✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 502
  • دیروز: 1041
  • 7 روز قبل: 5561
  • 1 ماه قبل: 23248
  • کل بازدیدها: 801736

 




كدام نقطه ی این خاك زیر پای تو نیست
كدام پاره ی خورشید آشنای تو نیست
بگو كدام نسیم شكفته در وادی است
كه ذهنش آینه بندانی از صفای تو نیست
كدام جاده ، بگو ، می رساندم تا تو
كدام سوی افق را نشان جای تو نیست
منم كه گمشده ام ای عزیز پیدایم
منم كه هر نفسم گریه ای برای تو نیست
امید شیعه ! چرا از سفر نمی آیی
كه زخم كهنه ی ما را به جز دوای تو نیست
زمین به ماتم غیرت نشسته است آقا
چرا به بام جهان بیرق لوای تو نیست
در انتظار تو این جان به تنگ آمده است
بیا بیا كه به سرها به جز هوای تو نیست
اللهم عجل لولیک الفرج 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





مردی از شهر قم به بغداد آمد و اموال و هدیه های بسیاری از مردم برای حضرت مهدی علیه السلام آورد تا بوسیله دومین نایب خاص
آن بزگوار «جناب محمد بن عثمان» به او تقدیم دارد.

هنگامی كه اموال را تسلیم كرد، جناب محمد بن عثمان گفت، «گویی چیز دیگری هم بوده است كه اینك در میان این اموال و اشیاء
موجود نیست، پس آن كجاست؟» آن مرد گفت: «سرورم! هرچه بود تقدیم داشتم دیگر چیزی نزد من نمانده است.»

«محمد بن عثمان» گفت: «چرا، چیزی مانده است، برو و آنچه به همراهت بوده است مورد بازدید قرار ده،شاید در میان آنها
باشد.»

آن مرد رفت و در میان بقیه اثاث و اشیا را جستجو كرد و بسیار اندیشید، اما چیزی نیافت و ناراحت بازگشت و گفت: «چیزی نزد
من نمانده است.»

جناب محمد بن عثمان گفت: «به شما می گویم، دو لباس مخصوص سودانی كه فلان مرد به شما داد بیاوری، كجا است؟»

آن مرد آن دو پیراهن را به یاد آورد و گفت:«آری! درست است اما نمی دانم آنها را كجا گذاشته ام.»

رفت و جستجوی خویش را برای یافتن آن دو پیراهن از سر گرفت، اما پیدا نكرد. بازگشت و گفت: «سرورم! نیافتم.»

محمد بن عثمان گفت: «بسوی فلان مردی كه دو كیسه جنس برای او بردی، برو، یكی از آن بسته ها را بگشا، پیراهنها را در درون
آن خواهی یافت.»

آن مرد دچار بهت و حیرت شد و رفت و یكی از كیسه ها را گشود دو پیراهن را در میان آنها یافت و آورد.

[1] غیبت شیخ طوسی، ص 179 و بحارالانوار، ج 51، ص 316.
 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت





زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه.
بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد!
اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟
او پاسخ داد:هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد‌.
دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل میکنی؟تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




خدایی كه
میخواهیم به او توكل
كنیم چهار ویژگ دارد:

 از نیاز تو آگاه است
 بخل ندارد
 جهت برآوردن نیازت قادر است
 به تو محبت دارد

پس از همین حالا
“توكل بر خدا كن”

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

بعضی آدمها ،
انگار چوب خشک اند…
تا عصبانی می شوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دود آلود میکنند،
همه جا را تیره و تار میکنند،
اشک آدم را جاری می کنند.
ولی بعضیها این طور نیستند؛
مثل عودند…
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند،
بوی جوانمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند.
این است که
*هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ،
ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﺮﻭﯼ،
ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ،
ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ ﻣﯿﺸﻮﯼ،
ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ،
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ .
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ
 

موضوعات: اخلاقی و تربیتی, خانواده  لینک ثابت




مار را چگونه باید نوشت؟ 

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادي در آن سکونت داشتند. مردي شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد .
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند .
اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت معلم با مردم روستا از فریبکاري هاي شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد بعد از
کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک با سواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس “مار” معلم نوشت: مار نوبت شیاد که رسید شکل مار را روي خاك کشید. و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید
کدامیک از اینها مار است؟ مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند .

اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم ، بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم .
همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکري خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه
کرد و به آنها داد .

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،
ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ
ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ …
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ .

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ …
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛

اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ …
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺗﺎ با آرامش ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺑﺮﺳﯽ .
 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"»

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.»

سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟»

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»

استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»

استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟»

استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.»

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




شاگردي از استادش در خواست كرد تا او را از خوي خشنش رهايي بدهد. استاد به شاگرد گفت: آن را نشانم بده، بايد جالب باشد.

شاگرد گفت: الان با من نيست تا آن را به شما نشان بدهم. استاد گفت: پس هر وقت كه با تو بود،‌ نزد من بيا.
شاگرد معترضانه گفت: براي من ‌امكان ندارد كه هر وقت با من بود نزد شما بيايم، چون نگرانم كه تا رسيدن من به شما ديگر نباشد.
استاد گفت: پس معلوم مي‌‌شود كه خوي خشن، بخشي از طبيعت تو نيست و در اين صورت از بيرون تو به سراغت مي‌‌‌‌آيد. توصيه مي‌‌‌‌كنم هر وقت به سراغت آمد خود را با چوب بزن تا به درد بيايد و بيرون برود .

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 

شخصے در یڪے از مناطق ڪویرے زندگے میڪرد.
چاهے داشت پر از آب زلال . زندگیش بہ راحتے میگذشت . با وجود اینڪہ در چنین منطقہ اے زندگے میڪرد و بقیه اهالی صحرا به علت ڪمبود آب همیشہ دچار مشڪل بودند اما او خیالش راحت بود ڪہ یڪ چاہ آب خشڪ نشدنے دارد.
یڪ روز بہ صورت اتفاقے سنگ ڪوچڪے از دستش داخل آب افتاد صداے سقوط سنگریزہ برایش دلنشین بود اما میترسید ڪہ براے چاہ آب مشڪلے پیش بیاید.
چند روزے گذشت و دلش براے آن صدا تنگ شد از روے ڪنجڪاوے اینبار خودش سنگ ریزہ اے رو داخل چاہ انداخت ڪم ڪم با صداے چاہ انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزہ ها چاہ بہ مشڪلے بر نمیخورد.
مدتے گذشت و ڪار هر روزہ مرد بازے با چاہ بود تا اینڪہ سنگ ریزہ هاے ڪوچڪ روے هم تلمبار شدند و چاہ بستہ شد.
دیگر نہ صدایے از چاہ شنیدہ میشد و نہ آبے در ڪار بود.

 مطمئن باشید تڪرار اشتباهات ڪوچڪ و اصرار بر آنها بہ شڪست بزرگے ختم خواهد شد.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


...


 

می گویند: روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانهٔ جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خُدّام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نَصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.

آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن ، از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خودْ امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: “ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.”

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.

مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!”

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زُهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: “ای مردم بی حیا ! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند “

رقیب مولوی فریاد زد: “این سرکه نیست بلکه شراب است”

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست اَبدی، در حالی که خود دیدی، با تصّور یک شیشه شراب همهٔ آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فَرقَت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایهٔ تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ

دانی که پس از مرگ چه باقی ماند
عشق است و محبت است و باقی همه هيچ

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:
اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد.
جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى؟
حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو.
حضرت ابراهيم فرمود:
ما كار خود بيار گرامى گذارديم گر زنده سازد یا بكشد راءى راءى اوست .
ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست از حضرت كريم تمنا چه حاجت است
فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نيست ،
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد ،
خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو .

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیده ای؟»
گفت : بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و او ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد ، بخوردم .
گفتم : « والله این بسی خوش بود.»
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفندان را می کشت و آن موضع را (آن قسمت ) را می پخت و پیش من می آورد . و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند : او (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید) .
او را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟
گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟»
گفت : « سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.»
گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی! »
گفت : « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری ثروتم ؛ اندکی بیش ندادم.»

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 سالروز شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت باد

 امام سجّاد عليه السلام :

  المُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ

 امام سجّاد عليه السلام :

 مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را مى گيرد :

 يا برايش ذخيره مى شود،

  يا در دنيا برآورده مى شود

 و يا بلايى كه مى خواست به او برسد از او برگردانده مى شود.

 تحف العقول، ص 280

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




زیارت امام حسین علیه السلام و شفاعت در قیامت

▪️مرحوم قطب الدّین راوندی در کتاب خود موسوم به خرائج و جرائح
نقل کرده است:

روزی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله
در محلّی نشسته بود
و اطراف آن بزرگوار، امام علیّ،
حضرت فاطمه، حسن و حسین
علیهم السّلام گرد آمده بودند.

در این هنگام، رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله به ایشان خطاب کرد
و فرمود:
چگونه اید در آن هنگامی که هر یک از شما از یکدیگر جدا و پراکنده گردد؛
و قبر هر یک در گوشه ای از زمین قرار گیرد؟

حسین علیه السّلام لب به سخن گشود و اظهار داشت:
یا رسول اللّه! آیا به مرگ طبیعی
می میریم، یا آن که کشته خواهیم شد؟

حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود:
ای پسرم! همانا شما مظلومانه کشته خواهید شد.
▪️و سپس افزود:
و ذراری(ذریه وفرزندان) شما در روی زمین پراکنده خواهند شد.

حسین علیه السّلام سؤال نمود:
یا رسول اللّه! چه کسی ما را خواهد کشت؟

حضرت رسول صلوات اللّه علیه در پاسخ فرمود:
شرورترین افراد،
شما رابه قتل می رسانند.

حسین علیه السّلام همچنین سؤال کرد: آیا کسی به زیارت قبور ما خواهد آمد؟

رسول خدا صلّی اله علیه و آله فرمود: آری، عدّه ای از - مردان و زنان - امّت جهت زیارت بر سر قبور شمامی آیند،
و با آمدنشان بر مزار شما، مرا خوشحال می نمایند.

و چون قیامت بر پا شود من در صحرای محشر حاضر خواهم شد، و آنهائی را که
به زیارت قبور شماها آمده باشند شفاعت می کنم؛ و از شداید
و سختی های قیامت نجاتشان
خواهم داد.

 بحارالأنوار: ج 18، ص 120.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




امام حسین علیه السلام
در حال رفتن به کربلا فرمودند :

این دنیا تغییر کرده و منفور شده است ، خوبیهایش رفته ، و باقی نمانده از دنیا مگر ته مانده ای همچون کاسه ای که در ته آن مختصری بماند.

مختصر زندگی بی ارزشی همچون چراگاه خطرناک ، مگر شما مشاهده نمی کنید که به حق عمل نمی کنند و از باطل گریزان نیستند ، باید مومن دل به دیدار پروردگار خود ببندد در حالی که طالب حق است.

من مرگ را جز حیات و زندگی نمی بینم و زنده ماندن با ستمگران را جز بدبختی ، مردم بنده دنیایند و دین بر سر زبانهای آنها آویزان است آن را می چرخانند بر محور زندگی خود ، وقتی به وسیله بلا آزمایش شدند دین داران کم خواهند بود .

 بحارالانوار

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 هنگامي كه سر امام حسين(ع) بر سر نيزه بود چه آياتی را تلاوت نمودند؟

آنچه كه از تاريخ نقل شده اين است كه سر بريده و مقدس حضرت ابي عبدالله الحسين(ع)
به هنگامي كه در شهر دمشق عبور داده مي شد ، آيه 9 سوره كهف را تلاوت مي كرد:

«ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا؛ آيا پنداشته اي كه ياران آن غار و آن سنگ نبشته از نشانه هاي شگفت ما بوده اند؟»

در روايتي آمده است كه هنگامي كه سر امام حسين(ع) را از درختي آويزان كرده اند، از آن سر صداي خواندن آيه
«سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»
شنيده شد.

و در گزارشي ديگر، در دمشق، صداي خواندن «لا قوه الا بالله» و «أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» شنيده شد.
زيد بن ارقم وقتي اين صداها را شنيد گفت: اي فرزند پيامبر خدا! كار تو بسيار شگفت است.
  (بحارالانوار، ج 45، ص 304)

  شيخ عباس قمي ، قرائت قرآن توسط سر امام حسين(ع) را به اين صورت آورده است:
قطب راوندي از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند كه در دمشق بودم، سر مبارك امام حسين(ع) را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روي آن كسي سوره كهف مي خواند. چون به اين آيه رسيد:
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» به قدرت خدا سر مقدس سيد الشهداء(ع) به سخن درآمد و به زبان فصيح گويا، گفت:

امر من از قصه اصحاب كهف
عجيب تر است.

  (منتهي الآمال، ج 1، ص 783)

 
 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت






آیا مردم گمان کردند که آنان رها می شوند تا بگویند ایمان آوردیم و آن ها (به وسیله عمل) آزمایش نخواهند شد؟! 

(سوره عنکبوت  آیه 2)

ایمان تنها به اقرار زبانی نیست، و بر زبان آوردن آن، تنها بخشی از ایمان است؛
معرفت قلبی و عمل کردن به آن نیز لازم است، تا مومن به ایمان واقعی دست یابد.

امام علی (ع) در توصیف مراتب ایمان فرموده اند

«ايمان، معرفت است از روى دل، اقرار است به زبان و عمل است به ارکان (اعضا و جوارح ).»

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند.
چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ايشان چيزی نخوردم که بکار آيد . گفت : نماز را هم قضا کن که چيزی نکردی که بکار آيد.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت