حكايت برخورد حاج محمّدحسن بياتى با حضرت آقاى قاضى |
... |
حكايت برخورد حاج محمّدحسن بياتى با حضرت آقاى قاضى
مرحوم مبرور آقاى حاج محمدحسن بياتى رحمةاللـهعليه مىگفتند: در سفرى كه از كربلا به نجف مىرفتيم، عربانهاى كه سوار شديم، دوطبقه بود. آقاى أنصارى و رفقا در طبقه پائين سوار شدند و من چون جا نبود به طبقه بالا رفتم. سيّدى كوتاهقد، با سيماى نورانى و محاسن خضاب كرده كه آثار جلالت و بزرگوارى در او آشكار بود، نشسته و كنارش خالى بود و به من فرمود: بيا اينجا! و من در كنار ايشان نشستم. از ايشان خيلى خوشم آمد! آن سيّد محترم سر صحبت را باز كرده و مطالب بسيارى را برايم بيان فرمود و بسيار لطف و محبّت نموده و در نهايت گفتند: پسرجان! شما اين دستورات را انجام بدهيد كه از جمله آنها اين بود كه بعد از نماز صبح بر قراءت سوره مباركه «يسآ» مواظبت كنم.
وقتى به نجف أشرف رسيده و پياده شديم، از خدمت ايشان خداحافظى كردم درحالىكه محبّت و علاقه شديدى به ايشان پيدا نموده و شيفته و مجذوبشان شده بودم. آمدم خدمت آقاى أنصارى، ايشان فرمودند: آقا محمّدحسن! چه خبر است؟ اين همه نور را از كجا آوردهاى؟! گفتم: آقا! در عربانه با سيّدى مصاحب بودم نورانى، خيلى نورانى. آقاى أنصارى فرمودند: آن سيّد را شناختى؟ گفتم: نه! ولى سيّدى بود نورانى و خيلى پاك و باعظمت و باجلال! فرمودند: ايشان آقاى قاضى بودند، به شما چه گفتند؟ گفتم: دستورالعملى به من دادند. فرمودند: خب! انجام مىدهى؟ گفتم: نه آقا! من از شما تبعيّت كرده و تحت ولايت شما هستم. فرمودند: آفرين پسرم! آفرين پسرم!
فرم در حال بارگذاری ...