مهدے جان 

 

چشم ما خشک است و چشم یار گریان مانده است

ما پشیمان نیستیم و او پریشان مانده است

 

آنقدر از دست مردم غصه خورد و غصه خورد

رفته است از شهرها و در بیابان مانده است

 

جورِ ما را سالهای سال دارد میکشد

این پدر عمریست پشت ما یتیمان مانده است

 

زود بین خیمه اش جایی برای خود بگیر

نوح را دریاب تا کشتی به طوفان مانده است

 

وقت دلتنگی به سمت جمکران پرواز کن

بویی از پیراهن یوسف به کنعان مانده است

 

ای که دستت میرسد کاری بکن بهر فرج

عمر دارد میرود، کم وقتِ جبران مانده است

 

کاش ما را با خودش میبرد تا صحن حسین

در دل ما حسرت دیدار جانان مانده است

 

تا تنور خانه ای هم مادرش را میکشد

ماه زیر خاک و خاکستر که پنهان مانده است

 

 

 اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...