داستان جالب |
... |
شاگردي از استادش در خواست كرد تا او را از خوي خشنش رهايي بدهد. استاد به شاگرد گفت: آن را نشانم بده، بايد جالب باشد.
شاگرد گفت: الان با من نيست تا آن را به شما نشان بدهم. استاد گفت: پس هر وقت كه با تو بود، نزد من بيا.
شاگرد معترضانه گفت: براي من امكان ندارد كه هر وقت با من بود نزد شما بيايم، چون نگرانم كه تا رسيدن من به شما ديگر نباشد.
استاد گفت: پس معلوم ميشود كه خوي خشن، بخشي از طبيعت تو نيست و در اين صورت از بيرون تو به سراغت ميآيد. توصيه ميكنم هر وقت به سراغت آمد خود را با چوب بزن تا به درد بيايد و بيرون برود .
فرم در حال بارگذاری ...