اشعار ازدواج”
الا ای دختر دانا كه هستی شیعۀ مولا
اگر یك روز،آقایی بِزَد دَربِ شماها را
و گفتا: خواستگارم من، به دنبال نگارم من
و در فكر چنین روزی نخفتم من چه شبها را !
مَپُرس اول زِ دنیایش و از حق و مزایایش
نه از مِلكش نه از مُلكش نه مثقال طلاها را !
نه از اموال منقولش نه از اَنبار پُر پولش
نه از باغات و منزلها نه پرشیّا و ویلا را !
ولی پرسش كُن از دینش و از اخلاق و آئینش
نماز و طاعتش بِنگر و حُبُّش ” آل طاها(علیهم السلام) ” را
ببین مهر و وفایش را و میزان سَخایش را
شجاعت را صلابت را و تقوایِ خدایَش را
اگر دیدی كه اینها را خدا روزی او كرده
سراسیمه قبولش كن و راضی كن تو بابا را!
همینكه شُغلَكی دارد و یا آلونكی دارد
قناعت كن بگو بله ! مَخور اندوه فردا را
خدا فرموده در قرآن «و ألحقنا بهم» ای دوست!
تو بعد از این بشارتها ، رها كن اهل دنیا را
كه چون با یك چنین مردی تو باشی همدم و هَمرَه
امیدی هست در مَحشر ببینی روی زهرا(سلام الله علیها) را
و اما شاعر صوفی پشیمان می شود آندم
كه می آرند در محشر هر آنچه زشت و زیبا را
هم آن تركان شیرازی هم آن شاخه نباتش را!
و می پرسند از آنها تولا (دوستی با دوستان خدا) و تبرّا ( دشمنی با دشمنان خدا) را
امید آن دارم كه در آن وادی حسرت
بگیرد ساقی كوثر ز لطفش دست ماها را!