گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا! |
... |
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا!
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف…
از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا!
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم…
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیاورم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم… بروم.
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا…؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟
فرم در حال بارگذاری ...