من زاهدِ این شهرِ پر از وسوسه |
... |
من زاهدِ این شهرِ پر از وسوسه؛
یک لحظه دلم پر زد و در کوی تو افتاد
در پیچ و خم جنگل گیسوی تو افتاد
این قلب پر از غصه و سر گرم محبت
در دامگه غمزه ی ابروی تو افتاد
من زاهد این شهر پر از وسوسه بودم
عارف شدم و کار به جادوی تو افتاد
از حور بریدم دل و شیدای تو گشتم
چون دیده به آن روی پری روی تو افتاد
بیمار شدم درد مرا نیست دوایی
کارم به شراب و می و داروی تو افتاد
سیمرغ وجودم شبی از عشق تو جان داد
با صور تو احیاء و پرستوی تو افتاد
شعر از حجت الاسلام محرابی
فرم در حال بارگذاری ...