.»

 

3-«گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.»

 

4-«ما بزرگ ترین و مهم ترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما

مهم تر از آن نیست، اینست که خودمان را درست بسازیم.»

 

5- شخصی به مرحوم علامه عرض کرد: با این پدر و مادرهای پرتوقع چه کنیم؟

ایشان فرمودند: «غیبت پدر و مادرها را نکنید!»

 

6-علامه طباطبایی می فرمود: «عناوین دنیوی، اگر وفا و دوام داشته باشند

تا لب گورند و نوعاً هم، بی وفا هستند، بعد از آن ماییم و عمل ما.»

 

7-علامه در اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمود: «توجه! توجه! و این، فراتر از تذکر و تفکر است.»

 

8-«بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست.»

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




امید به خدا  یعنی …

بدانی تا هستی می توانی تغییر کنی و دنیا را تغییر بدهی .

 

امید به خدا یعنی ….

بدانی خداوند دوستت دارد

و اگر به تو زمان داده معنیش این است که در این فرصت می شود یک کارهایی کرد.

 

 

امید به خدا یعنی …..

همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم.

 

 

امید به خدا یعنی…..

اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا برگردیم این بار محکم تر گام برداریم.

 

 

خدایا ! خداوندگارا ……

 

امیدمان را از درگاهت نا امید نکن

به لطف و کرمت ای اولین و آخرین امید بندگانت  ……

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




چنین گفت تیغه یک گیاه

 

تیغه یک گیاه به یک برگ ِ پاییزی گفت «هنگام ِ افتادن چه سروصدایی می کنی! همه ی رویاهای زمستانی ِ مرا به هم می ریزی.»

 

برگ بر آشفت و گفت «ای فرومایه فرو نشین! موجود ِ بد آواز و بدخلق! تو در هوای بالا زندگی نمی کنی و از صدای آواز چیزی نمی فهمی.»

 

آنگاه برگ ِ پاییزی روی زمین خوابید و به خواب رفت. چون بهار رسید باز بیدار شد ـــ و یک تیغه ی گیاه بود.

 

هنگامی که پاییز آمد و خواب ِ زمستانی او را فراگرفت و برگ ها از همه جا روی او می ریختند، زیر ِ لب با خود می گفت «وای از دست ِ این برگ های پاییزی! چه سرو صدایی می کنند! همه رویاهای زمستانی ِ مرا به هم می زنند.»

#جبران_خلیل_جبران

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




وسیع باش

دلتنگ که شدی

.منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند

بلند شو و قدمی بردار

دل کسی را شاد کن

دلت خود به خود باز می شود

 

قوی باش

و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی

خودت را دوست داشته باش

تا همچنان باشی

در لحظه هایی که کسی برای تو نیست

 

صبور باش

زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد

گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پبچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد

کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی

 

و عاشق باش

برای آنکه دوستش داری دعا کن

بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی

ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




خواسته شیطان از زنی هنگام نماز

 

در زمان حضرت عیسی علیه السلام زنی بود باخدا و پرهیزگار.

وقت نماز که فرا می رسید هر کاری را رها می کرد و مشغول نماز می شد .

روزی مشغول پختن نان بود که وقت نماز فرا رسید.این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد .چون به نماز ایستاد ، شیطان در وی وسوسه کرد و گفت ای زن ! تا تو از نماز فارغ شوی همه نان های تو می سوزند.

 

زن در دل خود جواب داد : اگر همه نان ها بسوزد بهتر است تا روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و عذاب شوم .

شیطان بار دیگر وسوسه کرد که ای زن ! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت . زن در دل جواب داد : اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد ، من به قضای خدا راضیم و نماز خود را رها نمی کنم و اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات می دهد

در این حال شوهر زن از راه رسید . زن را دید که مشغول نماز است و تنور هم روشن می باشد . در تنور نان ها را دید که پخته شده ولی نسوخته است و فرزندش در میان آتش بازی می کند و به قدرت خدا آتش در او اثر نداشت .

وقتی زن از نماز فارغ شد دست او را گرفت نزدیک تنور آورد و گفت : داخل تنور را نگاه کن وقتی زن به درون تنور نگاه کرد ، دید فرزندش سالم و نان ها پخته بدون آن که سوخته باشد .زن فورا سجده شکر به جای آورد و خدای خود را سپاس گزاری کرد .

شوهر ، فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسی علیه السلام برد و داستانش را برای آن حضرت تعریف کرد .حضرت عیسی به او فرمود ای مرد! برو و از همسرت بپرس  چه کار مهمی کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته است؟

شوهر آمد و از او سوال نمود . زن در جواب گفت : من با خدای خود عهد کرده ام تا زنده ام چند عمل نیک را انجام دهم

و آنها عبارتند از

 همیشه کار آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم

 از آن روزی که خود را شناختم بدون وضو نبوده ام

 عهد کرده ام همیشه نماز خود را در اول وقت بخوانم

 عهد کرده ام اگر کسی بر من ستم کرد و مرا دشنام داد کینه او را در دل نگیرم و او را بخدا واگذارم

 در کارهای خود به قضای الهی راضی باشم

 عهد کردم هیچ وقت نیازمند و سایل را از در خانه ام مایوس نکنم

 نماز شب را در طول عمرم ترک نکنم

 

حضرت عیسی فرمود : اگر این زن مرد بود ، پیغمبر  می شد ، چون کارهای پیغمبران  را می کند و شیطان نمی تواند او را فریب دهد .

 

عرفان اسلامی ص300

#حکایت

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود.

 

خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟

 

او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام.

 

خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم.

 

مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه.

 

پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟

 

مرد پاسخ داد:

 

  من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب 

 

  هر که از خدا بترسد، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد،  و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد.

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




خواهر من

تا بحال به خود اندیشیده ای

به گوهـــر وجودی ات

به عـزت درونی ات زيــبایی کنونی ات

به مروارید چی

اندیشیده ای ؟

به ارزشش به زیبایی بودنش ؛ به کمیاب بودنش ؛ محبوب بودنش

اره درست فهمیدی

تو مرواریدی هستی زیبا در پوشش چادری زیباتر

مروارید باش تا همیشه محبوب باشی نه چون سنگ ساحل در دسترس همگان

 

وقتی زن با حجاب، با وقار و متین گام بر می‌دارد و بدون ناز و عشوه سخن می‌گوید

در حقیقت با عمل خود پیام می‌دهد که من گل خوشبویی هستم که تنها به خانواده‌ام تعلق دارم

با چادرم که چون خاری است از گل وجودم محافظت می‌کنم و چشم ناپاکان را کور و آنان را در اهداف شیطانی شان ناامید می‌گردانم

با چادر و حجابم، غیرت شوهرم، پدر و برادرم را به نمایش می‌گذارم که پروانه‌ وار به‌ دور گلشان می‌چرخند و آن را از دید نامحرمان حفظ می‌کنند.

پوشش من دلی روشن، درونی پاک

ایمانی قوی می‌دهد.

حجاب برتر من می‌گوید:

من اسیر نفس و مطیع شیطان و دچار کمبودهای دیگر نیستم

از هر بند و اسارتی آزاد گشته‌ام و در سايه ولایت الهی درآمده‌ام و همچون مروارید در چادر صدف گونه‌ام جای گرفته‌ام.

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




” خاموش بودن‌‍‍‍‌‌‍” نصف حکمت است.

تعقیب نکردن ” دیگران ” ، نصف آرامش است.

مداخله نکردن در ” کار دیگران ” ، نصف ادب است.

من از دنیا فقط اینو دریافتم که :

اونیکه ” قویتر بود ، کمتر زور میگفت ….

اونیکه راحتر میگفت ” اشتباه کردم ” اعتماد به نفسش بالاتر بود…

اونیکه ” صداش ” آرومتر بود ، حرفاش بانفوذتر بود…..

اونیکه خودشو واقعأ ” دوست داشت ” ، بقیه رو واقعی تر دوست داشت….

اونیکه بیشتر ” طنز ” میگفت ،به زندگی جدی تر نگاه میکرد….

اونیکه به ” تفاوت ” بین انسانها واقف بود،بیشتر نقاط مشترک رو باهاشون پیدا میکرد.

 

 

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

وقتي كه ما نگران حرف مردم هستيم در حقيقت يك بار فكري به ذهن خود تحميل كرده ايم. وقتی آگاهانه یا ناخودآگاه به سمتي حركت مي كنيم كه ديگران را خوشحال كنيم، آرامش فكري خود را از دست میدهیم بخصوص که مهم نيست ما چه كار مي كنيم يا چه مي گوييم، هميشه عده اي هستند كه ايراد بگيرند. پس بهتر است در خود روحيه اي را تقويت كنيم كه با ستايش و با انتقاد کمتر تحت تاثير قرار بگيريم.

از امروز دقت کنید و ببینید که چه بسیار افرادی در زمان انتقاد از شما یا مشورت دادن به شما، روش ها و ایده هایی را میگویند که خودشان انجام نداده و نمیدهند. در واقع آنچه دلشان میخواسته انجام بدهند ولی نمیتوانند را به شما میگویند بدون اینکه توجه کنند این راهکار چقدر برای شما مفید است.

و یک دقت دیگر: ببینید چقدر صدای دیگران را به ذهن خود میبرید. وقتی از شما انتقادی شد، چه مدت آن انتقاد را با خود حمل میکنید؟ آیا بدون تفکر و دقت، آن صدا برای خودش جایی در ذهن شما باز نکرده؟

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 

الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم؟ و نا چاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم

الهی ار تو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد ـ

الهی گفت تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان زبان بیاد تو ناز دو دل به مهر و جان بعیان

الهی بهر صفت که هستم بر خواست تو موقوفــم ـ بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم تا جان دارم رخت از ین کوی بر ندارم او که تو آن اویی بهشت او را بنده است او که تو در زندگانی اویی جاوی زنده است

الهـــی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید

 

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت


...


 

انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن

ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم

که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست…بروید و عالمهای ناشناخته را در

وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید .

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


عارفی وصیت کرد (بسم الله الرحمن الرحیم) را بر کفن او بنویسند.پرسیدند : این کار چه سودی دارد؟ گفت: چون قیامت بر پا شود و همه مردم از قبر برخیزند،

گویم: پروردگارا! برای ما کتابی فرستادی و در عنوان و آغاز آن ( بسم الله الرحمن الرحیم ) ثبت کردی، امروز با عنوان کتاب خود با ما رفتار کن.

 

 منبع:کتاب حکایت و حکمت موسسه انتشارات حرم ص63

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

#مرحوم -آیت -اللّه #سید جواد سید بروجردی (برادر علامه بحرالعلوم) جد سوّم آیت اللّه العظمی بروجردی بود که دارای شخصیتی بلند مقام و نافذ در سطح غرب ایران و بروجرد بود و در رسیدگی به امور محتاجین و مستمندان، جدیت فراوان داشت، وی بسال 1242 هق در بروجرد وفات کرد و قبرش در همانجا مزار معروف مؤمنین است.

از آیت اللّه بروجردی (قدس سره) نقل شده است: «…در ایّام اقامتم در بروجرد، شبی در خواب دیدم به خانه ای وارد شدم، گفتند رسول اکرم (ص) آنجا تشریف دارند، به آنجا وارد شدم و به حاضران سلام کردم و در آخر مجلس نشسته، و بزرگان سلسله علماء و زهاد در کنار ایشان به ترتیب (ص) نشسته اند، و مقدم بر نزدیکتر از همه به رسول اکرم (ص)

 سید جواد نشسته بود فکر فرو رفتم که در میان نشسته گان کسانی هستند که آقای سید جواد، هم عالمتر هستند و هم زاهدتر می باشند، بنابر این چرا سید جواد از همه آنها نزدیکتر به رسول خدا (ص) است؟! در این فکر بودم که رسول اکرم (ص) با عبارتی به این مضمون فرمودند: «سیّد جواد در رسیدگی به کار مردم و جواب مثبت دادن به نیازمندان از همه کوشاتر بود!»داستان دوستان جلد 5

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 

عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُم‏.

 

 چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است.‏

 

 سوره بقره آيه 216.

 

 خداوند گر ز حکمت ببند دری

ز رحمت گشاید در دیگری…

 

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد

چه اتفاقی می افتد؟!

خمیر به سنگها می چسبد!

اما نان، هرچه پخته تر می شود،

از سنگها جدا می شود…

حکایت آدم ها همین است

سختیهای این دنیا،

حرارت تنور است.

و این سختی ها است

که انسان را پخته تر می کنند…

و هرچه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد…

سنگها تعلقات دنیایی هستند…

ماشین من، خانه ی من، کارخانه ی من….

آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!

خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود

که به هیچ سنگی نمی چسبد!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 حكايت برخورد حاج محمّدحسن بياتى با حضرت آقاى قاضى

 

مرحوم مبرور آقاى حاج محمدحسن بياتى رحمة‌اللـه‌عليه مى‌گفتند: در سفرى كه از كربلا به نجف مى‌رفتيم، عربانه‌اى كه سوار شديم، دوطبقه بود. آقاى أنصارى و رفقا در طبقه پائين سوار شدند و من چون جا نبود به طبقه بالا رفتم. سيّدى كوتاه‌قد، با سيماى نورانى و محاسن خضاب كرده كه آثار جلالت و بزرگوارى در او آشكار بود، نشسته و كنارش خالى بود و به من فرمود: بيا اينجا! و من در كنار ايشان نشستم. از ايشان خيلى خوشم آمد! آن سيّد محترم سر صحبت را باز كرده و مطالب بسيارى را برايم بيان فرمود و بسيار لطف و محبّت نموده و در نهايت گفتند: پسرجان! شما اين دستورات را انجام بدهيد كه از جمله آنها اين بود كه بعد از نماز صبح بر قراءت سوره مباركه «يسآ» مواظبت كنم.

وقتى به نجف أشرف رسيده و پياده شديم، از خدمت ايشان خداحافظى كردم درحالى‌كه محبّت و علاقه شديدى به ايشان پيدا نموده و شيفته و مجذوبشان شده بودم. آمدم خدمت آقاى أنصارى، ايشان فرمودند: آقا محمّدحسن! چه خبر است؟ اين همه نور را از كجا آورده‌اى؟! گفتم: آقا! در عربانه با سيّدى مصاحب بودم نورانى، خيلى نورانى. آقاى أنصارى فرمودند: آن سيّد را شناختى؟ گفتم: نه! ولى سيّدى بود نورانى و خيلى پاك و باعظمت و باجلال! فرمودند: ايشان آقاى قاضى بودند، به شما چه گفتند؟ گفتم: دستورالعملى به من دادند. فرمودند: خب! انجام مى‌دهى؟ گفتم: نه آقا! من از شما تبعيّت كرده و تحت ولايت شما هستم. فرمودند: آفرين پسرم! آفرين پسرم!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ! ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺁﻣﺪ؛

ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ : ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ

ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻫﺮ

ﺩﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﻮﺳﺘﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﭽﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ

ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﮐﻪﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ ….

ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ،

 ﭘﺴﺮﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ!!

ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ

ﻧﮑﻨﺪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ،

ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ …

 

 ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :

ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮﻭ، ﺁﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ

ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ ﻭ

ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ  ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺑﺎﺵ …

ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﺣﻼﻝ ﺯﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻧﻄﻔﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ

ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ …

 

ﻣﺮﺩ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ؛ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺁﺩﺭﺳﯽ ﺭﺍ

ﮐﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ  ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ

ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ،

ﮐﻮﺩﮎ  ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ

ﮐﺮﺩ، ﮐﻤﯽ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ

ﮐﺮﺩ؛ ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ

ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮎﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﻏﻮﻏﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ، ﺩﯾﺪ

ﭘﺴﺮﮐﺶ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﻥ

ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﻥ  ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﺪ

ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺷﺴﺖ ﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ

ﮐﺮﺩ، ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ

ﺩﻟﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ

ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻏﻮﺵ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﮐﻮﺩﮎ

ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﺴﺒﺎﻧﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ،

ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻋﺬﺭ

ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ …

 

ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺹ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ

ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ؛ ﺭﺳﻮﻝ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :

ﺷﮏ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﺍجداد ﺗﻮ ﻓﺮﺩﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ

ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﯾﻞ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻄﻔﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺍﻭ ﻣﻨﻌﻘﺪ

ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، 

 ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﺍﺯ ﺭﺳﻮﻝ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺳﻼﻡ

ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :

ﺍﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﻋﻤﻮﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﻣﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﺍﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ﻉ) 

 

  حضرت ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﺮﺏ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :

ﮐﺬﺏ ﻣَﻦ ﺯَﻋﻢ ﺍَﻧﻪ ُﻭَﻟَﺪ ﻣَﻦ ﺣَﻼﻝٌ

ﻭَ ﻫﻮَ ﯾُﺒﻐﺾُ ﻋَﻠﯿﺎًّ

 

ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺣﻼﻝ ﺯﺍﺩﻩ

ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ 

 

  ﺍﻣﺎﻟﯽ ﺻﺪﻭﻕ، ﺹ ۲۰۹

  ﺑﺤﺎﺭ ﺍﻻﻧﻮﺍﺭ، ﺝ ۲۷، ﺹ ۱۱۴

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 

دلا فرزانگی کردن مهم است

 

  خدا را بندگی کردن مهم است

 

  چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 

  چگونه زندگی کردن مهم است

 

   دلا این زندگی جز یک سفر نیست

 

  گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

 

  چو خواهی با صفا باشی و صادق

 

  به جز راه خدا راهی دگر نیس,

 

 

 

‏چقد زیبا هستند وعدهای الهی…!!!

 

 ﴿لَئِن شَكَرتُم﴾﴿لَأَزيــدَنَّـكُــم﴾

 اگر سپاس گذاری کنید،قطعا (نعمت)خودرا  برشما می افزایم

 

 ﴿فَاذكُــروني﴾﴿أَذكُــــركُــــم﴾

 من را یاد کنید تا شما را یاد کنم

 

 ﴿ادعـــونــي﴾﴿أَستَجِب لَكُم﴾

 من را بخوانید تا شما را اجابت میکنم

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت:” امروز می خواهیم بازی کنیم! “

سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگی اش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان؟، دوستان، همکلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفری را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن اسامی همکلاسی ها یش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند:نام مادر، پدر، همسر و تنها پسرش. ..

کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود چون حالا همه می دانستند این دیگر برای آن خانم صرفاً یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت:"لطفاً یک اسم دیگر را هم حذف کنید. “زن مضطرب و نگران شده بود و با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست …

استاد از او خواست سرجايش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟ والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند. و شما پسرتان را به دنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید! “

دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. زن به آرامی و لحنی نجوا مانند پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد.

پس تنها فردی که واقعاً کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است! “

همه ی دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آن که زن حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود، برایش کف زدند

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 آرامش نتیجه سه عبارت است:

تجربه دیروز،

استفاده امروز،

امید به فردا

 

ولی اغلب ما با

سه عبارت دیگر زندگی می کنیم:

حسرت دیروز

اتلاف امروز،

ترس از فردا.

 

 در حالی که آفریدگار مهربان،

گذشته را عفو،

امروز را مدد و

فردا را کفایت می کند?

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




خدایا

به امید آمده ام ، خانه خرابم نکنی..

همه کردند جوابم، تو جوابم نکنی..

 

بارها آمده ام ، باز مرا بخشیدی..

با کلام ” برو ” ، این بار خطابم نکنی..

 

به گمان دگران ، بنده ی خوبی هستم..

پیش چشم همه عاری ز نقابم نکنی..

 

گر قرار است بسوزم، بزن آتش اما..

جلوی مردم این شهر عذابم نکنی…

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 درباره آیه‌الکرسی

 

عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ‌های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت.

 

بعد گفتند: خانه‌هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه‌ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم.

صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم.

 

او گفت: معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می‌خوانی. گفتم: بله؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت: هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی‌های مرگ بر او آسان می‌شود.

 

 1. آیه الكرسی نوری از آسمان است.

 

2. آیه الكرسی آیتی از گنج عرش است.

 

3. آیه الكرسی باعث ایمنی در سفر است.

 

4. آیه الكرسی اعلاترین نقطه قرآن است.

 

5. ذكر رسول مكرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الكرسی بود.

 

6. با خواندن آیه الكرسی انسان دچار هیچ‌گونه آفتی نخواهد داشت.

 

7. برای رفع فقر آیه الكرسی مؤثر است و كمك الهی از غیب می‌رسد.

 

8. همه چیز در آیه الكرسی است یعنی كرسی گنجایش آسمان‌ها و زمین را دارد.

 

9. در تنهایی آیه الكرسی بخوانی باعث رفع ترس می‌شود و از سوی خدا كمك می‌رسد.

 

10. آیه الكرسی رادر نمازها؛ روزها؛ شبهای ایام هفته؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید.

 

11. هنگام خواب نیز آیه الكرسی بخوانید زیرا باعث می‌شود خداوند فرشته‌ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی.

 

12. هر گاه از درد چشم شكایت داشتی آیه الكرسی بخوانید و آن درد را اظهار نكنید آن درد برطرف می‌شود و از آن عافیت می‌طلبید.

 

13. پیامبر اسلام (ص): در خانه‌ای كه آیه الكرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می‌شود و سحر و جادو در آن خانه وارد نمی‌شود.

 

14. آیه الكرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است كه مردم در عبادت جز خداوند كسی را نپرستند و به ذلت فرو نروند و روح یكتاپرستی ایجاد كنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الكرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می‌شناساند.

 

15. وقت غروب 41 بار آیه الكرسی را بخوانی حاجت‌روا می‌شوی 0 ( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یك آیه ) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه‌الكرسی را مدام بخوانید.

 

16. اگر مؤمن آیه الكرسی را بخواند و ثوابش را برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملكی را بر او مقرر می‌كند كه برایش تسبیح كند.

 

17. آیه الكرسی در مزرعه و مغازه پنهان كردن باعث بركت مزرعه و رونق گرفتن كسب است.

 

18. از پیامبر نقل نموده‌اند كه: این آیه عظیم‌تر از هر چیزی است كه حق تعالی آفریده است.

 

19. چند چیز حافظه را زیاد می‌كند یكی از آن خواندن آیه الكرسی است.

 

20. هر شب آیه الكرسی را بخوانی تا صبح  در امان خدا هستی.

 

21. هر صبح آیه الكرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی.

 

22. آسان شدن مرگ بوسیله آیه الكرسی است.

 

23. آیه الكرسی عظیم‌ترین آیه در قرآن است.

 

24. برای حفظ مال و جان آیه الكرسی بخوان.

 

25. آیه الكرسی ویرانگر اساس شرك است.

 

26. آیه الكرسی سید سوره بقره است.

 

ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺇِﻟَٰﻪَ ﺇِﻻَّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻲُّ ﺍﻟْﻘَﻴُّﻮﻡُ ۚ……

 

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




 

 عارفی را پرسیدند:

 

از اینجا تا خدا چه مقدار “راه” است؟

 

فرمود: “یک قدم”

 

گفتند:این یک قدم کدام است؟

 

فرمود: “پا بگذار روی خودت”

 

اعوذُ.باللهِ.مِن نَفسی

 

 خداخواهی

یعنی ترک خودخواهی

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 و یک آواز می تواند لحظه ای را عوض کند .

 

 ویک سخن  می تواند رابطه ای را تغییر دهد .

 

 ویک محبت می تواند یک زندگی  را تغییر دهد

 

 

 ویک نگاه می تواند  دلهایی را  پیوند دهد .

 

 ویک قدم می تواند سفری را آغاز کند .

 

 اما یک دعا می تواند ناممکن ها را ممکن کند.

 

 پس بیاییدپشت سرهمدیگه دعاکنیم 

 

حیاء، زینت، ترس (از خدا و نگهداری نفس از گناه) بزرگی و صبر، بهترین وسیله (برای رسیدن به مراد) و انتظار گشایش كارها از طرف خداوند عزیز و بزرگ عبادت است.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

مامان صدا زد:

 

امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.

اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:من که پریروز نون گرفتم.

 

مامان گفت:خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.

گفتم:چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟

مامان گفت:می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.

گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم.

 

مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت:

بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.

 

این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.داد زدم:

 

من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری می‌خوای بکن!

داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.

 

با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد می‌کرد.

 نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت:تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.

 

گفتم:نفهمیدی کی بود؟

گفت:من اصلاً جلو نرفتم.

دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.

 

دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم .وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:بلد نیستی درست زنگ بزنی؟

تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگ و آرامبخشه !

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در حضور هفت گروه هفت کار رو مخفي انجام بده

تا سعادتمند گردي:

1 – در حضور فقير . دم از مال و منالت نزن

2 – در حضور بيمار . سلامتيت را به رخش نکش

3 – در حضور ناتوان . قدرت نمايي نکن

4 – در برابر غصه دار. خوشحالي نکن

5 – در برابر زنداني. آزادي ات رو جلوه نمايي نکن

6 – در حضور افراد بدون فرزند. از فرزندت تعريف و نوازش نکن

7 – در برابر يتيم. از پدر و مادرت نگو

(چون سوز دل به اين زودي سرد نمي شود)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




لخته خون-سکته

        

          

 

 یکی از نشانه های  سکته  مشخص شد: زبان

 

هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: ل ح د

 

نشانه های سکته:

جین در جشن کباب پزی سکندری خورد و به زمین افتاد. اما به دوستانش که پیشنهاد کردند به اورژانس زنگ بزنند گفت حالش خوب است و فقط به خاطر اینکه به کفشهای جدیدش عادت ندارد پایش به سنگفرش گیر کرده.آنها به او کمک کردند تا بلند شده و یک بشقاب غذای دیگر برای خود بکشد.

جین با اینکه کمی هول شده بود ولی تا آخر آن بعدازظهر خود را سرگرم کرد.

همان شب همسر جین تماس گرفت و به همه اطلاع داد که جین را به بیمارستان منتقل کرده اند و وی ساعت 6 بعد ازظهر فوت کرده است. او در جشن دچار حمله شده بودو اگر اطرافیانش نشانه های حمله را تشخیص داده بودند شاید جین اکنون با ما بود.

گاهی حمله منجر به فوت افراد نمی شود اما  آنها در شرایطی بدتر از مرگ مجبور به ادامه زندگی می شوند.

خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت…

یک متخصص اعصاب اعلام کرده است که اگر شخصی را که دچار حمله شده در 3 ساعت به بیمارستان منتقل کنند می توان عوارض ناشی از حمله  را به طور کامل از بین برد. بله به طور کامل!! وی می گوید روش شناسایی حمله  و رساندن بیمار به درمانهای پزشکی در کمتر از 3 ساعت به شناسایی علایم آن بستگی دارد:

شناسایی علایم سکته:

در برخی موارد شناسایی علایم سکته کار بسیار سختی است.

 متاسفانه نا آگاهی افراد می تواند منجر به فاجعه  ای جبران ناپذیر شود. سکته می تواند باعث مرگ یا آسیب مغزی فرد گردد و این در حالیست که اطرافیان شخص حتی متوجه علایم سکته نشده اند.

پزشکان اعلام کرده اند که اطرافیان  قربانی می توانند تنها با پرسیدن سه سوال ساده متوجه علایم سکته شوند

ل: از شخص بخواهید تا لبخند بزند.

ح: از شخص بخواهید که حرف بزند یا یک جمله ساده را به درستی ادا کند.( مثلا: امروز هوا آفتابی است)

د: از وی بخواهید هر دو دستش را بلند کند.

اگر فرد در انجام هر کدام از موارد زیر مشکل داشت ، در اسرع وقت با اورژانس تماس گرفته و علایم را برای امدادگران توضیح دهید.

 

و اما نشانه دیگری از سکته: از وی بخواهید زبان خود را بیرون بیاورد.

اگر زبان وی به راست یا چپ متمایل شده بود، بدانید که شخص دچار حمله شده است.

یک متخصص قلب می گوید اگر هر کس این ایمیل را دریافت می کند آن را به دیگر بفرستد می توان امیدوار بود که حداقل جان یک انسان نجات یابد.

 

 

من سهم خود را انجام دادم. شما چطور؟

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ویژگیهای سخن خوب بر اساس آیات قرآن:

 

1-سخن آگاهانه باشد:« لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏ » الإسراء  آیه 36

 

2- سخن نرم باشد:« فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» زبانش تیغ نداشته باشد. طه آیه 44

 

3- به حرفی که میزنیم عامل باشیم :« لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ » صف آیه 2

 

4- سخن منصفانه باشد :« وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا » انعام آیه 152

 

5- حرفمان مستند باشد:« وَقولوا قَولًا سَديدًا» منطقی حرف بزنیم. احزاب آیه 70

 

6- ساده و روان حرف بزنیم. پیچیده حرف زدن هنر نیست. « قَوْلاً مَّیْسُورًا» اسرا:28 

 

7- کلام رسا باشد:« قَوْلاً بَلِیغًا» نساء: 63

 

8- زیبا باشد :« و قُولُوا لِلنّاس حُسنًا»بقره :83

 

9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم :« قُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » اسرا:53

 

10-اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید :« تَقُولُوا۟ قَوْلًۭا مَّعْرُوفًۭا » بقره:235

 

11- همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم :« قولاً کریماً» اسرا:23

 

12-کمک به حرف خوب زدن در جامعه تا بهشتی شویم. « هُدُوٓا۟ إِلَى ٱلطَّيِّبِ مِنَ ٱلْقَوْلِ» حج:24

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




آقا جان

 

تو نظر کن به دلم ، حال دلم خوب شود

حال و احول گدایت بخدا جالب نیست

 

صبحم بنام تو …

از دور ســـلام …

 

اَﻟﺴﱠﻼم ُ ﻋَﻠَﻰ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ َو ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰ ِّ ﺑْﻦ ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ

َِو ﻋَﻠﻰ اَوْﻻد ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ ِو ﻋَﻠﻰ اَﺻْﺤﺎب ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ

 

مهدی جانم…ارباب مهربانم

 

تمام آرزوی ما شده تو را دیدن

هنوز میل نداری به زیر پا دیدن؟

غریبه ایم و کسی حال ما نمی پرسد

میان شهر چه خوب است آشنا دیدن

هر آنکه در پی آسایش است با ما نیست

مسیر عشق ندارد بجز بلا دیدن

گمان کنم که تو روزی به دیدنم آیی

که بر نیاید دیگر ز چشم ما دیدن

به سرخی جگرم غبطه می خورد لاله

نصیب ماست فقط داغ کربلا دیدن

 

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت




نيايشی زيبا از آقا امام سجاد (ع)

 

الهي

دردهايي هست كه نمي توان گفت

و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

 

الهي

اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت

و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد

و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

 

الهي

پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست

دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد

قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

 

الهي

تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد

تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست

و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

 

الهي

قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي

و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

 

الهي

با اين همه باكي نيست

زيرا من همچو تويي دارم

تويي كه همانندي نداري

رحمتت را هيچ مرزي نيست

اي تو خالق دعا و مالك \” آمين\"…

 

 صحیفه سجادیه

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

 در زمان متوكل عباسي زني به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر علي بن ابي طالب هستم، - با اين حيله از مردم پول مي گرفت - او را نزد متوكل آوردند.

متوكل به او گفت:

تو زن جواني هستي با اينكه از زمان زينب دختر علي سالها مي گذرد؟ گفت:

پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هر چهل سال جواني برايم برگردد.

من تا حال خود را به مردم نشان نمي دادم ولي احتياج وادارم كرد كه خود را به مردم معرفي كنم.

متوكل گروهي از اولاد علي عليه السلام و بني عباس و طايفه قريش را احضار كرد و جريان را به آنان گفت. چند نفرشان گفتند: روايتي نقل شده كه زينب دختر علي عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است. متوكل به او گفت:

در مقابل اين روايت، تو چه مي گويي؟

گفت:

اين روايت دروغي است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسي از مرگ و زندگي من خبر نداشت.

متوكل به حاضرين گفت:

غير از اين روايت، دليلي نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟

گفتند:

دليل ديگري نداريم، ولي خوب است حضرت امام هادي را احضار كني، شايد او دليل ديگري داشته باشد.

سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.

امام فرمود:

حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است.

متوكل گفت:

حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوي ادعاي ايشان را نگيرم مگر با دليل محكم.

حضرت فرمود:

كار مهمي نيست من دليلي مي آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيز قبول داشته باشند.

متوكل گفت:

آن دليل كدام است؟

حضرت فرمود:

گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مي گويد او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان به او آسيب نمي رسانند.

متوكل به آن زن گفت:

شما چه مي گويي؟

گفت:

او مي خواهد من كشته شوم، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مي خواهد جلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.

بعضي از دشمنان امام گفتند:

چرا خودش پيش درندگان نمي رود؟

متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مي خواست بدون آنكه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!

به حضرت گفت:

چرا خودتان نمي رويد؟

امام فرمود:

اگر شما مايل باشيد من مي روم.

متوكل گفت: بفرماييد.

در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت.

شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روي دست خويش نهادند.

امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها به جانبي كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.

وزير متوكل به او گفت:

اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!

متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدي درباره شما نداشتيم، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.

امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاي ايشان مي ماليدند.

هنگامي كه حضرت پاي به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند و امام بيرون آمد.

متوكل به آن زن گفت:

اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروي، ناله و فرياد زن بلند شد، شروع به التماس كرده، اعتراف به دروغگويي خود نمود.

سپس گفت:

من دختر فلان هستم از فقر و تهي دستي به اين ادعا افتادم.

متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولي مادر متوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد، متوكل نيز او را بخشيد‌.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




مرنج و مرنجان

 

  مرحوم آخوند خراسانی از آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی خواست که او را موعظه کند.

مرحوم نخودکی فرمود:مرنج و مرنجان!

مرحوم آخوند عرضه داشت:مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم ولی مرنج یعنی چه؟ چطور می توانم ناراحت نشوم؟! مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور می توانم نرنجم؟!

مرحوم نخودکی فرمود:علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی!

 

 (به نقل از مرحوم استاد مجتهدی)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 آیه ۱۰۰ از سوره مبارکه مائده؛

 

 

 متن آیه؛

 

 قُل لَّا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

 

 ترجمه؛

 

  ﺑﮕﻮ (ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ) ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﺴﺎﻭﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻧﺎﭘﺎﻛﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﺩ، ﺍﺯ (ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ) ﺧﺪﺍ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﺍﻯ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ، ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ.

 

 

????تفسیر؛

 

1-  ﻣﻠﺎﻙ ﺩﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎ، ﺣﻖّ ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻭ ﻗﻠّﺖ. ﻭﻟﻮﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ

 

2-  ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ ﻭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ، ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﻢ. ﺍﻋﺠﺒﻚ (ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ، ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻯ ﺣﻘّﺎﻧﻴّﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ)

 

3-  ﻣﻨﻄﻖِ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﺸﻮﻯ ﺭﺳﻮﺍ، ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭ ﻟﻮ ﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ

 

4-  ﺑﻰ ﺗﻘﻮﺍﻳﻰ، ﻧﺸﺎﻥ ﺑﻰ ﺧﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ

 

5- ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﺎﻙ ﺍﺯ ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻮﺝ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮﻯ ﺟﻤﻌﻴّﺖ ﻧﺸﺪﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﻛﺎﺭ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ

 

6-  ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻯ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺧﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍﻟﻠَّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ ﻟﻌﻠّﻜﻢ ﺗﻔﻠﺤﻮﻥ  ‏

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




دستانی که پیکر شهید را تحویل گرفتند

 

شنیده ام، فردی که در شهیدآباد دزفول سال ها متولی دفن اموات و شهدا بوده است و پیکر علی یار را در قبر گذاشته است چنین روایت کرده است:

 

جنازه های زیادی را توی لحد گذاشته ام و  افراد زیادی را دفن کرده ام، اما این بچه  (شهید علی یار خسروی ) را که دفن کردم، قصه اش متفاوت بود. پیکرش را که از بالا دادند دستم و خواستم بگذارمش توی لحد، با چشمان خودم دیدم که دو دست از توی لحد آمد بیرون و پیکر را از من تحویل گرفت. من پیکرش را بر خاک نگذاشتم، او را از دست من گرفتند.

 

منبع:الف دزفول

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهیدی که شفا می دهد . . .

 

روایت شفاگرفتن یک بیمار با توسل به شهید علی یار خسروی

 

 

 

عصر پنجشنبه، مادر «علی یار» ، به سنتِ هر هفته، نشسته است کنار مزارِ پسرش که زن همسایه بی تاب و پریشان خودش را می رساند به مزار علی یار و شروع می کند به پهنای صورت اشک ریختن.

 

مادرِ علی یار می پرسد : «چی شده؟ این چه حال و روزیه ؟ » و زن همسایه لابلای  اشک هایی که قطره قطره، دارند روی مزار علی یار می بارند، با صدایی که گاه بغض،  قطع و وصلش می کند و چانه ای که مدام می لرزد، این گونه پاسخ می دهد:

 

«پسرم مریضه! حالش خیلی بده! تو حالت احتضاره!  نه حالش خوب میشه و نه تموم می کنه! یکی از همسایه ها بهم گفت: برو به علی یار متوسل بشو. اومدم این جا از پسرت بخوام برا بچه م دعا کنه!» و دوباره طوفان گریه های زن وزیدن می گیرد.

 

مادر علی یار چند بیسکویت و کمی آب می دهد دست زن همسایه و زن، از شدت آشفتگی و اضطراب ، بدون این که حتی فاتحه ای بخواند ، اشک ریزان برمی گردد.

 

صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند. انگار آن سوی در اتفاقی رخ داده باشد، امان نمی دهد. مادرِ علی یار می خواهد خودش را برساند به درِ خانه که بچه ها در را باز می کنند و زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط.  اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند.

 

مادرِ علی یار، با زحمت، شانه های زن همسایه را می گیرد و از زمین بلندش می کند.  « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟

 

گریه امان حرف زدن نمی دهد به زن همسایه. شدیدتر از گریه های روی مزار علی یار، گریه می کند و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است:

 

«دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم.  یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه»

 

این جای داستان اشک های مادر علی یار و زن همسایه با هم می بارند، اما داستان به همین جا ختم نمی شود. زن همسایه از علی یار پیامی آورده است برای مادر:

 

«دیشب علی یار رو تو خواب دیدم. گفت برو به مادرم بگو جمعه ها سر مزار من نیاد. جمعه ها ما رو می برن زیارت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع). همه ی رفیقام میرن زیارت ، اما من به احترام مادرم که میاد سر مزارم، می مونم پیشش و با بچه ها نمی رم زیارت. بهش بگو جمعه ها نیاد. . . »

 

سکوت، فضای خانه ی پدری «شهید علی یار خسروی» را فرا گرفته است. سکوتی که در امتزاج صدای گریه ی اهل خانه، چون موسیقی غریبی در عرش شنیده می شود.

 

 راوی : مادر شهید علی یار خسروی

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .

پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :

چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.

امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :

پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .

و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.

مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.

پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .

حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.

خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .

خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.

در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟

رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».

فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت ، گوارای وجودت». 

 

 

 جلاءالعیون علامه مجلسی

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 داخل شدن در رحمت خدا/علامه حسن زاده آملی

 

 علامه حسن زاده آملی فرمودند: روایت شده است که حضرت رسول “ص” پیش از خواب سوره های مسبحات را که تسبیح شروع می شود،یعنی سوره های حدید،صف،جمعه،حشر،تغابن و اعلی،می خواندند که باعث می شود تا ذاکر در رحمت خداوند وارد شود.

 

  صدو ده اشاره ، ص ۲۶۲

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




تذکرة الاولیاء 

 

 

 استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبربرهان (ره)

میفرمودند :

آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد،

یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است.

 

پیامبر اکرم صل الله وعلیه وآله می فرمایند:

 

 وقتی بنده ای از خواب شیرینش

و از رختخوابش برخیزد در حالیكه

خواب آلود است،

برای این كه به سبب نماز شبش

 می خواهد كه خداوند را راضی كند،

خداوند متعال به سبب آن بنده ،

 بر ملائكه مباهات می کند

 و می گوید :

این بنده ام را می بینی

د كه بلند شده و خواب شیرینش را

 ترك كرده تا كاری را انجام دهد

 كه بر او واجب نكرده ام؟

 شاهد باشید كه من او را آمرزیدم .

 

 حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی

  #تذکرة_الاولیاء

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




از کجا بفهمم که نمازم قبوله یا نه؟

 

اگه احساس میکنی، از زشتی ها و بدی ها دور میشی ، بهت تبریک میگم.

نمازت قبوله ، ماراهم دعا کن.

(ایه 45 عنکبوت)

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

استادی از شاگردانش پرسید: چرا وقتی عصبانی می شویم،فریاد می زنیم؟!

 

شاگردان فکری کردند و یکی از آنها گفت:چون در آن لحظه،آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.

استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می دهیم درست است، اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟

شاگردان هر کدام جواب هایی دادند.اما پاسخ های هیچ کس استاد را راضی نکرد!

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.آنها برای اینکه فاصله را جبران کنند، مجبورند که داد بزنند! هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگرند چه اتفاقی می افتد؟ آنها سر هم داد نمی زنند،بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند.چرا؟! چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است.

 

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر باشد، چه اتفاقی می افتد؟

آنها حتئ حرف معمولی هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و سرانجام،چنانچه عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر باشد، حتئ از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند! این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آنها نمانده باشد…

” به امید روزی که در جهان، سکوتی برقرار شود…”

 .

 

“زندگی به ما می آموزد که عشق خیره شدن به یکدیگر نیست،

بلکه با هم به یکسو نگریستن است."   

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




فواره چو بلند شود سرنگون گردد

 

گویند روزی هارون الرشید، خلیفه عباسی مهمان جعفر برمکی وزیرش بود و با هم در باغ جعفر قدم میزدند. هارون به جعفر برمکی علاقه ی زیادی داشت؛ بطوری که خواهر خود عباسه را به زنی او داد.

حین قدم زدن به درخت سیبی رسیدند. خلیفه میل سیب خوردن کرد اما شاخه سیب در دسترس نبود. هارون چاق بود و جعفر لاغر. هارون دست هایش را قلاب کرد تا جعفر بالا برود و سیب بچیند.

باغبان باغ از دور شاهد این ماجرا بود، از دیدن این صحنه به خود لرزید، چون او یکی از بستگان جعفر برمکی بود و وضع خوبی داشت.

باغبان  کاغذی برداشت و از قول هارون الرشید روی آن نوشت:

من هارون الرشید گواهی می دهم که صاحب این کاغذ یعنی باغبان هیچ نسبتی با جعفر برمکی ندارد…

باغبان کاغذ را به هارون داد و تقاضا کرد که آن را مهر کند.

هارون گفت: همه میخواهند خود را دوست جعفر برمکی نشان دهند تو چرا این خواسته را نداری؟

القصه هارون خندید و نامه را مهر کرد. روزگار گذشت و گذشت تا اینکه بدخواهان و حسودان رابطه بین جعفر و هارون را بر هم زدند، طوری که هارون به این نتیجه رسید که جعفر برمکی به فکر رسیدن به خلافت است. پس او را بر کنار کرد و به زندان انداخت و دستور داد تمام نزدیکان و بستگان جعفر برمکی را دستگیر یا بکشند. نوبت به باغبان رسید. او دست خط هارون را به مأموران نشان داد اما آنها نپذیرفتند. پس به نزد هارون رفت. هارون دستور داد که دست از سر او بردارند و او را رها کنند.

هارون به باغبان گفت: تو از کجا میدانستی که روزی برمکی ها از نظر من می افتند؟

او گفت: از آنجا که روزی در باغ دیدم جعفر روی شانه های شما پا گذاشت و دستش را به شاخه درخت رساند تا برای شما میوه بچیند؛ و این را میدانم که مقام های دنیایی مثل فواره ی آب است هر چه بالاتر رود، بلاخره روزی سرنگون میشود.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست

تا تلخی نباشد، شیرینی نیست

تا غمی نباشد، لبخندی نیست

تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت

 

پس همیشه به خاطر داشته باش :

 

هدف این نیست که

هرگز اندوهگین نباشی

هرگز مشکلی نداشته باشی،

هرگز تلخی را نچشیده باشی…

 

همین دشواریها هستند که

از ما انسانی نیرومندتر

و شایسته‌تر می‌سازند

و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




سلام به “آنها” که همیشه دم دست هستند

 آدم هایی که عجله ندارند

 

 "آنها” که هميشه به حرفات«گوش» ميدن

 

“آنها” که هوای گفتگو دارند.

“آنها” که کلمه به کلمه با تو هستند.

 "آنها” که وقتی تلفنی باهاشان حرف می زنی مرتب نمی گویند:«باشه باشه»،که یعنی خداحافظ كنى

 "آنها” که بلند می گویند: دوستت دارم.

جانم در می رود برای “آنها” که نیمه راه نیستند

 نیمه تمام نیستند

 پلاک موقت نیستند

 یک روزه نیستند

“آنها” که مدام هستند

 "آنها” که جنس روابط شان همیشگی است

سلام به “آنها” که  هيچ وقت تمام نمی شوند . . .

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




#آموزنده

 

 

  اگر می خواهید “دروغی” نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن “حقیقت” نداشته باشید.

 

  به خاطر داشته باشید هرگاه به قله  رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید.

 

  با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


 

  حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

 

  مَثَلُ الإمام مَثل الکعبة إذ تُؤتی وَ لا تَأتی

 

  از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.

 

  منبع: بحار الانوار ، ج ۳۶ ، ص ۳۵۳

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

 

 امیرالمؤمنین امام علے علیه السلام میفرمایند:

 

مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اسْتَظْهَرَ لِمَعاشِهِ وَ مَعادِهِ؛

 

 هر كس (نيّت و عمل خود را) براى خدا خالص كند، براى دنيا و آخرت خود، پشتيبان فراهم كرده است.

 

 غرر الحكم، حدیث 8255

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 

مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید.

او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد.

او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.

تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.

همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.

روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.

او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.

رهگذری او را دید و پرسید: چه اتفاقی افتاده است؟

مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت:

این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست،

تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟

.

ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.

اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید.

بخشش مال همچون هرس کردن درخت است پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود.

دارایی شما حساب بانکیتان نیست.

دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است

که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید.

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




هدف_جمعی_تکامل_فردی

 

 

 

یکی از شاگردان استادش پرسید:” تمام مشاهیر می گویند که گنج روح، چیزی است که باید در تنهایی کشف شود. پس برای چه ما با همیم؟”

 

استاد پاسخ داد:” با همید، چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست!جنگل رطوبت هوا را تامین می کند، در مقابل طوفان مقاوم تر است و به باروری خاک کمک می کند.”

اما چیزی که یک درخت را مقاوم می کند، ریشه است. و ریشه یک درخت نمی تواند به ریشه درخت دیگری کمک کند.

جنگل همین است!

 

هر درخت با درخت دیگر متفاوت است، هر درخت ریشه مستقل دارد. راه آنانی که می خواهند به خدا برسند، همین است:

 

“اتحاد برای یک هدف، و همزمان آزاد گذاشتن هر یک از اعضای گروه تا به شیوه خودش تکامل یابد…”

 

موضوعات: دینی مذهبی  لینک ثابت




 اويس قرنى و اطاعت مادر

 گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (ص) به مدينه رود.

  مادرش گفت اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى . اويس حركت كرد وقتى به خانه پيغمبر (ص) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند.

  ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نديده به يمن مراجعت كرد.

 چون حضرت به خانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده ؟ گفتند شتربانى كه اويس نام داشت به اينجا رسيد و بازگشت . فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت .

 درباره چنين شخصى پيغمبر (ص) مى فرمايد يفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن ، نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد چه بسيار مشتاقم به ديدارت اى اويس قرنى .

 

روایت علامه_طباطبایی_ره

 

موضوعات: خانواده  لینک ثابت




#گفت_و_شنود

 

 بهم گفت میدونی خیلی سخته با خدا بودن!

 

 گفتم چطور مگه؟

 

 گفت اخه هروقت میخوام نماز بخونم یا کار خوبی کنم یا اینکه حجابمو رعایت کنم مسخرم میکنن!

 

‼️گفتم اگر مسخره نشی باید تعجب کنی!

 

 گفت یعنی چی؟؟

 

 گفتم آیات 29 تا 36 سوره مطففین رو بخون میفهمی…

 

 بدکاران (در دنیا) پیوسته به مؤمنان می‌خندیدند و هنگامی که از کنارشان می‌گذشتند آنان را با اشاره تمسخر می‌کردند،و چون به سوی خانواده خود بازمی‌گشتند مسرور و خندان بودند

و هنگامی که آنها را می‌دیدند می‌گفتند: «اینها گمراهانند!»َ

 

✔️ولی امروز مؤمنان به کفار می‌خندند،در حالی که بر تختهای آراسته بهشتی نشسته و (به سرنوشت شوم آنها) می‌نگرند! آیا (با این حال) کافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟

 

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




آقای دلـم!

دستـم را روی قلبـم می گـذارم

از عمـق جانــم سـلام می دهــم تــو را . . .

 

السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان

 

ســـــلام ای میـزبان تمام روزهـایمـان!

دسـت خـالی امـده ایـم مثـل همیشـه

 

در کولـه بارمـان فقـط حسـرتـــ اسـتـــ و آه فــراقــ . . .

 

مـا را بپـذیر . . .

بـخـر ایـن قـلـبـــ هـجــران زده را . . .

بخر این قلبی را که جز روسیاهی نیاورده نزدتـــ . . .

 

آری مولای مـن!

با همیـن روسیـاهی ام

قلبــم را روی دستـم گرفتـه ام

می خـری ایـن اشفـتـه حـال دلتنــگــــ را؟!

 

نذر سلامتی و ‌تعجیل در فرج مولای غریبمان صلــوات

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




خداوندا…

 

بدون نوازشهای تو

بدون مهرومحبت تو

بدون عشق تو

میان دست های زندگی

مچاله میشویم

خدایا…

نوازش ومهربانیت راازمانگير!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




یادم باشد ….

مادر شوهر که شدم …

آنقدربه عروسم بها بدهم که پسرم احساس رضایت کند آخر پسرم جگر گوشه ی من است نباید آزار ببیند .

یادم باشد مادرشوهر که شدم در مقابل دختری که هم سن دختر خودم هست صبوری به خرج دهم .آخر او جوان هست هنوز و خیلی از مسایل را هنوز نمیداند یادم باشد مادر شوهر که شدم …طوری با دختر دیگران برخورد کنم که دوست دارم دیگران با دختر من برخورد کنند

یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم پسرم میان عشق مادری و عشق  همسری سردرگم شود .نیاز پسرم در زندگی آرامش است نه تنش .

یادم باشد که برای قضاوت عروسم ب سخنان دخترم صحه نگذارم چون دخترم نیز چون عروسم بی تجربه است و جهان را از دید خام و ناپختگی مینگرد.

یادم باشد مادر شوهر که شدم آنقدر از زیبایی عروسم تعریف کنم که نیاز پیدا نکند برای عرضه ی خودش ب آرایش و پیرایش پناه ببرد .اینگونه پسرم نیز یاد میگیرد همسرش زیباست و نیاز ب زن دیگری ندارد .

یادم باشد مادر شوهر که شدم از فداکاری های عروسم تمجید کنم تا یاد بگیرد برای پسرم فداکاری کند .

یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم با عروسم  که شکایت مرا نزد  پسرم ببرد آخر میان دو عشق انتخاب یکی سخت میشود و حتما من شکست خواهم خورد زیرا پسرم پدر میشود و نمیتواند مادر فرزندش را رها کند و در کنار من آرام بگیرد .یادم باشد مادر شوهر که شدم خوب بفهمم پسرم را روانه زندگی کرده ام و نباید کاری بکنم که او به سوی من بازگردد و دوباره مجرد شود آخر او متاهل است و متعهد .

یادم باشد مادر شوهر که شدم به پسرم بگویم با همسرش وفاداری کند .متعهد بماند .خیانت نکند .یادم باشد که یادم نرود که مادر شوهر شدن آسان است و مادر شوهر ماندن سخت .

 

موضوعات: خانواده  لینک ثابت




 

حضرت استاد محسن قرائتی:

 

❇ ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدم ﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ ، ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ.

 ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

 

 ﺁدم ها ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ :

 

1-ﻋﯿﻨﮏ

2-  ﻣﻠﺤﻔﻪ

3- ﻓﺮﺵ

 

 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!

 

  ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ “ﭼﻨﮓ” ‏(مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽ ﺷﻮﯾﯽ!

 

  ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﺳﺎل ، ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﯽ!

 

  ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

  ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.

 

✴ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ!

 

♣ ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ ;

 ‏(ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻓﺰﺍﯾﻨﺪ)

 ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ ‏(ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ‏) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

برابری مرد با زن:

واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود ۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم ۲۴ مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی ۲۴=۲۴

برابری در قرآن در همه مسائل دیده میشود:

دنیا ۱۱۵ / آخرت ۱۱۵

ملائک ۸۸ / شیطان ۸۸

زندگی ۱۴۵ / مرگ ۱۴۵

سود ۵۰ / زیان ۵۰

ملت (مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰

ابلیس ۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱

مصیبت ۷۵ / شکر ۷۵

صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣

فریب خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧

مسلمین ۴١ / جهاد ۴١

طلا ۸ / زندگی راحت ٨

جادو ۶٠ / فتنه ۶٠

زکات ٣٢ / برکت ٣٢

ذهن ۴٩ / نور ۴٩

زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵

آرزو ٨ / ترس ٨

آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨

سختی ١١۴ / صبر١١۴

محمد (صلوات الله علیه) ۴ / شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص) ۴

* همچنین جالب است که نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن داشته باشیم.

نماز ۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵

دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣ — دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲ — دریا = %۱۱۱۱۱۱۱/۷۱= ۱۰۰ × ۴۵/۳۲ —

خشکی = % ۸۸۸۸۸۸۸۹/۲۸ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳ — دریا + خشکی = % ۰۰/۱۰۰

دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱/۷۱% و خشکی ۸۸۹/۲۸ % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا همه اینها اتفاقی است؟؟؟

 

اتفاقی است؟

تا اینجا کافی نبود؟؟؟ قانع نشدید؟

از سوره قمر تا آخر قرآن ۱۳۸۹ آیه وجود دارد . و سال ۱۳۸۹ قمری برابر ۱۹۶۹ میلادی است که تاریخ فتح ماه توسط بشر است.

همچنین درسوره ۱۹ (مریم) آیه ۵۷ در ذکر ماجرای ادریس نبی (علیه السلام)می فرماید:

و رفعناه مکانا علیا : و [ما] او را به مقامى بلند ارتقا دادیم.

۱۹۵۷ تاریخ تسخیر فضا توسط انسان است. فضاپیمای اسپوتنیک روس در ۴ اکتبر این سال به خارج از جو پرتاب شد.

در تمام حیوانات، تعداد کروموزومهای حیوان نر و ماده برابر است و زنبور عسل تنها حیوانی است که ساختار کروموزومی آن با سایر حیوانات متفاوت است زیرا زنبور ماده ۱۶ جفت کروموزوم دارد در حالی که زنبور نر ۱۶ تک کروموزوم دارد و جالب است که شانزدهمین سوره قرآن به نام زنبور عسل(نحل) نام گذاری شده است.

همچنین در چند جای قرآن کلمه حمیر(الاغ) همراه نام سایر چهارپایان به کار رفته است اما تنها در دو آیه قرآن نام این حیوان به تنهایی ذکر شده است.

ان انکر الاصوات لصوت الحمیر(لقمان) و, مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا (جمعه)

این حیوان ۳۱ جفت کروموزوم یعنی: ۶۲ کروموزوم دارد و این دو سوره سوره های ۳۱ و ۶۲ قرآن هستند.

یک پژوهشگر هلندی غیر مسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داد و به این نتیجه رسید که ذکرکلمه ی جلاله الله و تکرار آن ونیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی می شود واسترس و نگرانی را ازبدن انسان دور می کند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب می دهد.

خداهم که درقرآن میفرماید:( الا به ذکر الله تطمئن القلوب)

 

 ماکه برای قرآن کاری نکردیم!حداقل درنشراعجازش قدمی برداریم.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




شناسنامه ی قرآن

 

نام: قرآن، قرآن یک کلمه ی عبری است اسم اصلی قرآن فرقان می باشد

لقب قرآن: مجید

زبان قرآن:عربی

زمان نزول: ماه رمضان , شب قدر

محل نزول: مکه مکرمه, غار حرا

فرستنده: الله جل جلاله

ملکه وحی: حضرت جبرئیل

گیرنده: حضرت محمد(ص)

تعدادوحی:۲۴۰۰۰ مرتبه

مدت نزول:۲۳ سال

اولین آیه: إقرا باسم ربک الذی خلق

اولین سوره: العلق

آخرین سوره: النصر

آخرین آیه: الیوم اکملت لکم دینکم

تعدادجزء:۳۰ جزء

تعداد سوره:۱۱۴ سوره

با عظمت ترین آیه: آیت الکرسی

طولانیترین سوره: سوره بقره

کوتاه ترین سوره: سوره کوثر

بزرگترین آیه: آیه ی ۲۸۲ سوره ی بقره

کوچکترین آیه: کلمه (طه) از سوره بیستم

تعداد سوره های مکی: ۸۲ سوره

تعداد سوره های مدنی: ۲۰ سوره

تعداد سوره های مکی و مدنی: ۱۲ سوره

سوره نصف قرآن: سوره کهف

مادر قرآن: فاتحه

قلب قرآن: یس

عروس قرآن: سوره ی الرحمن

سوره ای که دو بسم الله دارد: نمل

سوره ای که بسم الله ندارد: توبه

تعداد حزب: ۱۲۰ حزب

سوره ای که در تمام آیات اسم الله دارد: مجادله

تعدا آیات: ۶۲۳۶ آیه

تعداد کلمات: ۷۷۴۳۹ کلمه

تعداد حروف کل قرآن: ۳۳۰۷۳۳ حروف

تعداد نقطه ها: ۱۰۵۶۸۴نقطه

قرآن به سه قسمت تقسیم شده: وحدانیت خدا ، قصص ، احکام

سوره ای که سه بار خواندن آن حکم ختم قرآن را دارد: سوره ی اخلاص

و …

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در عرصه قیامت روح و جسم باهم درگیرن

برزخه که روح درگیره

گاهی هم اتفاقاتی که برای روح میافته اونقدر شدید احساس میشه که روی جسم در عالم قبر و برزخ تآثیر میذاره

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت