چهارسال، هرچه میخواندم، نمیفهمیدم |
... |
چهارسال، هرچه میخواندم، نمیفهمیدم؛
در اوایل تحصیل که درسهای صرف و نحو داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل در من نبود. هر چه میخواندم، نمیفهمیدم و چهار سال به همین شکل گذشت.
پس از آن، یک باره عنایت خدا شامل حالم شد و عوضم کرد. در خود، یک نوع شیفتگی و بیتابی به تحصیل کمال حس کردم، به گونهای که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز در برابر تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دلسردی نکردم.
در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت میکردم و بقیه وقتم را مطالعه میکردم.
بسیار میشد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم.
اگر اشکالی پیش میآمد، با هر خودکشی بود، حل میکردم و وقتی در کلاس درس حاضر میشدم، از آنچه استاد میگفت، قبلاً روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس، پیش استاد نبردم.
از خاطرات علامه سیدمحمد حسین طباطبایی رحمة الله عليه
فرم در حال بارگذاری ...