غزل شمس حقيقت |
... |
در خلوتي ز پيرم کافزوده باد نورش
خوش نکته اي شنيدم در وجد و در سُرورش
گفتا: حضور دلبر مفتاح مشکلات است
خرّم دلي که باشد پيوسته در حضورش
يارب چه مي توان گفت اين مُرده زندگان را
يار است و نيست جز او دانيد ازچه دورش
فرزانه آن که خواهد تعظيم امر خالق
ديگر که باز دارد از خلق شرّ و شورش
مي باش بُردبار و در کار آن سرا کوش
در اين سرا نه سوگش مي پايد و نه سُورش
اي بي خبر ز انجام لختي بگير آرام
بهرام در پي گور گورش برد به گورش
تا نجم آملي از پندار خود به در شد
شمس حقيقت او هر جا دهد ظهورش
فرم در حال بارگذاری ...