وقتی که تو هستی و کنارم نفست هست…

یک روز، بلی گفتم و امروز تو اینجا،
همراه منی، هم سفر مشهد آقا

باریدن برف و حرم و دست تو در دست
پرواز کنم… من، نه! کنار تو شوم ما

یک چادر خیس و تو که دلواپس مایی
لبخند من و اینکه: خوشم مرد دل آرا!

پاکیْ تو و این عشق، مرا سوی خدا برد
من روی زمین هم، بشوم حضرت حوا

چشمان ترم، دست تو و گنبدی از زر
با صوت برایم تو بخوان قول خدا را

وقتی که تو هستی و کنارم نفست هست
آرام شوم… بی خبر از قصه‌ی فردا

آنها که فقط غصه چشیدند در این راه
حتما چو من و تو، نچشیدند سفر را

 

  شعر از سرکار خانم نبییان

 

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...