✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 190
  • دیروز: 0
  • 7 روز قبل: 5535
  • 1 ماه قبل: 30329
  • کل بازدیدها: 1028703

 



اگر در سختی هستی بدان عزیزی

  بعضی مواقع خداوند متعال می خواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود.

به همین خاطر درهای زندگی اورا مثل دیگ زودپز محکم می بندد و او را درسختی قرار می دهد.

خود ما نمی دانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی می کنیم یا در خوشی هایمان؟

اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند.

 مرحوم حاج اسماعیل دولابی

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت





راهكار١
تا ده بشماريد_از طرف مقابل بخواهيد چند دقيقه به شما فرصت فكر كردن و مشورت كردن بدهد ،با اين كار چند هدف را دنبال ميكنيد هم فرصت سنجيدن موضوع را پيدا ميكنيد و هم به طرف مقابل ميفهمانيد كه جواب شما ممكن است منفي باشد و وي را براي پذيرش جواب منفي احتمالي آماده ميكند
نه گفتن يا دادن جواب منفي مودبانه
راهكار٢
نه گفتن را با اظهار نظر مثبت همراه كنيد_ نه ولي ازينكه چنين پيشنهادي داديد متشكرم.چنين جمله اي نشان دهنده ي قدرداني از ملاحظات فرد مقابل است.
نه گفتن يا دادن جواب منفي مودبانه
راهكار٣
دوپهلو حرف نزنيد_فكر نكنيد اگر جواب منفي ميدهيد مقصر هستيد ،پس مِن ومِن نكنيد مثلا نگوييد فكر نميكنم بتوانم يا احتمالا نميتوانم، اين جور پاسخ دادن نشان ميدهد كه هنوز تصميم نگرفته ايد و باعث ميشود طرف مقابل به متقاعد كردنتان ادامه بدهد و باعث طولاني شدن بحث و احتمالا ناراحتي طرفين شود.
 
نه گفتن يا دادن جواب منفي مودبانه
راهكار٤
در رابه روي درخواست هاي آينده باز نكنيد_يا از پيشنهادي استقبال كنيد يا جواب قاطع نه بدهيد
 
#ارتباط_با_فرزندان
هر روز و در همه ي موارداز ‘كلمه ي جادويي ‘لطفا’ استفاده كنيد ،با اين كار دستورتان تبديل به درخواست ميشود . اين لحن بهترين راه درخواست از نوجواني است كه براي همه ي چيز ميخواد بحث كند ، بعد از مدتي متوجه ميشويد كه لحن نوجوان لجوج شما هم كم كم عوض ميشود وگارد او باز تر ميشود.

 
اصول سلام و احوال پرسي
بهتر است هنگام سلام كردن اندكي حتي چند ثانيه بايستيد ،در چشمان طرف مقابلتان نگاه كنيد و واضح و رسا سلام و احوال پرسي كنيد به اين فكر نكنيد كه وقتتان اندك است يا ديرتان شده است ، اين كار شايد ١٠ ثانيه از وقت شما را بگيرد ولي فرد مقابلتان تا پايان عمر تحت تاثير فرهنگ و ادب شاهزاده وار شما قرار ميگيرد.
 
سلام و احوال پرسي رسمي
چگونه بين سلام عليك خودموني و رسمي افتراق قائل بشيم؟
در سلام عليك رسمي شما بايد عبارت و كلماتي كه انتخاب ميكنيد متناسب با نوع رابطه ي شما و فرد مقابلتون باشه ولي در كل با يك ترفند ساده شما ميتوانيد بدون هل شدن با همكار، مدير يا همسايتان سلام و عليك داشته باشيد كافيه فقط در پايان جملات متداول نام يا عنوان طرف مقابل را ذكر كنيد . مثلا سلام جناب مدير … يا حال شما چطور است خانم منشي
 
#نامزدي
دختران جوان بدانيد مردتان با همه شرايط و نواقص شما كنار مي آيد مگر غر غرو بودنتان!
باز هم تكرار ميكنيم يك شاهزاده با وقار به هيچ وجه احتياجي به غرغر كردن،جيغ و داد و بدگويي ندارد

 
#مودب باشید
اگر از كسی خوشتان نمی آید و از رفتارش ناراحت هستید نبايد شأن و منزلت خود را تا سطح اجتماعی آن فرد تنزل دهید. پرنسس وار مودب و بانزاكت باشید اين بهترين راه اثبات برتري شما نسبت آنهاست.

 
وسط صحبت كسی نپرید
پیش از آنكه اظهار عقیده ای بكنید، اجازه دهید صحبت دیگران به پایان برسد. میان صحبت كسی پریدن نشانه بی نزاكتی و برخوردار نبودن از مهارت های اجتماعی فرد است. اگر نمی خواهید خودبین و ازخودراضی به نظر آیید، هیچ گاه صحبت كسی را قطع نكنید و هرگاه كه ناچار به انجام این كار شدید حتماً با گفتن جمله «معذرت می خواهم»، اقدام به انجام آن كار كنید
 

كنترل خشم
زمان عصبانيت كنترل خودتان را به دست گیرید
زمانی كه شما كنترل اعصاب خود را از دست می دهید و به همه نشان می دهید قادر به كنترل احساسات و هیجانات خود نیستید. صدایتان می لرزد، ضربان قلبتان بالا می رود، دهانتان خشك می شود و آنچه كه از دهانتان در می رود كنترل نشده و گاه آن چیزی نیست كه می خواهید بگویید .
يك پرنسس با اصالت هرگز نياز به عصبانيت براي به كرسي نشاندن حرف خود ندارد
مطمئن باشيد با عصبانيت چيزي بدست نمي اوريد و فقط ديگر ان انسان باوقار در ذهن اطرافيان نيستيد.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در شهر حله به حاکم وقت به نام مرجان صغير که ناصبي بود خبر دادند ابوراجح پيوسته صحابه را سب و لعن مي‌کند.

دستور داد او را حاضر کنند. وقتي حاضر شد آن بي ‌دينان به قدري او را زدند که مشرف به هلاکت شد و تمام بدن او خرد گرديد، حتي آن قدر به صورتش زدند که دندان ‌هايش ريخت.

بعد هم زبان او را بيرون آوردند و با زنجير آهني بستند. بيني‌اش را هم سوراخ کردند و ريسماني از مو داخل سوراخ بيني او کردند.
سپس حاکم آن ريسمان را به ريسمان ديگري بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستور داد او را با همان حال در کوچه‌هاي حله بگردانند و بزنند.

آن ها هم همين کار را کردند به طوري که بر زمين افتاد و مشرف به موت شد.

وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند. آن خبيث دستور قتلش را صادر کرد.

حاضران گفتند: او پيرمردي بيش نيست و آن قدر جراحت ديده که همان جراحت ‌ها او را از پاي در مي‌آورد و احتياج به اعدام ندارد، لذا خود را مسئول خون او نکن.

خلاصه آن قدر با او صحبت کردند تا دستور رهايي ابوراجح را داد.

بستگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد.

صبح هنگام سراغ او رفتند،
ولي با کمال تعجب ديدند سالم ايستاده و مشغول نماز است و دندان هاي ريخته او برگشته و جراحت ‌هايش خوب شده است به طوري که اثري از آن ها نيست.

تعجب کنان قضيه را از او پرسيدند.

گفت: من به حالي رسيدم که مرگ را به چشم ديدم.
زباني برايم نمانده بود که از خدا چيزي بخواهم، لذا در دل با حق تعالي مناجات و به مولايم حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) استغاثه کردم.

ناگاه ديدم حضرتش دست شريف خود را به روي من کشيد،
و فرمود: از خانه خارج شو و براي زن و بچه‌ات کار کن،
چون حق تعالي به تو عافيت مرحمت کرده است.

پس از آن به اين حالت که مي‌بينيد رسيدم.

شيخ شمس الدين محمد بن قارون (ناقل قضيه) مي‌گويد:

به خدا قسم ابوراجح مردي ضعيف اندام و زرد رنگ و بدصورت و کوسج (مردي که محاسن نداشته باشد) بود، من هميشه براي نظافت به حمامش مي‌رفتم.
صبح آن روزي که شفا يافت او را درحالي که قوي و خوش هيکل شده بود در منزلش ديدم.
ريش او بلند بود و رويش سرخ به طوري که مثل جوانی بيست ساله‌ ديده مي‌شد.

و به همين هيئت و جواني بود تا وقتي که از دنيا رفت.

بعد از شفا يافتن خبر به حاکم رسيد.

او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتي وضعيتش را نسبت به قبل مشاهده کرد رعب و وحشتي به او دست داد.

از طرفي قبل از اين جريان حاکم هميشه وقتي که در مجلس خود مي نشست
پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدي(عليه السلام) که در حله است مي کرد،
ولي بعد از اين قضيه روي خود را به سمت آن مقام کرده و با اهل حله نيکي و مدارا مي نمود و بعد از چند وقتي به درک واصل شد، در حالي که چنين معجزه روشني در آن خبيث تاثيري نداشت.

برکات حضرت ولی عصر علیه السلام

حکایات عبقری حسان ج 2 ص192 س 9

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ

ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛

ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ

ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ

ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ

ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ.

ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ؟

ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ

ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ :

ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛

ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛

ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ

ﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵ

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میبازند.

ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ هستند ،
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.

ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮﻩ،
که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻩ، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ،

اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ .

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 زودتر از همه در مهمانی حاضر نشوید

 زود هنگام به مهمانی نروید، زیرا ممکن است میزبان هنوز امكانات لازم و لوازم پذیرایی را فراهم نكرده باشد،

 این كار در برخی موارد تمركز صاحب خانه را به هم می زند و نمی تواند به كارهای خود آنچنان كه باید و شاید برسد به همین جهت خداوند متعال به افرادی كه برای مهمانی در خانه پیامبر خدا حضور پیدا می كنند می فرماید:

 (أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُۆْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ … ؛ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، داخل اتاق هاى پیامبر مشوید، مگر آنكه براى [خوردنِ‏] طعامى به شما اجازه داده شود، [آن هم‏] بى‏آنكه در انتظار پخته‏شدن آن باشید ولى هنگامى كه دعوت شدید داخل گردید، و وقتى غذا خوردید پراكنده شوید،…)(احزاب:53)

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




#فرازهایی_از_كلام_استاد

 #چرا_حق_تلخ است

همه شنیده اند که «حق تلخ است»، الحقُّ مُرٌّ.
اما کمتر کسی به این نکته توجه می کند که چرا حق تلخ است و حق، که همان الله است «ذلک بِأنَّ اللهَ هو الحق» (حج: 62) و سرچشمۀ همۀ شهدها و شیرینی هاست، چگونه می تواند در کام ما تلخ شود.

باید گفت این نشان بیماری ماست و نشان نیاز ما به طبیبی است که ما را به سلامت باز گرداند تا حق را شیرین احساس کنیم و ناحق در کاممان تلخ باشد. در حقیقت این نفس ماست که به سبب غلبۀ هویٰ و حرص و آز و طمع و خودبینی و غرور و امثال آن، حق را تلخ احساس می کند، چنانکه اگر این حقیقت را با وی بگویند که تو شایستۀ چنان مقام نیستی با اینکه خود نیز از آن آگاه است سخت آشفته می شود و چنان روی درهم می کشد که گویی زهر نوشیده است.

چنین بیماری های روح فرسایی است که پیروی قرآن می تواند آن را شفا بخشد.

مولانا در مثنوی حکایت پادشاهی را نقل می کند که با دلقک خویش شطرنج می باخت و هربار که دلقک برنده می شد مهره های شطرنج شاهی را که از طلا و نقره بود بر سر و روی آن دلقک پرتاب می کرد. زیرا تاب تحمل حقیقت را نداشت. یک روز دلقک لحاف ضخیمی را بر سر کشیده بر سرِ بازی آمد. شاه گفت «این چیست؟» دلقک گفت:

کی توان گفت حق، جز زیر لحاف
با تو ای خشم آورِ آتش سجاف؟

برگرفته از کتاب « در صحبت قرآن»
به قلم دکتر حسین الهی قمشه ای

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




شعری از زبان حال امام زمان علیه السلام

خانه ی تک تک تان را زده ام درب ولی
اثر از یاری ما در دلتان نیست که نیست


انتظارم ز شما بیشتر است از دگران
یک دعای فرجی بر لبتان نیست که نیست


اگر هم هست فقط لقلقه ای باشد و لیک
گریه بر غربت ما در شبتان نیست که نیست


به کجا روی ز سویم بکشیدید افسوس
یک نفر مرد عمل در صفتان نیست که نیست


تا دعایی ز برایم نکنید از ته قلب
صبح امید و ظهور در کفتان نیست که نیست

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




افراد سمی و خطرناک چه کسانی هستند

 ۱-آنان از همه چیز شکایت می‌کنند

 ۲-قضاوت می‌کنند

 ۳-گوش نمی‌دهند

 ۴-برای خود متأسفند

 ۵-انتقادی هستند

 ۶-راز نگه‌دار نیستند

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 

یکی ازعلمای اهل بصره می گوید:
روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم.
خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم.

درراه یکی از دوستانم به اسم
ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم.
پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده .
به طرف خانه به راه افتادم
در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند.
آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم .

گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد .
بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند .
اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم .
روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم .
که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای !
در خانه ات خیر و ثروت است !
گفتم: سبحان الله !
از کجا ای ابانصر؟
گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است.
گفتم : او کیست؟
گفت : تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد .
سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده.
خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم.
درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم.
ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد
کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم .
شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند.
و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند .
به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند .
گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد.
سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت .
از شهوت های نفس مثل : ریاء ، غرور ،دوست داشتنِ تعریف و تمجید مردم،منت گذاشتن هنگام بخشش.
چیزی برایم باقی و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم .
آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
گفتند : این برایش باقی مانده !
و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم .
سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت .
  …. خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کارخیری را خالصانه برای الله تعالی انجام دهیم

کتاب (وحی القلم)
تالیف/مصطفی صادق

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




امام محمد باقر عليه السلام فرمودند:

يكي از ياران مدتي از نزد پيامبر صلي الله عليه و آله غايب بود، حضرت وقتي او را ديد از او پرسيد: چه چيز تو را از ما دور كرده است؟ عرض كرد: بيماري و اهل و عيال، فرمود: مي خواهي كلماتي به تو بياموزم كه چون خدا را با آن كلمات بخواني و دعا كني بيماري و فقر را از تو دور كند؟ عرض کرد بله،
فرمود بگو:

لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ الاَّ بِالِلّهِ العَلِيِّ العَظِيمِ، تَوَكَّلتُ عَلَي الحَيِّ الَّذِي لاَيَمُوتُ وَ الحَمدُ لِلّهِ الَّذِي لَم يَتََّخِذ وَلَداً وَ لَم يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِي المُلكِ، وَ لَم يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرهُ تَكبِيراً

تفسير عياشي، ج 2، ص 343، ح 181

موضوعات: روایات  لینک ثابت




#پندانه

 چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی تو همین دنیا مجازات میشن .
اما یه سری هر گناهی دلشون می خواد میکنن و روز به روز هم پیشرفت ؟؟؟
پس عدالت خدا کجاست !!

  آدمها سه دسته اند :
عینک
ملحفه
فرش
 وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک می کنی
 وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی!
اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش می افتی .

  خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف)
  دیگران را به موقعش تنبه می کند آن هم با چنگ …
و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود
قرآن کریم می فرماید: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویش بیافزایند…
و سر سال ( یا قیامت / یا هم دنیا و هم قیامت ) حسابی از شرمندگی شان در می آید

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن
 روز خوب به تو شادی میدهد،
روز بد به تو تجربه،
 و بدترین روز به تو درس میدهد

 فصل ها برای درختان هر سال تکرار میشود،
 اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست
 تولد … کودکی … جوانی… پیری و دیگر هیچ

 تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف
 آن چه ویرانمان میکند، روزگار نیست،
 حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است . . . . .

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




خــــ ــــدایا ….

قسم به لحظه ای که دلم را می شکنند و
جز تو مرهمی نیست
قسم به لحظه ای که مرا می فروشند و
جز تو خریداری نیست
قسم به لحظه ای که تنهایم می گذارند و
جز تو همراهی نیست
قسم به لحظه ای که دوستم ندارند و
عاشقی جز تو نیست
من دوستت دارم
بار الهی مرهمم باش، خریدارم باش،
یارم باش، عاشقم باش
که کسی جز تو دلسوزم نیست…..

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

  روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من یک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نیز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل این اوضاع دیگر نیست. عارف گفت: شاید اقوام باشند گفت نه من هر روز از پنجره نگاه میکنم گاه بیش از ده نفر متفاوت میایند بعد ازساعتى میروند. عارف گفت: کیسه اى بردار براى هرنفریک سنگ درکیسه انداز چند ماه دیگر با کیسه نزد من آیى تا میزان گناه ایشان بسنجم. مرد با خوشحالى رفت و چنین کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد و گفت: من نمى توانم کیسه را حمل کنم از بس سنگین است شما براى شمارش بیایىد عارف فرمود یک کیسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه میخواى با بار سنگین گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلالیت بطلب و استغفارکن … چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعد از مرگ وصیت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد انچه دیدى واقعیت داشت اما حقیقت نداشت. همانند تو که در واقعیت مومنی اما درحقیقت شیطان …

بیایید دیگران را قضاوت نكنیم.

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

 میرالمومنین علیه السلام فرمود:

کسی که صد آیه قرآن، از هر کجای آن را بخواند و سپس هفت بار یاالله بگوید، اگر دعا کند که صخره ای از جایش کنده شود، ان شاءالله کنده خواهد شد.

 ۰۱ثواب الاعمال، ص 221

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


پیامبر اڪرم ص ؛
اگرڪسی یڪ شبانہ روز بیمارشود
و درمقابل دیگران
اظہار ناراحتی( نالہ) نڪند
با حضرت ابراهیم محشور شود ومانند
برق از پل صراط می گذرد

 بحارالانوار ۸۱/۱۷۷

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 گشايش بعد از سختى :

الإمامُ عليٌّ عليه السلام :

عندَ تَناهِي الشِّدّةِ تكونُ الفُرجَةُ ، و عندَ تَضايُقِ حَلَقِ البَلاءِ يكونُ الرَّخاءُ .

أضيَقُ ما يكونُ الحَرَجُ أقرَبُ ما يكونُ الفَرَجُ .

أقرَبُ ما يكونُ الفَرَجُ عندَ تضايُقِ الأمرِ .

عندَ انسِدادِ الفُرَجِ تَبدُو مَطالِعُ الفَرَجِ .

ما اشتَدَّ ضِيقٌ إلاّ قَرَّبَ اللّه ُ فَرَجَهُ .

عندَ تَضايُقِ حَلَقِ البلاءِ يكونُ الرَّخاءُ .

امام على عليه السلام :

در اوج سختى گشايش است و چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ آيد آسايش نمودار شود.

هرگاه سختى به اوج خود رسد، نزديكترين زمان به گشايش است.

نزديكترين زمان به گشايش، هنگامى است كه كار تنگ آيد.

چون همه روزنه ها بسته شود، نشانه هاى گشايش نمودار گردد.

هيچ سختى و مشكلى شدّت نگرفت، مگر اين كه خداوند گشايش آن را نزديك ساخت.

چون حلقه هاى بلا و گرفتارى تنگ شود، آسايش حاصل آيد.

1-نهج البلاغة : الحكمة 351 .
2-غرر الحكم : 3035.
3-غرر الحكم : 3293.
4-غرر الحكم : 6200.
5-غرر الحكم : 9566.
6-غرر الحكم : 6202.
 میزان الحكمة

موضوعات: روایات  لینک ثابت




 داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری

 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس  نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در  گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن  نسبتا بدحجاب طوری که همه  بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها !
 زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
 من چادر سر می کنم ، تا اگر  روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را  کنترل نکرد ، زندگی تو ، به  هم نریزد . همسرت نسبت به  تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من  به خودم سخت می گیرم و در  گرمای تابستان زیر چادر از  گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران  برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم،  بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
 من هم مثل تو زن هستم.  تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم  تابستان ها کمتر عرق بریزم،  زمستان ها راحت تر توی  کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها  خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای  زندگی تو باشم. و همه اینها  رو وظیفه خودم میدونم.

 چند لحظه سکوت کرد تا شاید  طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر  کسی در کنار تکالیفش حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با   موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور  جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید  از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟

 زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام  موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 پس از اینکه انسان را در *قبر(داخل لحد) گذاشتن*، چه بر سر او می آید

* شب اول قبر:*شکم و قسمت شرمگاه او متعفن شده و بوی بد از آن خارج می‌شود و فضای لحد را پر میکند.

* شب دوم قبر:*قسمت شکم ومحتوی شکم او، همچنین کبد و جگر عفونت کرده ومتعفن میشودو رنگ قرمز این اعضاء به رنگ سبز تغییر پیدا میکند.

* پس از گذشت کمتر از یک هفته :* صورت شخص متورم شده و باد میکند.

* بعد از گذشت 10روز:* تورم به تمام بدن انسان سرایت میکند وتمام بدن شخص متورم شده، باد میکند ودر این حالت به علت تورم زیاد بدن انسان متلاشی میشود و در داخل لحد یک انفجار کوچک رخ میدهد(بدن انسان می ترکد)

* بعد از گذشت 14روز:*تمام موهای بدن انسان از پوست جدا شده و بر کف لحد میریزد. همچنین در این روزها از عفونت های بدن و بوی تعفن داخل قبر، از بدن خود شخص در داخل قبر(لحد) کرمها ومگسها و موجوداتی تولید میشوند که از گوشت بدن خود شخص تغذیه میکنن وگوشت بدنش را می خورند.

* بعد از گذشت شش ماه:* هیچ گوشتی بر استخوان ها باقی نمیماند و تنها چیزی که از انسان در قبر باقی می ماند فقط استخوان های بدنش هست.

* وبعد از گذشت 30 سال :*دیگر هیچ اثری از استخوان های شخص نیز در قبر باقی نمیماند و همگی پودر شده وتبدیل به خاک میشود.

* برگرفته ازیک کلیپ تحقیقاتی در این مورد *

 بنابراین آنهایی که جمال دارند به جمال خود مغرور نشوند
 آنهایی که ثروت دارند به ثروت خود مغرور نشوند
  آنهایی که پست و مقام دارند به جاه ومقام خود مغرور نشوند
 و….

* چرا که همه اینها آخر طعمه خاک خواهد شد* و چه خوش نصیبند کسانی که با داشتن جمال و زیبایی، پول و ثروت، پست و مقام، با داشتن همه این صفات *مدام پیشانی خود را در مقابل خالق خویش بر زمین میسایند وهرگز از یاد خدا غافل نمیشوند وچنانچه دچار اشتباهی شدند بلافاصله توبه میکنند  *

* برادران و خواهران محترمه؛ رفتن داخل قبر را هرگز فراموش نکنید، چون مکانی هست که هرشخص باید بودن در آنجا را تجربه کند و به خاطر راحتی و آسایش درتنهایی قبر باید از گناهان دوری کرده به سوی خدا باز گردیم *

 خداوند توفیق توبه صادقانه از همه گناهان و پایبندی به اوامر و دستورات خودش را عنایت بفرمایند

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟
از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم