دیر بازیست در این شهر شلوغ ,.. |
... |
دیر بازیست در این شهر شلوغ ,
هر کجا مینگرم ,
غنچه ها پژمرده اند , چهره ها
افسرده اند .
نفسی هست و لیکن همه دلها
مرده اند .
هدفی است اگر , نیست بجز
لقمه ی نانی ,
شرفی است اگر , در گرو ,
جاه و مقامی .
همه افسرده و غمگین ,
همه تسلیم به تقدیر ,
همه محکوم به تحقیر .
نه امیدی است به ماندن ,
ونه شوقی برفتن ,
همه مغرور از آن چیز که بودیم ,
و از آن کار که کردیم ,
غافل از این سخن تلخ که ….
امروز ….
کجاییم ؟ چه هستیم ؟ و …
که هستیم ………
فرم در حال بارگذاری ...