‍ بشنوید ای دوستان این داستان
خود حکایت نقد حال ماست آن ********************************
حکایت مارگیری که اژدهای فسرده را مرده پنداشت و در ریسمانش پیچید و آورد به بغداد:

مارگیری بود که از کوهستان مار می گرفت و به شهر می آورد و به مردم نشان می داد و از این راه کاسبی می کرد.یکبار در کوهستان اژدهای یخ زده و افسرده ای را شکار کرد و به تصور اینکه اژدها مرده است آن را به شهر بغداد آورد و به نمایش نهاد.مردم بغداد برای دیدن اژدها ازدحام کردند.اما این مار بزرگ که در اثر تابش خورشید عراق جان گرفته بود،ابتدا طنابها را پاره کرد و در اولین حمله مارگیر را از بین برد و سپس به تماشاچیان حمله کرد و تعدادی از آنها را هم هلاک کرد:

مار گیری رفت سوی کوهسار

تا بگیرد او به افسونهاش مار

او همی جستی یکی مار شگرف

گرد کوهستان در ایام برف

مارگیر از بهر حیرانی خلق

مار گیرد،اینت نادانی خلق

مارگیر آن اژدها را برگرفت

سوی بغداد آمد از بهر شگفت

او همی مرده گمان بردش و لیک

زنده بود او ندیدش نیک نیک

در درنگ انتظار و اتفاق

تافت بر آن مار خورشید عراق

بندها بگسست و بیرون شد ز زیر

اژدهایی زشت،غران همچو شیر

در هزیمت بس خلایق کشته شد

ازفتاده کشتگان صد پشته شد

گرگ را بیدار کرد آن کور میش

رفت نادان سوی عزرائیل خویش

مولانا ازین حکایت چند نتیجه ی اخلاقی مهم در خودشناسی میگیرد:

*یکی اینکه آدمیی که صدها هزار مار و کوه حیران اوست،سرگشته و حیران دنیای همچون مار شده است.انسان خود را ارزان می فروشد،در واقع همچون حریری فاخر است،اما خود را وصله جامه ی ژنده یی میکند.

*دیگر اینکه نفس،همچون اژدهایی در درون ما انسانها نهفته است و هرگاه امکان قدرت نمایی بیابد با قدرت و هیبتی هولناک به حرکت درمی آید.خورشید عراق همان امکانات مادی و تمهیدات شهوانیست که اژدهای خفته نفس را به حرکت و جنبش درمی آورد،بند تقوی از دست و پای می گسلد و ویران می کند و حهانی را به کام خود می کشد.مولانا می گوید هر فردی می تواند بالقوه فرعونی بیدادگر و گردنکش باشد منتهی فعلا امکانات لازم برای گردنکشی و عرض اندام را ندارد:

نفست اژدرهاست
او کی مرده است

از غم بی آلتی افسرده است

اژدها را دار در برف فراق

هین مکش او را به خورشید عراق

مات کن او را و ایمن شو ز مات

رحم کم کن،نیست او ز اهل صلات

اژدهای نفست را در برف فراق
نگهدار،او را از کامیابی بازدارو او را مات کن تا مات او نشوی:

تو طمع داری که او را بی جفا

بسته داری در وقار و در وفا

هر خسی را این تمنا کی رسد

موسیی باید که اژدرها کشد

آیا انتظار داری که نفست را بدون هیچ سختی و ریاضتی و در کمال آرامش به بند کشی؟چگونه از انسان ضعیفی چنین کاری برمی آید .انسان وارسته و پیامبر گونه ای چون حضرت موسی لازم است که اژدهای نفس را به بند کشد. i

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...