يك شب دلم بهانه ي كرببلا گرفت |
... |
يك شب دلم بهانه ي كرببلا گرفت
قلبم شكست و دور و برش را خدا گرفت
پس پا شدم به نيت روضه كه ناگهان
ديدم بهشت آمد و دست مرا گرفت
اي زائري كه مي روي آهسته تر برو
شوق غم حسين مرا هم فرا گرفت
اذن دخول خواندم و وارد شدم ولي
ديدم بهشت گوشه اي از عرش جا گرفت
در مجلسي كه جاي رسولان وحي بود
هر كس نشست خلوت غار حرا گرفت
روضه شروع شد همه ي عرش گريه كرد
حتي خدا دلش ز غم كربلا گرفت
بالاي عرش منبري از نور چيده شد
اقراء كه هر كه خواند دلش ارتقا گرفت
از بين شاعران درش محتشم كه خواند
از دست هاي سبز پيمبر عبا گرفت
شاعر نوشت بيتي و از دست مادري
يكشب براي هيئت خود كربلا گرفت
آن سر كه روي دامن معراج جاي داشت
آخر چه شد كه جا به سر نيزه ها گرفت
اللهم ارزقنا زيارت الحسين(ع)
فرم در حال بارگذاری ...