✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 814
  • دیروز: 1173
  • 7 روز قبل: 7836
  • 1 ماه قبل: 30647
  • کل بازدیدها: 823148

 



گرگ و لک لک…

 

 

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود

بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد

 

تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد

تا او را نجات دهد

و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد

 

لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد

و استخوان را درآورد

و طلب پاداش کرد

 

گرگ به او گفت :

همین که سرت را سالم

از دهانم بیرون آوردی برات کافی است

 

 

✔️ وقتی به فرد نالایقی خدمت میکنی

تنها انتظارت این باشد که

گزندی از او نبینی

 

✔️  دنیا پر از تباهی است

نه بخاطر آدمهای بد

بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




چرا بعضی از بچه ها پرحرف هستند؟

 

 

 یکی از مهم ترین علت های پر حرفی در کودکان حس کنجکاوی و تمایل به دانستن همه چیز است. وقتی فرزندمان ما را سوال پیچ می کند و پشت سر هم سوالات عجیب و غریب می پرسد، لازم است با صبر و حوصله به سوال های کودک پاسخ دهیم و این روحیه پرسشگری را در او تقویت نماییم. اگر جواب سوالی را نمی دانید، به او بگویید که «من نمی دانم، بهتر است در کتاب جواب آن را پیدا کنیم» یا «در اینترنت جستجو کنیم» و به او کمک کنید تا پاسخ سوالش را پیدا کند.

 

 یکی دیگر از مهمترین علت های پرحرفی در کودکان، نیاز به جلب توجه است.

 

 

 شاید تاکنون بارها توجه کرده باشید، زمانی که مادران با تلفن به مدت طولانی صحبت می‌کنند یا در جمعی مشغول صحبت هستند و از کودکشان غافل می‌شوند، کودک با صحبت کردن طولانی یا پرسش‌های مکرر سعی می‌کند که توجه مادر را به خود جلب کند. روان‌شناسان ریشه این نوع واکنش‌های رفتاری کودک را جلب توجه والدین می‌دانند.

 

 گاهی ترس کودکان نیز به زیاد صحبت کردن آنها منجر می‌شود. این اتفاق بویژه در سنین پایین و برای کودکانی که شب‌ها از تنها خوابیدن در اتاق خود می‌ترسند، اتفاق می‌افتد. چنین کودکانی از والدینشان می‌خواهند که کنار آنها بمانند تا با آنها صحبت کنند.

 

 حسادت نیز بخصوص پس از به دنیا آمدن فرزند جدید در خانواده، برای کودکان بالای سه سال، می‌تواند عاملی برای زیاد صحبت کردن و جلب توجه والدین محسوب شود.

 

 در بسیاری موارد، زیاد حرف زدن حتی در بزرگسالان نیز وسیله‌ای برای پوشش پریشان احوالی روحی یا نگرانی‌های درونی است. اگر والدین به فرزندشان به اندازه کافی توجه کنند و برایش به طور اختصاصی وقت بگذارند، اما باز هم فرزندشان به طور غیرعادی صحبت کند، باید به دنبال ریشه‌های روانی قضیه بگردند. نباید فراموش کرد که گاهی نیز کم حرف زدن کودکان می‌تواند نشانه‌ای از بروز افسردگی در آنها باشد

 

موضوعات: اخلاقی و تربیتی  لینک ثابت




فرشته ها به زن بی حجاب میخندند!!

 

  ↫ رسول خدا صلی الله علیه و آله از حضرت جبرئیل علیه السلام سوال نمود که آیا فرشتگان خنده و گریه دارند ؟

 

 

 ⇠ جبرئیل علیه السلام فرمود :

 

المرأه البارزه  إذا ماتت فیسجّی قبرها حتّی یسوّی علیه اللّبن لئلّا یطّلع علی حجمها، فتضحک‏ الملائکه و تقول: حین کانت مشتهاه فما سجّیتموها، و الآن صارت منفّره فسجّیتموها … ؟! (۱)

 

ترجمه :

 

↫ یکی از آنجاهای که فرشتگان می خندند ، زمانی است که زن بی حجاب و بدحجابی می میرد و بستگان او را در قبر می گذارند ، و روی آن زن را با خشت و خاک می پوشانند تا بدنش دیده نشود .

 

فرشتگان می خندند و می گویند :↝↝↝

 

تا وقتی که جوان بود و با دیدنش هر کسی را تحریک می کرد و به گناه می انداخت

 

 ( پدر و برادر و شوهرش و … از خود غیرت نشان ندادند ) و او را نپوشاندند ،

  ولی اکنون که مرده و همه از دیدنش نفرت دارند او را می پوشانند .

 

 بیان نکات↝↝↝

 

 ↫ یکی از چیزهایی که باعث میشه انسان کمتر طرف گناه برود یاد مرگ است .

 

↫ اگر همیشه به یاد داشته باشیم که قرارست یک روز از این دنیا برویم ، یکروزی میاد که ما هم زیر خروارها خاک دفن میشویم این خود سدی ایجاد می کند.

↫ پس هر چند شاید بی حجابی برای بعضی از خانم ها تبدیل به عادت شده است ، با یادآوری قبر و مرگ می توانیم هوای نفس خود را کنترل نموده و مواظب حجاب و حیا و عفاف خودمان باشیم .

 

منبع : (۱) مواعظ العددیه صفحه ۹۰

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

نحوه ی حساب و کتاب گناهانِ زمان جاهلیت، قبل از ظهور اسلام

گروهي از مسلمانان به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند:
اي رسول خدا! آيا مردي از ما به خاطر گناهاني كه در زمان جاهليت انجام داده و سپس مسلمان شده، كيفر مي گردد؟!

رسول خدا در پاسخ فرمود: اگر كسي از شما پس از مسلمان شدن، اسلام نيك داشت و باور ايمانش درست بود، خداوند او را به خاطر گناهاني كه در زمان جاهليت انجام داده، كيفر نمي كند.

 ولي اگر اسلامش نيكو نشده و باور ايمانيش، درست نگشته باشد، خداوند او را هم به خاطر گناهان قبل از اسلامش مجازات مي كند و هم به خاطر گناهان بعد از اسلامش، كيفر مي نمايد…

اصول کافی، باب انه لايؤاخذ المسلم بما عمل في الجاهلية، حديث 1 ص 461 - ج 2.

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




‌#استادمون_همیشه_میگفت :

هر وقت #دلت از #آدمای دنیا گرفت حتمآ یه سر برو بالای #کوه تا یه #درسی و بهت #یادآوری کنه

بلند #داد بزن پژواک #صداتو خواهی شنید ، گر بخواهی #ناله کنی ، آن هم #ناله سر خواهد داد

گر #آواز خوانی ، صدای #آواز خواهد پیچید

گر #دعا کنی ، صدای #برگشت دعا و شکرهایت #آرامت خواهد کرد

و اگر #ناسزاو شکایت کنی ، #آشفته_تر میشوی

و این است قانون #انعکاس ، که گویند هر چه کنی به #خود کنی …

خوبی کنی سهمت خوبی خواهد بود
و بدی گر کنی از این دنیا بدی میگیری .

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




یک قانون فیزیکی میگه که :

هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژی از خودشه

#انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.

اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره

خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:
– “چه خوب شد زنگ زدی!”
– ” داشتم بهت زنگ می زدم!”
– “داشتم بهت فکر می کردم!”
– “حلال زاده!”
– “دل به دل راه داره!”

این همون فرستادن انرژی به سمت کسیه که داریم بهش فکر میکنیم.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 امروز روز بهترین هاست.
روز دوباره برخواستن،
روز دوباره فریاد زدن …

 پرهای عقاب گونه ی خود را باز کن.

 و به بلندای گیتی پرواز کن…

 تو محشری دوست پر قدرتم…

 تو آتشفشانی از جنس عشق و امید هستی…

 امروزت را زندگی کن بخاطر تمام آنانی که در کنارت هستند…

 امروزت را عاشقانه پرواز کن در آسمان قلبت…

 تو تولدی دوباره یافتی در امروز .
تولدت مبارک ای مهربان …

 یه حس خوب ،
یه روز خوب ، همه اینها
آرزوی منه برای شما دوست عزیزم

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ذهن را سرشار از موفقیت و پیروزی نماییم….

انسان‌هایی در صحنه زندگی و کار موفق و پیروز خواهند شد که در ابتدا این موفقیت و پیروزی را در ذهن خود ترسیم کرده و با تصویری کاملاً روشن و شفاف به سمت تحقق اهدافشان حرکت نمایند،
و اطمینان داشته باشند که پیروز خواهند شد.
آنچه را که ذهن بتواند تصور و باور کند قابل دستیابی است، به شرطی که با ذهنیتی همواره مثبت توأم باشد و افکار منفی آن را مخدوش نکند،
پس بیاییم مسیر زندگی خود را بر مبنای باورهای مثبت و یک روحیه عالی طراحی کرده و با امید زیباتر شدن زندگی خود و اطرافیانمان ، از فرصت‌های طلایی زندگی نهایت استفاده را نماییم.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند
بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند !
شایـد قـــد بکشند ،
اما بال و پـــــر نخواهند گرفت !
میدونید خونه ﻛجاست؟
خونه یعنی احترام و درک متقابل
خونه یعنﻰ جایﻰ ﻛه وقتﻰ بهش فﻜر میﻜنﻰ یه لبخند بیاد رو لبات
خونه یعنی آرامش و امنیت
خونه یعنﻰ یه استﻜان چاﻯ گرم در ﻛنار ﻛسانی ﻛه دوستشون دارﻯ
خونه یعنی فضایی خالی از خشم
خالی از دود
خالی از قرص خواب واسترس
خونه یعنﻰ وقتﻰ واردﺵ میشﻰ لبخند بزنی و لبخند ببینی
یه خونه خوب متراﮊﺵ بالا نیست؛
وسعت قلب آدماﺵ زیاده

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت





 

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن.”


شاهزاده با تمسخر گفت: “من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوش‌های آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود و تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می‌رفت، از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت :”جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.”
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: “پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و من هم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.”
 
عارف پاسخ داد: “نه!” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: “این دوستی است که باید به دنبالش بگردی”
شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت :”استاد اینکه نشد!”
عارف پیر پاسخ داد: “حال دوباره امتحان کن”.
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند!
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: “شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.”
 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




داستان ایرانی

در تاریخ آمده است، برسم قدیم روزی شاه عباس کبیر دراصفهان بخدمت عالم زمانه “شیخ بهائی” رسید پس ازسلام و احوال پرسی ازشیخ پرسید:

در برخورد با افراد اجتماع ” اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان” ؟
 
شیخ گفت: هرچه نظر شما باشد همانست ولی به نظر من “اصالت” ارجح است.

و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که “تربیت” مهم تر است !

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!
درهنگام شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم “تربیت ” از “اصالت ” مهمتر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت “تربیت” است
 
شیخ درعین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا هم مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست وتمرین زیاد انجام می شود…

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست بکار شد، چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان .

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.
در آن هنگام، هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب…

واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه “تربیت” هم بسیار مهم است ولی"اصالت” مهم تر!

یادت باشد با “تربیت” میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و “اصالت” خود برمیگردد.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




رازمثلها
سر شاخه نشسته و بیخش را می بری
 

یکی بود یکی نبود . دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می کنی؟ دزد که نمی دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می رسم».
 

دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می بینی که شاخه های اضافی را می برم» صاحب باغ خنده اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود .
 

دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه ای را می بری که رویش نشسته ای . از آن بالا روی زمین می افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت .
از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می بری»

#سرشاخه_نشسته_وبیخش_رامی_بری

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


...


‌ ‌ شخصی مادر پیری داشت و از پیری او رنج میبرد.او تصمیم عجیبی درباره مادر خود گرفت.

او تصمیم گرفت مادر خود را بر فراز کوهی رها کند تا شاید کسی او را با خود ببرد و یا این که عمر او همان جا به پایان رسد.
روز انجام کار فرا رسید.او مادر خود را سوار بر ویلچری کرد و بر فراز کوه گذاشت و هنگام پایین آمدن از کوه مادرش او را این گونه هشدار داد :
“پسرم مواظب خودت باش هنگام پایین آمدن از کوه آسیب نبینی.”
پسرک ماتش برده بود.او مادر خود را رها کرده بود ولی مادرش هنوز نگران او بود . پسرک برگشت و مادر خود را بوسید و با مادرش به خانه بازگشت و از کار خود پشیمان گشت.

گوش جان مى‏سپاريم به واژگانى كه از ميان لبان معطر و پاكيزه‏ى مادر - به عنوان دعا - براى فرزند خود سرريز مى‏گردد

وقتى كوچك بودى
تو را با رواندازهايى مى‏پوشاندم
و در برابر هواى سرد شبانه محافظت مى‏كردم
ولى حالا كه برومند شده ‏اى
و دور از دسترس،
دستهايم را بهم گره مى‏كنم
و تو را با دعا می‏پوشانم !

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




”بهلول و ملک و سلطنت“

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.

خلیفه گفت: مرا پندی بده!

بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟

گفت : … صد دینار طلا.

پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟

گفت: نصف پادشاهی‌ام را.

بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟

گفت: نیم دیگر سلطنتم را.

بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.

#حکایات_بهلول

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




#زندگی

 

زندگي را با چيزهاي بسيار ساده،پر بايد كرد. ساده ها سطحي نيستند.
خريد چند سيب ترش مي تواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشكل ما اين نيست كه براي شيرين كردن زندگي،معجزه نمي كنيم،مشكل ما اين است كه همان قدر كه ويران مي كنيم،نمي سازيم، همان قدر كه كهنه مي كنيم،تازگي نمي بخشيم،همان قدر كه دور مي شويم،باز نمي گرديم،همان قدر كه آلوده مي كنيم،پاك نمي كنيم،همان قدر كه تعهدات و پيمان هاي نخستين خود را فراموش مي كنيم،آن ها را به ياد نمي آوريم،همان قدر كه از رونق مي اندازيم،رونق نمي بخشيم. مشكل اين است كه از همه روياهاي خوش آغاز دور مي شويم و اين دور شدن به معناي قبول سلطه ي بي رحمانه ي زمان است.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




#قدرت_ایمان

 

زنی که در حومه شهر زندگی می کرد می خواست خانه و اثاثیه اش را بفروشد. زمستان بود و چنان برف سنگینی باریده بود که تقریبا محال بود که هیچ ماشین یا کامیونی بتواند تا در خانه اش برسد. منتها چون از خدا خواسته بودکه اثاثیه اش را به کسی که خدا می خواست و به قیمتی که خدا صلاح می دانست برایش بفروشد ، از ظواهر امر دل نگران نبود. اثاثیه اش را برق انداخت و آماده فروش وسط اتاق گذاشت . وقتی مرا دید گفت : حتی از پنجره به بیرون نگاه نکردم تا انبوه برف را ببینم یا سوز سرما را احساس کنم. تنها به وعده های خدا توکل کردم و بس!

مردم نیز به گونه ای معجزه آسا اتومبیل خود را تا در خانه اش رساندند و نه تنها اثاثیه خانه ، حتی خود خانه نیز بی آنکه کارمزدی به هیچ بنگاه معاملات ملکی پرداخت شود به فروش رفت.
ایمان هرگز از پنجره به بیرون نمی نگرد تا انبوه برف را ببیند تا سوز سرما را احساس کند.
ایمان برای برکتی که طلبیده است تدارک می بیند و بس.

#فلورانس_اسکاول_شین

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﮐﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ها

ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭ ﺟﻨﮕﻬﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ…
ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺣﺪﺍﺕ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﯿچ ﮑﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯿﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮﯾﻦ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﯽ ﺯﺍﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺭﺩﻭ ﺯﺩﻩ ﯾﮏ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺻﻠﺢ ﻣﻮﻗﺖ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﻨﻨﺪ…
ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﺒﺮﺩ…

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﯽ ﺯﺍﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻫﻮﺍ ﺧﻨﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﻫﺎ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻗﻮﺭ ﻗﻮﺭ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﺤﺚ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺳﻔﺮﺍﯼ ﺭﻭﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﺭﺍ ﻃﺒﻖ ﻣﯿﻞ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺳﺎﮐﺖ ﻧﺸﻮﻧﺪ ﻧﺴﻞﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ .
ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭﺱ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻋﺠﺐ ﺷﺎﻩ ﺍﺣﻤﻖ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼ… ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ…
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺠﻠﺲ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﻣﺘﻦ ﻗﺮﺍرﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ…
 
ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺣﻀﺎﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯿﮑﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻭ ﻧﯽ ﺯﺍﺭﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﻣﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ…
ﺳﻔﺮﺍﯼ ﺭﻭﺱ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﺮﺯﯼ ﭼﺎﻧﻪ ﻧﺰﺩﻧﺪ، ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎ ﻭ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩند…
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮﺍ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻧﺎﺩﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﻄﻮﺭ ﺳﺎﮐﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﻗﺒﻠﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻄﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺳﺮ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﯽ ﺯﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﺭﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺭﻭﺩﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻧﺪ.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




#قهر_با_خود

 

به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.
مقابلش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟ !!
شاگرد لبخند تلخی زد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسهای شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده اید تا به من چه بگویید؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمده ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده اید؟ !!
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست .

درس امروز این است:
هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی.
و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی.
به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی اعتنا میشوی و هر نوع بیحرمتی به جسم و روح خودت را میپذیری.
همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده.
تکرار میکنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر میکنی …
درس امروز من همین است.
 
شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکدهاش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمیاش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت:
اکنون که با خودت آشتی کرده ای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی.
به هیچکس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته ات وادار به سرافکندگی کند.
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.
هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند.
خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع میکنی.
درس امروزت همین است!

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




#گوش_کن

از حکیمی پرسیدند که چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟
گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم.

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی،
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی،
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند،
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




زن ها موجوداتی هستند كه اگر
دوستتان داشته باشند
فقط كافیست وقتی اسمتان را صدا میزنند
به جایِ “جانم” ، بگویید : “بله” !
تا بزنند زیر گریه…
شما را به خدا این چیزها را بفهمید!
دل زنها روزی هزار بار می لرزد و می ریزد و خالی میشود
شما را به مردانگیتان وقتی دیوانه می شوند و بی خودی بهانه می گیرند،
فقط بغلشان كنید و برای هیچ چیز راه حل نشانشان ندهید!…

#نکته
#بهش_توجه_کن

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت