✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 428
  • دیروز: 636
  • 7 روز قبل: 5104
  • 1 ماه قبل: 28448
  • کل بازدیدها: 869647

 



چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:

 

  حکایت اول:

از کاسبی پرسیدند:

چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟

گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟

 

  حکایت دوم:

پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود…

پدر دختر گفت:

تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم…!!

پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:

انشاءالله خدا او را هدایت میکند…!

دختر گفت:

پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!…

 

  حکایت سوم:

از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟…

گفت: آری…

مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛

یکی را شب برایم ذبح کرد… از طعم جگرش تعریف کردم..

صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد…!

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم…

گفتند: پس تو بخشنده تری…!

گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!

اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم…!!

 

  حکایت چهارم:

عارفی راگفتند:

خداوند را چگونه میبینی؟!

گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما  دستم را میگیرد…

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 نمک پاشیدن به غذای همسر

 

 

…مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره .

 مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد كه دستپخت همسرش

بی نمک است????

 و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تاييد آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند

????و مرد كه قاعده را خوب بلد است،

لبخندی ميزند و می گويد :"چقدر تشنه ام !”

 

زن بی معطلی بلند میشود و برای رساندن ليوانی آب به آشپزخانه ميرود.

سوراخ های نمكدان سر ِ سفره بسته است

 و به زحمت باز می شوند

و تا رسيدن ِ آب فقط به اندازه پاشيدن ِ نمك توی كاسه زن فرصت هست برای مرد.

 

زن با ليوانی آب و لبخندی روی صورت برميگردد و می نشيند .

 

مرد تشكر می كند، صدايش را صاف می كند و ميگويد:

❤” می دونستی كتاب های آشپزی رو بايد از روی دستای تو بنويسن؟ “❤

و مرد بارضایت سوپ بی نمک را می خورد. . . ☺

 

وزن سوپ با نمکش را با لبخند میخورد. . .

 

میدونید این زن خوشبخت کی بود ؟

 

همسر امام خمینی رحمه الله علیه

بیایم عاشقانه های اسلامی رو جایگزین فانتزی های بی ارزش غربی کنیم.

ان شاالله…

 

موضوعات: خانواده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





انواع دمنوشها همراه با خواص

 

دمنوش چای سبز نعناع فلفلی- که برای کاهش وزن وتناسب اندام وضد عفونی کننده دستگاه گوارش وضد نفخ وورم معده واسپاسم گوارشی ودرمان سرما خوردگی وسرفه و….

 

دمنوش چای سبز گل گاوزبان-برای سرطان وقلب وعروق واسپاسم وتصفیه خون والتهاب کلیه وبی اختیاری ادرارواعصاب وروماتیسم و….

 

 دمنوش توت فرنگی -دندان واستخوان وهضم غذاوپاک کننده روده ومثانه وتصفیه خون وفشارخون وسکته قلبی ولثه ….

 

دمنوش کرن بری- لب وسنگ کلیه عفونت ادراری وکلیوی و از بین بردن بافتهای سلولیت و….

 

دمنوش چای سیاه زنجبیل-تسکین دردهای روماتیسمی سردردوحالت تهوع ودارای ویتامین B .C .Dو……

 

 

دمنوش چای سبز لیمویی-کاهش تری گلیسیرین خون وگلودردوسرفهوسوزش معده وسوء هاضمه و…….

 

 

دمنوش چای دارچین -سیستم ایمنی بدن وتب وسرماخوردگی و کاهش قند خون ومسکن دردهای عضلانی وآرام بخش و….

 

چای سیاه وانیل -کاهش واهمه وافسردگی واضطراب والتهاب پوست وترمیم کننده پوست وتقویت میل جنسی و….

 

چای سبز وسیب ترش - تقویت سیستم بدن واعصاب وقلب وپیشگیری( علائم یائسگی والزایمر وپوکی استخوان )وکاهش کلسترون وتری گلیسیرین خون و…..

 

چای سبز به لیمو-برطرف کننده سرکیجه تپش قلب ضد( تشنج وآسم )وتقویت حافظه ومعده وآرام بخش وتسکین دهنده عصاب و….

 

8

 دمنوش بلوبری- از بین بردن چربی شکم وپهلو وتقویت کننده جسمی وروحی وسرشار از فیبرو. ……

 

چای زعفران -نشاط آور وضد (استرس وافسردگی)وکاهش (خونریزی رحمی ودردهای قاعدگی )ومحافظ سلولهای مغز و…

 

چای ترش-کاهش فشارخون وقندوچربی خون وشستشودهنده کبد ومنبع غنی آهن ورفع بیمایهای قلبی و..

 

چای سیاه نعناع-برای موهای زائدوبیماریهای ریوی وتنفسی وآسم وتسکین درد معده وروده ودرمان سوء هاضمه وبیماریهای پوستی واگزما و….

 

 

چای سبز وجینسینگ-تقویت قوای جنسی ونیروبخش وجلوگیری از پیری سلولها ورفع خستگی ونوسانات خلقی وبرطرف کننده استرس وسندرم پیش از قاعدگی و……

 

 

چای سبز الوورا-برای کاهش وزن وپوکی استخوان وغضروف سازوزخم معده وگوارش ودیابت وکم خونی و…

 

چای بهار نارنج-تنظیم کننده ضربان قلب وجلوگیری از سرماخوردگی وابریزش بینی وآرام بخش وخواب آور وتقویت دستگاه گوارش ودارای اثرات دیاز پام وضد سرفه …..

 

 

چای بادرنجبویه-تنظیم (گوارش وقلب ومغز وکبد ) وتقویت (حافظه ولثه ودندان )وآرام بخش ورفع کننده انسدادوگرفتگی رگهای مغز و…..

 

 

میکس بری - کاهش وزن وسرشارازفیبروکاهش کلسترولوفشارخون وآرام بخش وخنک کننده وکاهش التهاب وموثردربهبود ارتروز و….

 

 

چای سیاه وهل- برای تقویت معده وضد نفخ ودرمان ( آلرژی وسینوزیت وروماتیسم )معالجه ( سرماخودگی وتب وسرفه )واکسپکتورانت طبیعی

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





چوپانى به مقام وزارت رسید.

 

  هر روز بامداد بر مى خاست و كلید بر مى داشت و درب خانه پیشین خود باز مى كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى گذراند.

 

  سپس از آنجا بیرون مى آمد و به نزد امیر مى رفت.

 

  شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست.

 

  امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست.

 

   روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى خواند.

 

  امیر گفت: اى وزیر ! این چیست كه مى بینم ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا مى آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم ، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگرى ، به غرور نغلتد .

 

  امیر ، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت : بگیر و در انگشت كن ؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى .

 

  بله ، هرکه هستی باش ،چوپان، وزیر یا وکیل، ولی توجه داشته باش :

 

  فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا …

 

  زندگی دنیا شما را نفریبد .

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





مرگ در کمینت هست

 

 

مرحوم حاج شیخ عباس می گوید : شنیده ام که مردى را فیل مستى در قفا بود او مى گریخت و فیل از پى او مى شتافت تا آنکه به او رسید. آن مرد مضطر شد، خود را در چاهى آویخت و چنگ زد به دو شاخه که در کنار چاه روئیده بود. پس ناگاه دید که دو موش بزرگ که یکى سفید است و دیگرى سیاه مشغول به قطع کردن ریشه هاى آن دو شاخه مى باشند. پس نظر در زیر پاى خود افکند دید که چهار افعى سر از سوراخهاى خود بیرون کرده اند، چون نظر به قعر چاه انداخت دید که اژدهایى دهان گشوده است که چون در چاه افتد او را ببلعد چون سر بالا کرد، دید که در سر آن دو شاخه اندکى از عسل آلوده است پس ‍ مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت و شیرینى آن عسل او را غافل ساخت از آن مارها که نمى داند چه وقت او را خواهند گزید و از مکر آن اژدها که نمى داند وقتى که در کام او بیفتد حالش چگونه خواهد شد.

 

 

اما این چاه ، دنیاست که پر از آفتها و بلاها و مصیبت هاست و آن دو شاخ عمر آدمى ، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند که عمر آدمى را پیوسته قطع مى کنند. و آن چهار افعى اخلاط چهارگانه اند که به منزله زهرهاى کشنده اند از سوداء و صفراء و بلغم و خون (1) که نمى داند آدمى که در چه وقت به هیجان مى آیند که صاحب خود را هلاک کنند، و آن اژدها مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمى است و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهاى دنیاست .

 

مرحوم محدث قمی نی افزاید : از براى غفلت آدمى از مرگ و سختیی ها و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه و از بین رونده دنیا، مثلى بهتر از این در انطباق آن با ممثل (2) آن ذکر نشده پس ‍ شایسته است که خوب تامل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.

 

و در خبر است که حضرت امیرالمؤ منین داخل بازار بصره شد و به مردمى که مشغول خرید و فروش بودند نظر افکند پس از گریه سختى فرمود: اى بندگان دنیا و عمال آن ، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگرى باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانى زاد و توشه براى سفر خود مهیا مى کنید و فکرى براى معاد خود مى نمائید؟!

 

محدث قمی می گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذکر کنم :

 

 

اى به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز تا چه دارى و چه کردى عملت کو و کدام

 

توشه آخرتت چیست در این راه دراز که تو را موى سفید از اجل آورد پیام

 

مى توانى که فرشته شوى از علم و عمل لیک از همت دون ساخته اى با دَد34 و دام

 

چون شوى همره حوران بهشتى که تو را همه در آب و گیاه است نظر چون انعام

 

جهد آن کن که نمانى ز سعادت محروم کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام

 

 

و شیخ نظامى گفته است :

 

 

حدیث کودکى و خودپرستى رها کن کان خمارى بود و مستى

 

چو عمر از سى گذشت و یا که از بیست نمى شاید دگر چون غافلان زیست

 

نشاط عمر باشد تا چهل سال چهل رفته فرو ریزد پر و بال

 

پس از پَنجَه نباشد تندرستى بصر کندى پذیرد پاى سستى

 

چو شصت آمد نشست آمد پدیدار چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار

 

به هشتاد و نود چون در رسیدى بسا سختى که از گیتى کشیدى

 

از آنجا گر به صد منزل رسانى بود مرگى به صورت زندگانى

 

سگ صیاد کاهوگیر گردد بگیرد آهویش چون پیر گردد

 

چو در موى سیاه آمد سفیدى پدید آمد نشان ناامیدى

 

ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش هنوز این پنبه بیرون نارى از گوش

 

 

و دیگرى گفته است :

 

 

 

از روش این فلک سبز فام عمر گذشته است مرا شصت عام

 

در سر هر سالى از این روزگار خورده ام افسوس خوشیهاى یار

 

باشدم از گردش دوران شگفت کانچه مرا داد همه پس ‍ گرفت

 

قوتم از زانو و بازو برفت آب ز رخ رنگ هم از مو برفت

 

عقد ثریاى من از هم گسیخت گوهر دندان همه یک یک بریخت

 

آنچه بجا ماند و نیابد خلل ار گناه آمد و طول امل

 

زنگ رحیل آمد از این کوچگاه همسفران روى نهاده به راه

 

آه ز بى زادى روز معاد زاد کم و طول مسافت زیاد

 

بار گران بر سر دوشم چه کوه کوه هم از بار من آمد ستوه

 

اى که برِ عفوِ عظیمت گناه در جلو سیل بهار است گاه

 

فضل تو گر دست نگیرد مرا عصمتت ار باز گذارد مرا

 

جز به جهنم نرود راه من در سقر انداخته بنگاه من

 

بنده شرمنده نادان منم غوطه زن لجه عصیان منم

 

خالق و بخشنده احسان توئى فرد و نوازنده به غفران توئى

 

 

رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: چهل ساله ها همانند زراعتى هستند که درو کردن آن نزدیک شده است و به پنجاه ساله ها باید گفت چه چیزى از پیش براى خود فرستاده اید و چه چیزى گذاشته اید؟ اى شصت ساله ها براى حساب بشتابید و هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان بشمار آورید.

 

 

و در خبر است که خروس در ذکر خود مى گوید: اى غافلان ذکر خدا کنید و در یاد او باشید؛

 

هنگام سفیده دم خروس سحرى دانى که چرا همى کند نوحه گرى

 

یعنى که نمودند در آئینه صبح کز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى

 

 

و شیخ جامى گفته است :

 

 

دلا تا کى در این کاخ مجازى کنى مانند طفلان خاکبازى

 

توئى آن دست پرور مرغ گستاخ که بودت آشیان بیرون از این کاخ

 

 چرا زان آشیان بیگانه گشتى چو دونان مرغ این ویرانه گشتى

 

بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک بپر تا کنگره ایوان افلاک

 

ببین در قصر ازرق طیلسانان رداى نور بر عالم فشانان

 

همه دور جهان روزى گرفته به مقصد راه فیروزى گرفته

 

خلیل آسا درِ ملک یقین زن نداى لا احب الآفلین زن

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





حالات آقا نجفي قوچاني در زیارت پیاده کربلا

 

…. در همان سفر نيمه شعبان که به زيارت مي رفتم از خان شور شروع مي شد و در نخيله که مسافت ما بين سه فرسخ و نيم بود واقع گرديد و در

نخيله که سه فرسخ تا کربلا بود هوا گرم شده زوار مقداري مکث نموده ناهار خورده گذشتند من چون پياده و بي رفيق بودم در آنجا بـيشتر

مکث نمودم که خستگي رفع شود بلکه از زوال هم مقداري بگذرد و هوا پشت به سردي باشد و زوار هم جوقه جوقه مي رسند في الجمله مکثي

مي کنند و مي گذارند تا بعد از دو ساعتي من هم راه افتادم لکن بعد از آب خوردن زيادي چون تا کربلا آب نبود و من هم ظرفي نداشتم و

چون راه نزديک و زوار هم دسته دسته مي گذشتند.

اهميتي به آب برداشتن ندادم فقط مقداري آب جهت توشه راه در شکم جا دادم غافل از اينکه تا به حال شکم اما منت نگهدار نکرده و آنچه گيرش

بيايد فورا يد تصرف بر او بگشايد و بعد از ساعتي او را نيست و نابود نمايد مي خواهد مال حلال باشد و يا حرام از صغير باشد و يا از کبير پاک

باشد يا نجس هر چه به او برسد فرق نگذارد همه را هضم کند.

 

به قدر هزار قدمي کـه رفتم آفتاب از جلوي روي و گـرم رمل ها نيز داغ کـه کف پاها مي سوزد تشنگي بر من غلبه نمود خود را به جوقه زواري

رساندم که آب داريد.

 گفتند نه از آن گذشته و دويده به دسته ديگر خود را رساندم، آنها هم آب نداشتند،

به قدر نيم فرسخ دويدم و به چند دسته از زوار خود را رساندم و آب نداشتند،

بعد از آن مايوس و از يک طرف راه دويدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنيف و گرمي آفتاب خشکيد و به شدت

تشنه شدم.

حالا برق گنبد و سياهي باغات کربلا در منظره من پيداست،

من به فکر صحراي کربلا افتاده حالا تنهايي سيدالشهداء و آن لشگر عظيم که دور او را گرفته بودند

نظير اين گنبد براق ميان سياهي باغات با تشنگي زيادي که داشت نهايت مثل من در عالم خيال نزديک به حس صورت گرفت، مرا گريه شديد رخ

داد محض آن که صداي گريه مرا زوار نشنوند دويست قدمي از راه زوار دور شدم و مثل آهويي در اين بيابان دويدن گرفتم و صدا به گريه بلند و

اشک مثل باران به صورت و ريش و زمين ريزان بود،

گاهي صداي هل من ناصر آن حضرت را به گوش خيال مي شنيدم

و من هم صدا به لبيک با گريه بلند داشتم

و بر دويدن به شدت مي افزدوم به حدي که خود را بالکليه فراموش نمودم

و ديدم لشگر هجوم به خيمه هاي حسيني، شعله آتش و دود از خيمه ها بلند گرديد

و چشمها را به سياهي کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراي غم انگيز بر من عبور مي داد

به خدا قسم که نمي فهميدم پاها در اين دويدن بـي اختيار به گودال مي افتاد و يا به روي خارها قرار مي گيرد، يک دفعه از ميان خيمه ها که رو به

طرف نجف است پراکنده شدند،

بعضيها چادر به پا پيچيده به زمين خوردند و من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فنا کنم که ريشه علفي به پا بند شده به آن تندي که

مي دويدم محکم خوردم به زمين،

برخاستم با آن که پنجه پا مجروح شده بود ملتفت نشده،

شش دانگ حواس متوجه آن صحراي هولناک بود و از گريه و ناله و دويدن نايستادم در اين دو فرسخ و نيم مسافت، تا آن که در کوچه کربلا واقع

شدم و چشمم به در و ديوار و عمارت کربلا افتاد،

آن وقت به خود آمده از خجالت و حياي از مردم،

اشکها را پاک نموده و از دويدن ايستادم و کفشهاي بي پاشنه را به پا کشيدم و خاچيه را به دوش انداختم، از حوضخانه صحن سيدالشهداء وضو

گرفته داخل حرم شدم يک ساعتي زيارت نمودم،

بيرون شدم رفتم به زيارت ابي الفضل و از آنجا بيرون شدم ثانيا آمدم به صحن سيدالشهداء

همان طور به گوشه اي سرپا ايستاده بودم که بعضي از رفقا را ملاقات نمايم و ساعت دو به غروب بود و در آن بين صداي ساعتي که در صحن

سيدالشهداء بود از نمره ساعت کوچک صحن مشهد مقدس بود بلند شد، وقتي که خوب گوش به صداي زير او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد

ديـدم به طور فصيح مي گويد:

 

 هل من ناصر … هل من ناصر … هل من ناصر …

 

تا ده مرتبه اش تمام شد،

قشعريزه در بدن ما حادث شده گوش را تيز نموده که از کجا جوابي مي رسد يا نه

و چشمها پر اشک شد که جواب دهي پيدا نشد

که يک مرتبه از صحن ابي الفضل صداي ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گرديد:

 

لبيک …. لبيک …. لبيک …

 

تا ده مرتبه او هم تمام شد،

اشکها را پاک کرده گفتم هاي بگردم وفاداريت را باز تويي که جواب دادي،

خوشحال شدم کـه هنوز ناصر هست و از خوشحالي باز اشکها بيرون شد.

و يک مرتبه به فکر تشنگي بين راه افتادم و همان طور در عالم خيال با خود آمدم،

 آمدم، آمدم، تا وضو گرفتم و به حرمين زيارت نموده برگشته تا به همين نقطه که ايستاده ام ديدم در پنج نقطه اي آب نخورده ام و تشنه هم نيستم،

حالا اين از راه طبيعي به چه نحو ممکن است و من از کدام آب سير شده ام.

 

سياحت شرق

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





چقد زیبااست. . . . .از شيخی پرسيدند:

“سخت ميگذرد”

چه بايد کرد؟

گفت: خودت که ميگويي

سخت “ميگذرد”

 سخت که “نميماند"!

پس خدارو شکر که “مي گذرد” و “نميماند”

ديروزت خوب يا بد “گذشت”

 و امروز روز ديگري است…

قدري شادي با خود به خانه ببر…

راه خانه ات را که ياد

گرفت

فردا با پاي خودش مي آيد …

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





ناراحت شدن دست ما نيست…

اما ناراحت ماندن دست ماست..

 

به هيح كس اجازه نده كه آزرده خاطرت كند حتی خودت..

خودت را با زيبايی های محيط زندگيت درگير كن..

لذت های زندگيت رو جدی بگير هر روزی كه دوباره بتونی آفتاب رو ببينی روز شانس توست..

 

پس بخند و شاد باش شاد زندگی

کنید …!

 

 

             

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





داستان چشم برزخی دار شدن شیخ رجبعلی خیاط

 

سر و گوشش زیاد میجنبید.

 دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم.

عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود.

 عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لا قبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم.

بدجوری عاشقش شده بود.

آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.

 

رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌چاکش هم نبود.

دخترخاله‌ی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود.

و این فرصت مهیا شد!

 

آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟»

 و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید:

 «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست».

 رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست!

تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب درب خانه قفل شده و دخترخاله هم ….

 

با خودش گفت: «رجبعلی! خدا می تواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن».

پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن».

و توسط پنجره  از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانه‌ی خود تا استراحت کند.

صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است !!

 

 

آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم‌پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم‌پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی “شیخ رجبعلی خیاط” تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.

 

چه اکسیر ارزنده ای است این قاعده!!

برای عارف شدن، نیاز نیست به چهل - پنجاه سال چله گرفتن و ریاضت کشیدن و نخوردن این غذا و ننوشیدن آن آشامیدنی.

نه اینکه اینها بی اثر باشند، نه! اما “اصل” چیز دیگری است.

 بیهوده نبود که مرحوم بهجت تاکید میفرمودند بر این نکته که:

راه واقعی عرفان “ترک گناه است …

 

 

 

 

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:

 

بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی، خمش می‌کنی.

هر چه خم شود خالی تر می‌شود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود.

 

دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، …

قرآن می‌گوید:

هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.

” وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.”

سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی…

 

ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

  امام صادق (ع)  :

 

  يك مؤمن چهار چيز بايد داشته باشد :

١- خانه وسيع ؛

٢- سوار و مرکب خوب ؛

٣- لباس زيبا ؛

٤- چراغ پر نور ؛

 

  شخصی پرسيد ما كه نداريم چه كنيم ؟

 

  حضرت فرمود :

  ١- منظور از خانه وسيع ، صبر است كه بيان گر روح و ظرفیت بزرگ است .

 

  ٢- مركب خوب ، عقل است .

 

  ٣- لباس زيبا ، حيا و عفت است .

 

  ٤- چراغ پر نور ، علم است كه ثمره آن بندگی است .

 

منبع: كافی، جلد ٦، صفحه ٥٢٥

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





“ما و قصه ی عکس هایمان”

 

سرگذشت ما و عکس‌هایمان سرگذشت جالبی است. چند دهه قبل در خانه‌ها عموما سه قاب بالای طاقچه اتاق بود: الله، علی (ع) و آقاجون! در واقع در جامعه‌ای که “مرد” محورِ امور بود تنها عکس پدر خانواده می‌توانست روی طاقچه باشد. آن هم بعد از الله و علی(ع).

با گذشت زمان به تدریج عکس‌های خانوادگی هم روی دیوارها و طاقچه ها جا باز کردند. عکس‌هایی که اعضای خانواده دست بر سینه در کنار آرامگاه امام رضا (ع) ایستاده بودند. در این عکس‌ها هم عموما پدر خانواده در مرکز عکس قرار داشت.

با تغییر و تحول جامعه به تدریج عکس‌های خانوادگی آتلیه‌ای با محوریت زن و شوهر هم در کنار آن عکس‌های روی دیوار و طاقچه ها رفتند.

معمولا خانواده‌ها یک آلبوم عکس داشتند که با عکس عروسی پدر و مادر شروع می‌شد. عکس‌ها مثل یک سریال تلویزیونی بودند. با آلبوم عکس، خانواده ابزاری برای بیان سرگذشت خودش داشت. آدم‌ها وقتی دلشان تنگ می‌شد آلبوم را ورق می‌زدند. وقتی مهمان می‌آمد آلبوم‌ها آورده می‌شد، تخمه می شکستند و دور هم عکس می‌دیدند. آدم‌ها برنامه‌ریزی می‌کردند که مثلا فلان روز به آتلیه بروند و عکس بگیرند. برای همین قبل و بعد از عکس گرفتن در آتلیه، تفریح می‌کردند. عکس گرفتن به معنای یک روز خوب بود. یکی از خاطرات خوب زندگی هم حرف‌زدن از فیگورهای عکاس‌ها یا خودمان موقع گرفتن عکس در آتلیه بود.

 

دوربین های شخصی که آمد با آن فیلم های 12 ، 24 و 36 تایی، دوره انتظار پرشدن حلقه و بردن به عکاسی و گرفتن از عکاسی را با خودش آورد.

خیلی اوقات پیش می‌آمد که عکس‌هایی از خودمان می دیدیم که خودمان نداشتیم. در مراسمی عکس گرفته بودیم و طبیعتا فقط صاحب دوربین عکس‌ها را داشت.

همه اعضای خانواده معمولا یک آلبوم داشتند و آدم‌ها با ازدواج می‌توانستند آلبوم عکس جداگانه‌ای داشته باشند. داشتن آلبوم عکس به معنای مستقل شدن از خانواده بود.

 

دوربین‌های دیجیتال که آمد، انقلابی بر پا شد و موبایل‌های دوربین‌دار که آمد انقلابی دیگر! امروزه با اینکه هر کس در ماه شاید صدها عکس بگیرد دیگر آلبومی وجود ندارد. چون آلبوم عکسی وجود ندارد، دیگر هویتی هم وجود ندارد. عکس‌ها گرفته می‌شوند ولی حتی یک بار هم نگاه نمی‌شوند. عکس‌ها مانند پودر رختشویی فقط مصرف می‌شوند. همه عجله می‌کنند تا لحظه‌هایشان را با عکس ثبت کنند، ولی چون این جمله باب شده است که “در لحظه زندگی کنید” معمولا به هیچ لحظه‌ای پس از ثبت شدن با عکس، رجوع نمی‌شود. لحظه‌ها فقط ثبت می‌شوند! گویی لحظه‌ها برای فراموش شدن ثبت می‌شوند تا برای در خاطر ماندن! جالب آنکه برخی از آدم‌ها عکس‌های قدیمی‌شان را هم اسکن می‌کنند در حالی که به ندرت هزاران عکسی را که بتازگی گرفته‌اند، می‌بینند. فقط عکس روی عکس است که انباشته می‌شود.

با تحولات جامعه، عکس‌های اقوام و فامیل کمتر و عکس با دوستان بیشتر شده است. دیگر از برخی از فامیل هیچ عکسی نداریم. هیچ عکسی. حتی وقتی که از دنیا می‌روند به سختی به یادشان می‌آوریم. “عکس گرفتن” بیشتر از “عکس دیدن” مهم شده است. آدم‌ها دیگر هم خوب عکس می‌اندازند و هم خوب عکس می‌گیرند.

تلفن‌های همراهِ دارای دوربین های قوی دو پیامد داشت: آنهایی که پشت دوربین بودند احساس کردند که استعداد عجیبی در عکاسی دارند و آنهایی هم که جلوی دوربین بودند با دیدن عکس خودشان از زمین و زمان گلایه کردند که چرا هنوز به عنوان یک” مدل” کشف نشده اند. در مقایسه با قدیم، امروز وقتی عکسی می‌گیریم اول خودمان را چک می‌کنیم. عکس‌هایی را که خوشمان نمی‌آید فورا حذف می‌کنیم. در قدیم آدم‌ها برای عکس گرفتن آماده می‌شدند. آرایش می‌کردند و به خودشان می‌رسیدند. امروزه عکس‌ گرفتن در موقعیت طبیعی باب شده است، ولی هیچکس طبیعی عکس نمی‌گیرد. از کوچک تا بزرگ می‌دانند که چطور باید عکس بگیرند. همه از نحوه لبخند زدن تا نحوه قرار دادن پاها جلوی دوربین از قبل ممارست کرده اند تا در موقعیت طبیعی مجبور نباشند فیگور عکس گرفتن بگیرند! در واقع آدم‌ها طبیعی عکس نمی‌گیرند بلکه ژست طبیعی عکس گرفتن را برای عکس گرفتن انتخاب می‌کنند.

به نظر می‌رسد امروزه دوره عکس گرفتن با دوستان هم در حال سپری شدن است. عکس‌ها تکی شده‌اند. خیلی از آدم‌ها فقط از خودشان عکس می‌گیرند! “من چقدر بی‌نظیرم!”

قصه را تمام کنم؛ از لنز دوربین های قدیم “ما” بیرون می‌آمد ولی از لنز دوربین‌های امروز “من” متولد می‌شود.

 

 

 (دکتر فردین علیخواه - جامعه شناس)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





ابری ام، بارانی ام، حال و هوایم خوب نیست

 

چشم سر، خیس است امّا چشم دل، مرطوب نیست

 

آفت عصیان به جان نخل دل افتاده است

 

علتش این است اگر محصول ها مرغوب نیست

 

سود بازار عمل از عُرف هم کمتر شده

 

ای دریغ اوضاع کار و بار من مطلوب نیست

 

این دل بی در اگرچه جای این و آن شده

 

غیر تو اصلا ً برای من کسی محبوب نیست

 

واقعا ً من دوستت دارم عزیز فاطمه!

 

غیر یوسف هر کسی که دلبر یعقوب نیست

 

با من ِ بیچاره هم حرفی بزن چیزی بگو

 

جنس این دل که دگر از جنس سنگ و چوب نیست

 

طاقت دوری ندارم، رحم کن بر عاشقت

 

صبر من مانند صبر حضرت ایّوب نیست

 

کربلا می خواهم آقا … التماست می کنم

 

نامه ام را مُهر کن هر چند که مکتوب نیست

#امام_زمان

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





نهایت مردانگی این است که :

حواست به گلی که خدا سپرده دستت باشد ..

◄ المَرأَةٌ رَیحانَةٌ ►

را که درک کردی ..

 

اجازه ی گذر هیچ نگاهی به زیبایی گلت را نمی دهی ..

نه اینکه همه ی نگاه ها را کور کنی …! نه ..

دور گلت حصاری می کشی به زیبایی و امنیت آسمان …

شیعه علی بودن ؛ غیرت علی داشتن را می طلبد ..

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





پيامبر صلى  الله  عليه  و  آله : دنيا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است خوشبختان از آن دل كنده  اند و از دست بدبختان به زور گرفته مى  شود پس خوشبخت  ترين مردم، بى  ميل ترين آنان به دنيا و بدبخت  ترين مردم، مايل  ترين آنان به دنياست.

اَلدُّنيا دارُ بَلاءٍ وَ مَنزِلُ بُلغَةٍ وَ عَناءٍ قَد نَزَعَتْ عَنها نُفُوسُ السُّعَداءِ وَ انتَزَعَت بالْكُرهِ مِن أيدِى الأْشْقياءِ فَأَسعَدُ النّاسِ بِها أرغَبُهُم عَنها و أشقاهُم بِها أرغَبُهُم فيها؛

اعلام الدّين فی صفات المومنین ص 342 - بحار الانوار (ط-بیروت) ج74 ، ص185

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





راز شمـع چیست ؟؟؟ “

.

تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟

تا حالا به این فکرکردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟

راز شمع چیه؟…

عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر میرسیم: آب، آتش، باد، خاک

در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره

اگه موقع دعاکردن جایی باشیم که این چهارعنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته

شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره

موم شمع: خاک

شعله شمع: آتش

دود شعله: باد

موم ذوب شده: آب

وقتی موقع دعاکردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی و در حالت آلفای ذهنی قرار میگیری… حالتی که در اون به شعور الهی و خدای درونت وصل میشی و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه.

راز شمع اینه

برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی

کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن….

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زهرا [عضو] 
زهرا
5 stars

باسلام واحترام
بسیارعالی بود
موفق باشید

1395/05/19 @ 23:15


فرم در حال بارگذاری ...





#یک_دقیقه_مطالعه

 

 

#شل_سیلور_اشتاین

 

قورباغه  به کانگورو گفت: من می توانم بپرم و تو هم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.

 

کانگورو گفت: “عزیزم” چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه».

 

هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.

 

آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.

 

کانگورو گفت: بهتر.

 

قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ پپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.

 

این قصه ی زیبا از شل سیلور استاین مفهوم جالبی دارد.

 

«پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.»

 

هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد پر می شود. این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام می شود. نه که نتواند، دیگر نمی خواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع می کند و حتی برای آن می میرد اما آدم غیرمتعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آن را تغییر می دهد.

 

اگر شما مدتی ست که افکارتان تغییر نکرده، بدانید که این مدت فکر نکرده اید. آب هم اگر راکد بماند فاسد می شود!

 

آنچه ما را ویران می کند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه ی دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم.

 

 

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: زهرا [عضو] 
زهرا
5 stars

باسلام واحترام
جالب و آموزنده بود
متشکریم

1395/05/19 @ 23:12


فرم در حال بارگذاری ...





 ذکری برای جلوگیری از شنیدن غیبت

 

روزی یکی از اولیاء به الیاس و خضر علیهم السّلام شکایت کرد

که مردم بسیار غیبت می کنند و حال آن که غیبت از گناهان کبیره است و هر چقدر آن ها را نصیحت می کنم و از غیبت کردن منع می نمایم سخن مرا نمی شنوند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند.

 

حضرت الیاس علیه السّلام فرمود:

 

چاره این کار آن است که هر کس وارد مجلس شد به او بگو که بگوید:

«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

 

که در این صورت خداوند ملکی را بر اهل آن مجلس موکّل می گرداند که هرگاه کسی شروع به غیبت نماید آن ملک او را از آن باز دارد و از حق تعالی سؤال نماید تا آن قوم را از غیبت کردن نگاه دارد.

 

حضرت خضر علیه السّلام فرمود: چون کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید

 «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»

 

  حق تعالی ملکی را می فرستد تا آن که نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را نمایند.

 

منبع:

۱. وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۴۲.

۲. عرفان و عبادت، ص۳۵۵.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 اعتقادی⇦ توکل برخدا

 

 

  بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمِ

 

✳ امام رضا علیه السلام :

 

 ما حَدُّ التَّوکل؟ فَقال لی: اَن لا تَخافَ معَ اللهِ اَحَداً؛

 

 

  حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی.

 

 

  جهاد النفس،ج 292

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





“ﺍﻟﻬﯽ “

ﺑـﻮﯼ ِﻧﺎﺏ ” ﺑﻬﺸـﺖ “ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻫﻤـﮥ ” ﻧﺎﻣﻬﺎﯼ “ﻗﺸـﻨﮓ ِ ” ﺗــﻮ “

ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻣﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ِﺯﺧﻤﻬﺎﯼ “ﺩﻟﻢ “

ﮔﻔـﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ “ﺍَﻟﺠَّﺒﺎﺭ “

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـﻪ ” ﺟُـﺒﺮﺍﻥ ﻣــﯿﮑﻨﺪ ” ﻫﻤـﮥ

ﺷﮑﺴﺘﮕـﯿﻬﺎﯼِ ” ﺩﻟﺖ ” ﺭﺍﮔﻔـــــﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ” ﺍَﻟﻤُﺼَـﻮِّﺭ “

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐــﻪ ﺍﺯ ُ"ﻧﻮﻣـﯿﺴـﺎﺯﺩ “

ﻫﻤﮥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ “ﻭﯾـﺮﺍﻥ ” ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـﺖ ﺩﺭﻭﻥ ِ ” ﺩﻟﺖ “

ﮔﻔــﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ ” ﺍﻟﺸّـﺎﻓـﯽ “

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـــﻪ ” ﺷِﻔﺎ ” ﻣـﯿﺪﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ِ

” ﺯﺧﻤﻬـﺎﯼِ ﻋﻤﯿﻖ ” ﻭ ” ﻧﺎﻋـﻼﺝ ” ﺭﺍ

ﻫـﻮﺍﯼ ِ “ﺩﻟﻢ ” ﺳﺒﮏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑــﺎﺯﻣﺰﻣﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﯼِ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ

ﻧَﻔـﺲ ﻣﯿﮑﺸــﻢ ﺩﺭﻫﻮﺍﯼِ “ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﻬـﺎﯼِ ﻧﺎﺑﺖ “

“ﺍﻟﻬﯽ “

ﺳﭙﺎﺱ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ وخدایی میکنی…..

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





ازپیامبرصلی الله علیه وآله  خطاب به سلمان روایت شده است که

 

ای

سلمان!برتو باد به قراعت قرآن،به درستی که قراعت قرآن کفاره برای گناهان وسپراز آتش جهنم وامان از عذاب آخرت است وکسی که قرآن راقراعت کند به ازای هرایه به او ثواب صد شهید وبه ازای هر سوره، ثواب پیغمبر عطا میشود

وبر قاری قرآن رحمت الهی نازل میشود وفرشتگان برای او طلب استغفار میکنند

وبهشت مشتاق دیدار اوست وخداوند از او راضی میشود…

ای سلمان

زمانی که یک مومن قرآن راقراعت میکند، خداوند درهای رحمتش را به روی او باز میکند وبه ازای هر حرفی که از دهان او خارج میشود،ملکی راخلق میکند که تا روز قیامت خداوند را برای او تسبیح میکند وبدرستی که نزد خداوند بعد از فراگرفتن علم، هیچ چیز محبوب تر از قراعت قرآن نیست

 

 

بحارالانوار، جلد 92 ص17و

جامع الاخیار

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...