بپرسید قبل از اینکه مرا نیابید |
... |
بپرسید قبل از اینکه مرا نیابید
بر منبر سلونی
اصبغ بن نباته میگوید:
وقتی امیرالمومنین علی صلوات الله علیه به خلافت (ظاهری) رسید و مردم با او بیعت کردند ، حضرت به مسجد آمد ، در حالی که عمامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر سر داشت و برد او را در تن کرد و نعلین پیامبر صلی الله علیه و آله را در پا و شمشیر او را بر کمر بست و بر بالای منبر رفت و با تحت الحنک بر آن نشست و انگشتان خود را در هم نمود ، سپس فرمود:
ای گروه مردم!
از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید ، این سبد علم است و این شیره دهان رسول خداست ، این است که رسول خدا به خوبی در کام من فرو ریخته است. از من بپرسید که علم اولین و آخرین نزد من است ، اگر بنشینم با اهل تورات از کتابشان فتوا دهم ، تا جایی که تورات به سخن آید و گوید:
درست گفت علی (علیه السلام) و او دروغ نگفت ؛ به راستی که علی(علیه السلام) شما را به همان خبر داد که در من نازل شده است.
و با اهل انجیل خودشان فتوا دهم ، تا جایی که انجیل نیز به سخن آید و گوید:
علی(علیه السلام) درست گفت و دروغ نگفت ، به راستی علی (علیه السلام) شما را به همان فتوا داد که در من نازل شده است.
و اهل قرآن را با قرآن فتوا دهم تا قرآن به سخن آید و گوید:
علی(علیه السلام) راست گفت و دروغ نگفته است ؛ هر آیه علی (علیه السلام) به آنچه که در من نازل شده فتوا داده است.
ای مردم!
شما که شب و روز قرآن میخوانید ؛ در میان شما کسی است که بداند چه در آن نازل شده است؟ و اگر یک آیه در قرآن نبود شما را خبر میدادم به آنچه بود و باشد و خواهد بود تا روز قیامت و آن این است:
«محو کند خدا هرچه را خواهد و بر جا دارد هرچه را خواهد و دفتر کل نزد اوست.» (سورۀ رعد ۳۹)
آنگاه امام مجدد فرمود:
از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید به آن که دانه را شکافد و جانداران را خلق کرد ، اگر از من بپرسید از هر آیه که در شب نازل شده یا روز ؛ در مکه یا در مدینه ، در سفر یا حضر ناسخ است یا منسوخ ، محکم باشد یا متشابه ، تأویلش باشد یا تنزیل آن ، به شما خبر دهم.
ابتدا مردی به نام ذعلب که مردی تیز زبان و سخنور و پر دل بود بلند شد و گفت:
ای پسر ابوطالب (علیه السلام) به جای بسیار بلندی قدم نهادی ؛ (خطاب به مردم گفت) من امروز او را با سؤالم شرمسار میکنم.
آنگاه گفت:
یا علی(علیه السلام)!
“آیا پروردگار خود را دیدهای؟”
فرمود:
وای بر تو ای ذعلب!
“من کسی نباشم که بپرستم خدایی را که ندیدم”
ذعلب گفت:
چطور او را دیدی؟ برای ما وصف کن.
فرمود:
«لَم ترهُ العُیُون بِمُشاهَدَۀِ الاَبصارِ وَ لکِن رَأتهُ القُلُوبُ بِحَقائِقِ الاِیمان.»
با چشم سر او را نتوان دید و لیکن دلها به حقیقت ایمان او را بینند ؛ وای بر تو ای ذعلب! به راستی پروردگارم به دوری و نزدیکی و حرکت و سکون و ایستاده بر قامت و رفتن و آمدن وصف نشود ، تا آنجا لطیف است که لطافتش را نتوان ستود ، تا آنجا بزرگ است که به وصف نیاید ، تا آنجا سترگ است که وصفش نشاید ، تا آنجا جلیل است که خشونت ندارد ، مهربان و رحیم است و رقت قلب ندارد ، مؤمن است ولی عبادت نمیکند ، درک میکند ، ولی نه به حس جسمانی ، گوینده است ولی تلفظ ندارد ، در همه چیز است ، ولی نه به گونهای که با آنها مخلوط باشد (نه مثل اشیاء که با هم مخلوط میشوند) ، از همه چیز بیرون است ولی نه به گونهای که جدا باشد (نه مثل اشیاء که از هم جدا میشوند) ؛ بالای همه چیز است ولی چیزی بالای آن نیست (نه مانند فوقیت مکانی) ، جلوی هر چیز است ولی برای او جلو نیست ، داخل هر چیز است ولی نه مانند چیزی درون چیزی (نه مثل اشیاء که داخل یکدیگر بشوند) ، بیرون هر چیز است ولی نه مانند چیزی برون چیزی.
ذعلب مدهوش شد و گفت:
به خدا هرگز چنین جوابی نشنیدم ، به خدا دیگر چنین پرسشی نکنم…
امالی صدوق ص۳۴۰ مجلس۵۵
فرم در حال بارگذاری ...