✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 796
  • دیروز: 2691
  • 7 روز قبل: 8006
  • 1 ماه قبل: 24868
  • کل بازدیدها: 805579

 



 

بچه ها را برای نماز صبح بلند می کرد.

این بیت را می خواند :

ای لاله ی خوابیده چو نرگس نگران خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

می گفت : اگر آیه ی آخر سوره ی کهف رو بخونین ، هر ساعتی که بخواهید بیدار می شین.

آمد بالای سرم گفت : مگر آیه رو نخوندی ؟

گفتم : چرا؟!

گفت : پس چرا دیر بلند شدی ؟ درست موقع اذان بود .

گفتم : نیت کرده بودم سر اذان بیدار بشم که شدم .

خندید . گفت : مرد مومن ، این رو گفتم برای نماز شب بلند شین!

گفتم:حاجی ما خوابمون سنگینه . اگه بخواهیم برای نماز شب بلند بشیم ، باید کل سوره ی کهف رو بخونیم ، نه آیه ی آخرش رو!

 

سردارشهید محمد بروجردی 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 درشفاعت شهدا

 

دستِ درازی دارند

 

 عکسشان رابنگر…..

 

چهره نازی دارند

 

 ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم

 

 ورنه آنان به منوتوچه نیازی دارند

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




چرا شهیدا دارن دل تو رو میبرن؟دل خداام بردن!

میدونی چرا بردن؟چون پشت پا به هرچی دنیا بود زدن!

حالا حساب کن اونا پشت پا به این دنیا زدن پا شدن رفتن تو جبهه که دیگه نامحرم نبود,دیگه آهنگ و موسیقی و دی وی دی و وی سی دی و موبایل و بلوتوث نبود,هیچی نبود,خدا بود و خدا بود و خدا بود خاکریز بود و خاک بود و بیابون بود,دعا بود و گریه بود و ندبه بود, رو به روام #شهادت بود.

بچه ها به خدا قسم از #شهدا جلو میزنید اگه کوفتتون بشه صحنه گناه و واردش نشین, به خدا قسم از #شهدا جلو میزنین اگر رعایت کنین قلب امام زمان (عج) نلرزه, به خدا قسم از #شهدا جلو میزنین اگر تو این #جهاد_اکبر در مقابل اون #جهاد_اصغر که اونا رفتن که توش جهاد اکبر و خودسازیم بود مواظب باشین.#معرفت و #بصیرت. 

بچه ها کل زندگی مسابقه

 الی اللهه!نکنه تو این مسابقه کم بیاریم!. . .

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




تکان دهنده از وصیت نامه شهید شوشتری

 

دیروز ازهرچه بودگذشتیم

 امروزازهرچه بودیم، گذشتیم

 

آنجاپشت خاکریزبودیم

واینجادرپناه میز

 

 دیروزدنبال گمنامی بودیم  امروزمواظبیم ناممان گم نشود

 

 جبهه بوی ایمان میداد

و اینجا ایمانمان بومیدهد

 

 آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست

 الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید

 

  الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

 بصیرمان کن تا ازمسیربرنگردیم

 آزاد(رها) مان کن تا اسیرنگردیم

 شهدا شرمنده ایم

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 شهید حسن باقری:

 

اگربیـن بسیجی ها حرف میشد

میگفـت

اگه ازدست هم ناراحـت شدید

دورکعـت نماز بخوانید

بگید خدایا

این بنده  ی توحواسـش نبود

من گذشتم توهم ازش بگـذر

این طوری مهرومحبت زیادمیشه.

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




  #شهیدمحمودرضابیضائی

(شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!)

 

  #شهید_رسول_خلیلی

(به برادر برادر گفتن نیست! به شبیه شدنه!)

 

 #شهید_مصطفی_احمدی_روشن

( ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم)

 

 #شهید_روح_اله_قربانی

( شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند)

 

 #شهید_مصطفی_صدرزاده

(سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد)

 

 

 

  #امام_خامنه‌ای: “با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد”

 

 

 

عامل به این چندتا جمله بودن خودش کلّیه! کلی!

چقدر باید کارکنیم روی خودمون تابتونیم عامل به این چند حرف باشیم!

بقیه ی خواسته ها وانتظارات وصایای شهدا بمونه!!!!

 

 چی داریم بگیم اون دنیا, اگه شهدا گله کردن!؟؟!؟

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 

 

غواص به فرمانده اش گفت:

اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ،من رو هول بده تو آب!

 

فرمانده گفت :

 اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.

 

غواص جواب داد:

نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم را سپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم.

 

والفجر8 ،اروند رود وحشي ، فرمانده تا داد زد يا زهرا ،

غواص قصه ي ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




از نگاه نکردن به دختران درحال شنا تا…

 

 داستان این شهید رو بخونین

ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه…

 

یکی از همرزمانش می گفت:

در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.

وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد :

((السلام علیک یا ابا عبدالله)) بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.

 

 #آيت_الله_حق_شناس در عظمت این شهید فرمود:

در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟

 

این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟

به من فرمود :

تمامی مطالبی که (از برزخ و…)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و …اما من را بی حساب و کتاب بردند.

بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.

 

داستان تحول از زبان خود شهيد:

 یه روز با رفقای محل  رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .

 

همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم

 از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.

 خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. 

گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله…

 

 به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح…

از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”????

 

 در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم…

 

  کتاب عارفانه

 

 شهید احمد علی نیری

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


...


شهید حسن باقری

 

 

بهانه می آور. امروز و فردا می کرد. می گفت« من اکه الفبای توپ رو نمی دونم، نمی تونم ادعا کنم توپ راه می اندازم. » حسن از دستش کلافه شده بود. عصبانی گفت« برو ببین اینایی که الفبای توپ رو بلدند، از کجا یاد گرفتند. الفبا نداره که تو هم. گلوله رو بنداز توش، بزن دیگه. حالا فکر کرده قضیه فیثاغورثه! » - آخه باید بدونم مکانیسمش چیه ؟ چند نفری که بودند خنده شون گرفت. حسن ریز خندید «مکانیسم مال شیرینیه، بابا. قاطی نکن.

 

منبع:کتاب یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص 63

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


...


 

 چفیه یعنی باز گمنامی شهید

 

  از شهیدستان گمنامی رسید

 

  گرچه نامش از زبانها دور بود

 

  استخوان پیکرش پر نور بود

 

  چفیه را سنگر نشینان دیده اند

 

  چفیه را گلها به خود پیچیده اند

 

 چفیه امضای گل آلاله هاست

 

  چفیه تنها یادگار لاله هاست

 

  چفیه رو انداز گلها بوده است

 

  طایر پرواز دلها بوده است

 

  چفیه تار و پود اشکی بی ریاست

 

  مرهم زخمان شیر کربلاست

 

  چفیه را زهرا(س) به گلها هدیه کرد

 

  چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد

 

  چفیه ها بوی شهادت می دهند

 

  بوی دوران شرافت می دهند

 

  چفیه یعنی باز گمنامی شهید

 

  با هزاران ناز عطرش می رسید

 

  عطر گمنام عطر یاس ساقی است

 

  چفیه هم مانند چادر خاکی است

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 

#راز_تسبیح_سبز…

.

 قبل ازدواج…

هر خواستگاری که میومد…

به دلم نمی‌نشست…!

اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود…

دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف….

میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله…

شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده…

این چله رو “آیت‌الله حق‌شناس” توصیه کرده بودن…

با چهل لعن و چهل سلام…!

کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود…

ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم…

۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان…

.

۴،۳روز بعد اتمام چله…

خواب شهیدی رو دیدم…

چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه…

لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود…

دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان…

ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار…

یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:

“حاجت روا شدی…”

به فاصله چند روز بعد اون خواب…

امین اومد خواستگاریم…

.

از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:

“زهرا جان…

واست یه هدیه مخصوص آوردم…”

یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:

“زهرا… …این یه تسبیح مخصوصه…

به همه جا تبرک شده و…

با حس خاصی واست آوردمش…

این تسبیحو به هیچ‌کس نده…”

تسبیحو بوسیدم و گفتم:

“خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره…”

بعد شهادتش…

خوابم برام مرور شد…

تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود…

.

(همسر شهید امین کریمی چنبلو)

 

#عاشقانه_ها_ی_الهی

#شهید_امین_کریمی

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 

 

الهی بروید دیگر

 

هیچ چیز به اندازه ی ماندن در مقر و عدم شرکت در عملیات، برای بچه ها ناخوشایند و عذاب آور نبود.

 

در این موقع بود که به زمین و زمان بد می گفتند. خصوصاً به دوستانی که قرار بود به خط بروند و در عملیات شرکت کنند. مثلاً با حرص و اشک و آه می گفتند:

 

 «الهی بروید دیگر… برگردید.» یعنی این که الهی سالم بمانید و شهید و مجروح نشوید، تا دل ما خنک شود.

 

این صحنه ها، هم گریه دار بود و هم خنده آور!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهیدی که باعث رواج چفیه در بین رزمندگان شد

 

 

 آخر سال 60 بود و ابراهیم(شهید ابراهیم هادی) به مرخصی آمده بود.

 با او رفتیم بازار ؛

 از چند دالان و مغازه رد شدیم تا به مغازه مورد نظر ابراهیم رسیدیم.مغازه بزرگی بود.پیرمرد صاحب مغازه و شاگردش با ابراهیم روبوسی کردند ؛ مشخص بود قبلا همدیگر را می شناسند.  بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت: حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.

صحبت که به اینجا رسید پسر آن پیر مرد گفت: آقا ابرام چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدم های لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟ ابراهیم مکثی کرد و گفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست.بچه های رزمنده هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است؛ هر وقت نماز میخوانند سجاده است ؛ هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را میبندند و … پیرمرد صاحب مغازه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام اون رو هم تهیه میکنم. فردا همان پیرمرد با یک وانت پر بار آمد و گفت وسایلی که خواستید آماده است ؛ آقا ابرام جان این هم یک وانت پر از چفیه.

 بعد ها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیه ها را برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم. کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.

 شهیـــــد ابراهیـــــم هادی

 منبع:

کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 140 و 141

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.

ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…

“شهيد حسين خرازي”

شرمشان باد، کسانی، که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند.،،،

هر کی خوند دمش گرم پخش کنه

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




می گفت :هیچ زندانی بدتر از مشهور شدن نیست. بترسید از مشهور

 

شدن . چرا که امام خمینی <ره> در کتاب جهاد اکبر  می گویند: کسی که

 

مشهور شد ” دیگر نمی تواند خود سازی کند. چه زندانی بدتر از این که

 

انسان نمی تواند در آن خود سازی بکند. زندانی بدتر از این سراغ دارید؟ آیا

 

زندانی آهنین تر و بدتر از این هست که انسان دیگر نتواند خودش را بسازد؟

 

 کسی که مشهور شد ” دیگر تا آنجای که رسیده ” تا همانجا رسیده” دیگر

 

 برای بالاترش گیر می کند.  از خدا بخواهیم و گریه و زاری کنیم  و این

 

 خاصیتی که در دلمان است< میل به شهرت> را  از ما بکند.  

 

                         شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی..

 

 

 

                            یازهرا التماس دعای شهادت

 

 

 

       آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




خیلی ها گفتند . . .

خیلـی هــا گفتند: شهدا شرمنده ایـم …

خیلـی هــا شنیدند: شهدا شرمنده ایــم؛

خیلـی هــا نوشتند: شهدا شرمنده ایــم؛

همه و همه شرمنده ایـــــــــم …

امــا نمیدانــم چند نفر سعــــی دارند؛

ٔ

از شرمندگــی شهدا خارج شوند …!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




چه می فهمیم شهادت چیست مردم

 

                                شهید وهم نشینش کیست مردم

 

تمام جستجومان حاصلش بود

 

                                   شهادت اتفاقی نیست مردم

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهدا رفتند ما جامانده ایم

 

مااسیر “دال” دنیا مانده ایم

 

شهدا حیند والله یرزقون

 

در سرای ناب جنت خالدون

 

اونظرها میکند وجه اله

 

ما ز روبردیم ارواح گناه!

 

حرفها گفتیم اما بی عمل

 

ما همه زنبور اما بی عسل!

 

عشق هم بازی شدست,کو عاشقان؟

 

ره پر از خالی شدست,کو رهروان؟

 

حاج حسین آقای خرازی چه شد؟

 

آن علمدار و نماد عشق بازی ها چه شد؟

 

همت و صیاد و کاوه,باقری؟

 

حاج زین الدین,برونسی,کاظمی؟

 

تندگویان,باکری ها,میثمی؟

 

مصطفی چمران ودوران,کشوری؟

 

عاشقان رفتند ما جا مانده ایم

 

مافقط از روی قرآن خوانده ایم

 

عشق والله عین و شین وقاف نیست

 

عشق عکس رهبری در قاب نیست

 

در کلامند عاشق سید علی

 

عاشق پستند و میز و صندلی

 

عشق یعنی رهروان حیدری

 

عشق یعنی مادری پشت دری

 

عشق یعنی راه قرآن,کربلا

 

عشق یعنی شهدا,بی ادعا

 

عشق یعنی حاج حسین در کربلا

 

پیرو مولا حسین در نینوا

 

سر بدادند در ره صاحب زمان

 

سرفرازند در بر هفت آسمان

 

ورد لبهاشان فقط لبخند بود

 

نام زهرا زینت سربند بود

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهيد حسين خرازي

1- دانشگاه شیراز قبول شده بود. همان موقع دوتا پسرهایم توی اصفهان و تهران درس می

خواندند. حقوقم دیگر کفاف نمی داد. گفتم « حسین، بابا ! اون دو تا سربازی شونو رفتن. بیا تو هم

سربازیتو برو. بعد بیا دوباره امتحان بده. شاید اصفهان قبول شدی. این طوری خرجمون هم کمتر

می شه.»

 

2- رفته بودم قوچان بهش سر بزنم. گفتم یک وقت پولی، چیزی لازم داشته باشد. دم در پادگان یک

سرباز بهم گفت « حسین تو مسجده » رفتم مسجد. دیدم سرباز ها را دور خودش جمع کرده،

قرآن می خوانند نشستم تا تمام شود. یک سرهنگی آمد تو، داد و فریاد که « این چه وضعشه ؟

جلسه راه انداخته ین ؟ »حسین بلند شد؛ قرص و محکم.گفت « نه آقا ! جلسه نیس. داریم قرآن

می خونیم.» حظ کردم. سرهنگ یک سیلی محکم گذاشت توی گوشش. گفت « فردا خودتو

معرفی کن ستاد. » همان شد. فرستادندش ظفار، عمان. تا شش ماه ازش خبر نداشتیم. بعدا

فهمیدیم.

 

3- از همان اول عادتمان نداد که نامه بنویسد یا تلفن کند یا چه. می گفت « از من نخواین. اگه

سالم باشم، می آم سر می زنم. اگر نه، بدونین سرم شلوغه، نمی تونم بیام.»

 

4- رفته بود کردستان. یازده ماه طول کشید. نه خبری، نه هیچی. هی خبر می آوردند تو

کردستان، چند تا پاسدار را سر بریده اند. رادیو می گفت یازده نفررا زنده دفن کرده اند. مادرش می

گفت« نکنه یکیشون حسین باشه ؟ » دیگر داشت مریض می شد که حسین خودش آمد. با سرو

وضع به هم ریخته و یک ساک پر از لباس های خونی.

 

5- دیگر دارد ظهر می شود. باید برگردیم سنندج. اگر نیروی کمکی دیر برسد ودرگیری به شب

بگشد، کار سخت می شود؛ خیلی سخت. کوموله ها منطقه را بهتر از ما می شناسند. فقط

بیست نفریم. ده نفر این طرف جاده، ده نفر آن طرف. خون خونم را می خورد.- دیگه نمی خواد

بیاین. واسه چی می آیین دیگه ؟ الان مارو می بینن، سر همه مون رو می برن می ذارن روی…

صدای تیر اندازی می آید از پشت صخره سرک میکشم. حسین و بچه هایش درگیر شدهاند. می

گوید « چه قدر بد اخلاق شده ای ؟ دیدی که. زدیم بی چاره شون کردیم. » داد می زنم « واسه

چی درگیر شدی حسین ؟ با ده نفر ؟ قرار مون چی بود ؟ » می خندد. می گوید «مگه نمی دونی

؟ کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله »

 

6- نگاهش می کردم. یک ترکه دستش بود، روی خاک نقشه ی منطقه را توجیه می کرد. بهم

برخورده بود فرمان ده گردان نشسته، یکی دیگر دارد توجیه میکند. فکر می کردم فرمانده گروهان

است یا دسته. ندیده بودمش تا آن موقع بلند شدیم. می خواست برود، دستش را گرفتم. گفتم «

شما فرمانده گروهانی ؟ » خندید. گفت « نه یه کم بالاتر» دستم را فشار داد و رفت.حاج حسن

گفت « تو این ونمی شناسی ؟ » گفتم « نه. کیه ؟ » گفت « یه ساله جبهه ای، هنوز فرمانده

تیپت رو نیمشناسی؟»

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




پلوخور

 

شهید زين الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت می گرفت.

 

او به بچه هایی که خوب به خودشان می رسیدند و حسابی غذا می خوردند، می گفت: «پلو خور!»

 

یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچه ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا… علی!»

 

بندۀ خدا که کاملاً غافلگير و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!

 

*هندوانه و فلفل

 

آقا مهدی هر وقت می افتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود.

 

یک وقت هندوانه ای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچه ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.

 

وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!»

 

*شهادت شهيد زين‌الدين تعبير خواب يكي از همرزمان ما بود

 

۴۸ ساعت قبل از شهادت مهدي زين‌الدين با ماشيني كه به دستور وي از لجستيك لشكر به بنده واگذار شده بود با شهيد زين الدين به مقر لشكر در سردشت آمديم و شب خاطره‌انگيزي را با هم سپري كرديم؛ فرداي آن شب شهيد زين‌الدين از بنده كليد ماشين را خواست؛ بنده به شهيد زين‌الدين گفتم «اين ماشين هم مثل موتور شهيد همت در جزيره مجنون نشود».

 

وي به ماجراي موتور شهيد همت اشاره كرد و گفت: در جزيره مجنون يك موتور داشتم و آن‌ را در اختيار هيچ كسي قرار نمي‌دادم؛ هر كسي كه پيش شهيد زين‌الدين مي‌رفت تا وي وساطت كند كه موتور را به او دهم، نتيجه‌اي نداشت؛ شرايط به همين منوال سپري ‌شد تا اينكه در عمليات خيبر در جزيره مجنون متوجه شدم كه موتور نيست ، به سرعت پيش شهيد زين‌الدين رفتم و جريان را با او در ميان گذاشتم شهيد زين‌الدين به من گفت « نگران نباش، حاج همت به موتور احتياج داشت، به همين دليل از من خواست كه آن موتور را به او دهم و من هم نتوانستم حرفش را رد كنم و موتور را به او دادم» ولي بعد از چند ساعت متوجه شديم كه حاج همت بر اثر اصابت خمپاره‌ روي موتور به شهادت رسيده است.

 

 با درخواست شهيد زين‌الدين كليد ماشين را به وي دادم و خودم به مهاباد آمدم، نصف شب يكي از بچه‌هاي شاهرود خوابي ديده بود كه رژيم بعث لشكر را بمباران كرده است و همه بچه‌ها ايستاده‌اند و قلب‌هايشان آتش گرفته است.

 

 صبح آن روز به سراغ يكي از بچه‌هايي كه تعبير خواب مي‌دانست، رفتيم و او گفت «قرار است بلايي به سر لشكر بيايد، برويد صدقه جمع كنيد و دعاي رفع بلا را بخوانيد»؛ كمتر از چند ساعت متوجه شديم كه شهيد زين الدين و برادرش مجيد در همان ماشيني كه ۲ روز قبل از بنده تقاضا كرده بودند به شهادت رسيدند و خبر شهادت مهدي زين‌الدين تمام قلب‌ها را آتش زد و خواب آن رزمنده تعبير شد.

 

*با نگاهی از نزدیک

 

خاطره ای از احمد حاجی زاده

 

شهید زین الدین در ساختن افراد و شکوفا کردن استعدادهای نهفته در وجودشان توان عجیبی داشت. درست مثل یک معلم اخلاق و عرفان عمل می کرد.

 

در یکی از سخنرانیهایش در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت: «بچه ها! من نیمه شبها می آیم از نزدیک نگاه می کنم، می بینم نماز شب خوانها بسیار اندکند!»

 

آنگاه تاسف می خورد که چرا سرباز امام زمان (ع) نسبت به نماز شب باید این قدر بی تفاوت باشد.

 

بینش عمیقی نسبت به تک تک نیروها داشت. با یکی دو برخورد می فهمید فلان نیرو به درد چه واحدی می خورد. گاه نیروی خاصی را می گزید، همه جا با خود همراهش می کرد، آن وقت بعد از چهارده، پانزده روز می دیدی حکمی برایش زده است به عنوان مسوول فلان واحد. یعنی در این مدت رویش کار می کرد، او را مورد ارزیابی قرار می داد و کاملا به نقاط قوت و ضعفش آگاه می شد.

 

پس از شهادت آقا مهدی، تا آخر جنگ، تعبیر دوستان در لشگر این بود که ما هر چه خوردیم از جنگ خوردیم. یعنی هر چه نیروی با کیفیت و کارآمد در طول جنگ داشتیم، حاصل زحمتهای شهید زین الدین بود.

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
1 2 4