✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 801
  • دیروز: 809
  • 7 روز قبل: 5807
  • 1 ماه قبل: 45142
  • کل بازدیدها: 991484

 



لخته خون-سکته

        

          

 

 یکی از نشانه های  سکته  مشخص شد: زبان

 

هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: ل ح د

 

نشانه های سکته:

جین در جشن کباب پزی سکندری خورد و به زمین افتاد. اما به دوستانش که پیشنهاد کردند به اورژانس زنگ بزنند گفت حالش خوب است و فقط به خاطر اینکه به کفشهای جدیدش عادت ندارد پایش به سنگفرش گیر کرده.آنها به او کمک کردند تا بلند شده و یک بشقاب غذای دیگر برای خود بکشد.

جین با اینکه کمی هول شده بود ولی تا آخر آن بعدازظهر خود را سرگرم کرد.

همان شب همسر جین تماس گرفت و به همه اطلاع داد که جین را به بیمارستان منتقل کرده اند و وی ساعت 6 بعد ازظهر فوت کرده است. او در جشن دچار حمله شده بودو اگر اطرافیانش نشانه های حمله را تشخیص داده بودند شاید جین اکنون با ما بود.

گاهی حمله منجر به فوت افراد نمی شود اما  آنها در شرایطی بدتر از مرگ مجبور به ادامه زندگی می شوند.

خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت…

یک متخصص اعصاب اعلام کرده است که اگر شخصی را که دچار حمله شده در 3 ساعت به بیمارستان منتقل کنند می توان عوارض ناشی از حمله  را به طور کامل از بین برد. بله به طور کامل!! وی می گوید روش شناسایی حمله  و رساندن بیمار به درمانهای پزشکی در کمتر از 3 ساعت به شناسایی علایم آن بستگی دارد:

شناسایی علایم سکته:

در برخی موارد شناسایی علایم سکته کار بسیار سختی است.

 متاسفانه نا آگاهی افراد می تواند منجر به فاجعه  ای جبران ناپذیر شود. سکته می تواند باعث مرگ یا آسیب مغزی فرد گردد و این در حالیست که اطرافیان شخص حتی متوجه علایم سکته نشده اند.

پزشکان اعلام کرده اند که اطرافیان  قربانی می توانند تنها با پرسیدن سه سوال ساده متوجه علایم سکته شوند

ل: از شخص بخواهید تا لبخند بزند.

ح: از شخص بخواهید که حرف بزند یا یک جمله ساده را به درستی ادا کند.( مثلا: امروز هوا آفتابی است)

د: از وی بخواهید هر دو دستش را بلند کند.

اگر فرد در انجام هر کدام از موارد زیر مشکل داشت ، در اسرع وقت با اورژانس تماس گرفته و علایم را برای امدادگران توضیح دهید.

 

و اما نشانه دیگری از سکته: از وی بخواهید زبان خود را بیرون بیاورد.

اگر زبان وی به راست یا چپ متمایل شده بود، بدانید که شخص دچار حمله شده است.

یک متخصص قلب می گوید اگر هر کس این ایمیل را دریافت می کند آن را به دیگر بفرستد می توان امیدوار بود که حداقل جان یک انسان نجات یابد.

 

 

من سهم خود را انجام دادم. شما چطور؟

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ویژگیهای سخن خوب بر اساس آیات قرآن:

 

1-سخن آگاهانه باشد:« لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏ » الإسراء  آیه 36

 

2- سخن نرم باشد:« فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» زبانش تیغ نداشته باشد. طه آیه 44

 

3- به حرفی که میزنیم عامل باشیم :« لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ » صف آیه 2

 

4- سخن منصفانه باشد :« وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا » انعام آیه 152

 

5- حرفمان مستند باشد:« وَقولوا قَولًا سَديدًا» منطقی حرف بزنیم. احزاب آیه 70

 

6- ساده و روان حرف بزنیم. پیچیده حرف زدن هنر نیست. « قَوْلاً مَّیْسُورًا» اسرا:28 

 

7- کلام رسا باشد:« قَوْلاً بَلِیغًا» نساء: 63

 

8- زیبا باشد :« و قُولُوا لِلنّاس حُسنًا»بقره :83

 

9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم :« قُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » اسرا:53

 

10-اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید :« تَقُولُوا۟ قَوْلًۭا مَّعْرُوفًۭا » بقره:235

 

11- همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم :« قولاً کریماً» اسرا:23

 

12-کمک به حرف خوب زدن در جامعه تا بهشتی شویم. « هُدُوٓا۟ إِلَى ٱلطَّيِّبِ مِنَ ٱلْقَوْلِ» حج:24

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




آقا جان

 

تو نظر کن به دلم ، حال دلم خوب شود

حال و احول گدایت بخدا جالب نیست

 

صبحم بنام تو …

از دور ســـلام …

 

اَﻟﺴﱠﻼم ُ ﻋَﻠَﻰ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ َو ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰ ِّ ﺑْﻦ ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ

َِو ﻋَﻠﻰ اَوْﻻد ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ ِو ﻋَﻠﻰ اَﺻْﺤﺎب ِ اﻟْﺤُﺴَﯿْﻦ

 

مهدی جانم…ارباب مهربانم

 

تمام آرزوی ما شده تو را دیدن

هنوز میل نداری به زیر پا دیدن؟

غریبه ایم و کسی حال ما نمی پرسد

میان شهر چه خوب است آشنا دیدن

هر آنکه در پی آسایش است با ما نیست

مسیر عشق ندارد بجز بلا دیدن

گمان کنم که تو روزی به دیدنم آیی

که بر نیاید دیگر ز چشم ما دیدن

به سرخی جگرم غبطه می خورد لاله

نصیب ماست فقط داغ کربلا دیدن

 

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت




نيايشی زيبا از آقا امام سجاد (ع)

 

الهي

دردهايي هست كه نمي توان گفت

و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

 

الهي

اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت

و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد

و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

 

الهي

پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست

دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد

قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

 

الهي

تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد

تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست

و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

 

الهي

قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي

و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

 

الهي

با اين همه باكي نيست

زيرا من همچو تويي دارم

تويي كه همانندي نداري

رحمتت را هيچ مرزي نيست

اي تو خالق دعا و مالك \” آمين\"…

 

 صحیفه سجادیه

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

 در زمان متوكل عباسي زني به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر علي بن ابي طالب هستم، - با اين حيله از مردم پول مي گرفت - او را نزد متوكل آوردند.

متوكل به او گفت:

تو زن جواني هستي با اينكه از زمان زينب دختر علي سالها مي گذرد؟ گفت:

پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هر چهل سال جواني برايم برگردد.

من تا حال خود را به مردم نشان نمي دادم ولي احتياج وادارم كرد كه خود را به مردم معرفي كنم.

متوكل گروهي از اولاد علي عليه السلام و بني عباس و طايفه قريش را احضار كرد و جريان را به آنان گفت. چند نفرشان گفتند: روايتي نقل شده كه زينب دختر علي عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است. متوكل به او گفت:

در مقابل اين روايت، تو چه مي گويي؟

گفت:

اين روايت دروغي است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسي از مرگ و زندگي من خبر نداشت.

متوكل به حاضرين گفت:

غير از اين روايت، دليلي نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟

گفتند:

دليل ديگري نداريم، ولي خوب است حضرت امام هادي را احضار كني، شايد او دليل ديگري داشته باشد.

سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.

امام فرمود:

حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است.

متوكل گفت:

حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوي ادعاي ايشان را نگيرم مگر با دليل محكم.

حضرت فرمود:

كار مهمي نيست من دليلي مي آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيز قبول داشته باشند.

متوكل گفت:

آن دليل كدام است؟

حضرت فرمود:

گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مي گويد او را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان به او آسيب نمي رسانند.

متوكل به آن زن گفت:

شما چه مي گويي؟

گفت:

او مي خواهد من كشته شوم، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مي خواهد جلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.

بعضي از دشمنان امام گفتند:

چرا خودش پيش درندگان نمي رود؟

متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مي خواست بدون آنكه در قتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!

به حضرت گفت:

چرا خودتان نمي رويد؟

امام فرمود:

اگر شما مايل باشيد من مي روم.

متوكل گفت: بفرماييد.

در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت.

شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روي دست خويش نهادند.

امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها به جانبي كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.

وزير متوكل به او گفت:

اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!

متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدي درباره شما نداشتيم، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.

امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاي ايشان مي ماليدند.

هنگامي كه حضرت پاي به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند و امام بيرون آمد.

متوكل به آن زن گفت:

اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروي، ناله و فرياد زن بلند شد، شروع به التماس كرده، اعتراف به دروغگويي خود نمود.

سپس گفت:

من دختر فلان هستم از فقر و تهي دستي به اين ادعا افتادم.

متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولي مادر متوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد، متوكل نيز او را بخشيد‌.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




مرنج و مرنجان

 

  مرحوم آخوند خراسانی از آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی خواست که او را موعظه کند.

مرحوم نخودکی فرمود:مرنج و مرنجان!

مرحوم آخوند عرضه داشت:مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم ولی مرنج یعنی چه؟ چطور می توانم ناراحت نشوم؟! مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور می توانم نرنجم؟!

مرحوم نخودکی فرمود:علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی!

 

 (به نقل از مرحوم استاد مجتهدی)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 آیه ۱۰۰ از سوره مبارکه مائده؛

 

 

 متن آیه؛

 

 قُل لَّا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

 

 ترجمه؛

 

  ﺑﮕﻮ (ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ) ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﺴﺎﻭﻯ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻧﺎﭘﺎﻛﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﺩ، ﺍﺯ (ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ) ﺧﺪﺍ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﺍﻯ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺧﺮﺩ، ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ.

 

 

????تفسیر؛

 

1-  ﻣﻠﺎﻙ ﺩﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎ، ﺣﻖّ ﻭﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻭ ﻗﻠّﺖ. ﻭﻟﻮﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ

 

2-  ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ ﻭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻰ، ﻓﺮﻳﺐ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﻢ. ﺍﻋﺠﺒﻚ (ﺍﻛﺜﺮﻳّﺖ، ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻯ ﺣﻘّﺎﻧﻴّﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻯ ﺑﺮﺗﺮﻯ)

 

3-  ﻣﻨﻄﻖِ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﺸﻮﻯ ﺭﺳﻮﺍ، ﻫﻤﺮﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮ ﻗﺮﺁﻧﻰ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭ ﻟﻮ ﺍﻋﺠﺒﻚ ﻛﺜﺮﺓ ﺍﻟﺨﺒﻴﺚ

 

4-  ﺑﻰ ﺗﻘﻮﺍﻳﻰ، ﻧﺸﺎﻥ ﺑﻰ ﺧﺮﺩﻯ ﺍﺳﺖ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ

 

5- ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﺎﻙ ﺍﺯ ﻧﺎﭘﺎﻙ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺗﺴﻠﻴﻢ ﻣﻮﺝ ﻭ ﻫﻴﺎﻫﻮﻯ ﺟﻤﻌﻴّﺖ ﻧﺸﺪﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﻛﺎﺭ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍﻟﻠّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ

 

6-  ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻯ ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺧﺮﺩ، ﺑﻪ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﻴﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ. ﻓﺎﺗّﻘﻮﺍﻟﻠَّﻪ ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻰ ﺍﻟﺎﻟﺒﺎﺏ ﻟﻌﻠّﻜﻢ ﺗﻔﻠﺤﻮﻥ  ‏

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




دستانی که پیکر شهید را تحویل گرفتند

 

شنیده ام، فردی که در شهیدآباد دزفول سال ها متولی دفن اموات و شهدا بوده است و پیکر علی یار را در قبر گذاشته است چنین روایت کرده است:

 

جنازه های زیادی را توی لحد گذاشته ام و  افراد زیادی را دفن کرده ام، اما این بچه  (شهید علی یار خسروی ) را که دفن کردم، قصه اش متفاوت بود. پیکرش را که از بالا دادند دستم و خواستم بگذارمش توی لحد، با چشمان خودم دیدم که دو دست از توی لحد آمد بیرون و پیکر را از من تحویل گرفت. من پیکرش را بر خاک نگذاشتم، او را از دست من گرفتند.

 

منبع:الف دزفول

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




شهیدی که شفا می دهد . . .

 

روایت شفاگرفتن یک بیمار با توسل به شهید علی یار خسروی

 

 

 

عصر پنجشنبه، مادر «علی یار» ، به سنتِ هر هفته، نشسته است کنار مزارِ پسرش که زن همسایه بی تاب و پریشان خودش را می رساند به مزار علی یار و شروع می کند به پهنای صورت اشک ریختن.

 

مادرِ علی یار می پرسد : «چی شده؟ این چه حال و روزیه ؟ » و زن همسایه لابلای  اشک هایی که قطره قطره، دارند روی مزار علی یار می بارند، با صدایی که گاه بغض،  قطع و وصلش می کند و چانه ای که مدام می لرزد، این گونه پاسخ می دهد:

 

«پسرم مریضه! حالش خیلی بده! تو حالت احتضاره!  نه حالش خوب میشه و نه تموم می کنه! یکی از همسایه ها بهم گفت: برو به علی یار متوسل بشو. اومدم این جا از پسرت بخوام برا بچه م دعا کنه!» و دوباره طوفان گریه های زن وزیدن می گیرد.

 

مادر علی یار چند بیسکویت و کمی آب می دهد دست زن همسایه و زن، از شدت آشفتگی و اضطراب ، بدون این که حتی فاتحه ای بخواند ، اشک ریزان برمی گردد.

 

صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند. انگار آن سوی در اتفاقی رخ داده باشد، امان نمی دهد. مادرِ علی یار می خواهد خودش را برساند به درِ خانه که بچه ها در را باز می کنند و زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط.  اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند.

 

مادرِ علی یار، با زحمت، شانه های زن همسایه را می گیرد و از زمین بلندش می کند.  « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟

 

گریه امان حرف زدن نمی دهد به زن همسایه. شدیدتر از گریه های روی مزار علی یار، گریه می کند و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است:

 

«دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم.  یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه»

 

این جای داستان اشک های مادر علی یار و زن همسایه با هم می بارند، اما داستان به همین جا ختم نمی شود. زن همسایه از علی یار پیامی آورده است برای مادر:

 

«دیشب علی یار رو تو خواب دیدم. گفت برو به مادرم بگو جمعه ها سر مزار من نیاد. جمعه ها ما رو می برن زیارت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع). همه ی رفیقام میرن زیارت ، اما من به احترام مادرم که میاد سر مزارم، می مونم پیشش و با بچه ها نمی رم زیارت. بهش بگو جمعه ها نیاد. . . »

 

سکوت، فضای خانه ی پدری «شهید علی یار خسروی» را فرا گرفته است. سکوتی که در امتزاج صدای گریه ی اهل خانه، چون موسیقی غریبی در عرش شنیده می شود.

 

 راوی : مادر شهید علی یار خسروی

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .

پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :

چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.

امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :

پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .

و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.

مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.

پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .

حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.

خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .

خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.

در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟

رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».

فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت ، گوارای وجودت». 

 

 

 جلاءالعیون علامه مجلسی

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 داخل شدن در رحمت خدا/علامه حسن زاده آملی

 

 علامه حسن زاده آملی فرمودند: روایت شده است که حضرت رسول “ص” پیش از خواب سوره های مسبحات را که تسبیح شروع می شود،یعنی سوره های حدید،صف،جمعه،حشر،تغابن و اعلی،می خواندند که باعث می شود تا ذاکر در رحمت خداوند وارد شود.

 

  صدو ده اشاره ، ص ۲۶۲

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




تذکرة الاولیاء 

 

 

 استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبربرهان (ره)

میفرمودند :

آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد،

یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است.

 

پیامبر اکرم صل الله وعلیه وآله می فرمایند:

 

 وقتی بنده ای از خواب شیرینش

و از رختخوابش برخیزد در حالیكه

خواب آلود است،

برای این كه به سبب نماز شبش

 می خواهد كه خداوند را راضی كند،

خداوند متعال به سبب آن بنده ،

 بر ملائكه مباهات می کند

 و می گوید :

این بنده ام را می بینی

د كه بلند شده و خواب شیرینش را

 ترك كرده تا كاری را انجام دهد

 كه بر او واجب نكرده ام؟

 شاهد باشید كه من او را آمرزیدم .

 

 حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی

  #تذکرة_الاولیاء

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




از کجا بفهمم که نمازم قبوله یا نه؟

 

اگه احساس میکنی، از زشتی ها و بدی ها دور میشی ، بهت تبریک میگم.

نمازت قبوله ، ماراهم دعا کن.

(ایه 45 عنکبوت)

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

استادی از شاگردانش پرسید: چرا وقتی عصبانی می شویم،فریاد می زنیم؟!

 

شاگردان فکری کردند و یکی از آنها گفت:چون در آن لحظه،آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.

استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می دهیم درست است، اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟

شاگردان هر کدام جواب هایی دادند.اما پاسخ های هیچ کس استاد را راضی نکرد!

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.آنها برای اینکه فاصله را جبران کنند، مجبورند که داد بزنند! هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگرند چه اتفاقی می افتد؟ آنها سر هم داد نمی زنند،بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند.چرا؟! چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است.

 

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر باشد، چه اتفاقی می افتد؟

آنها حتئ حرف معمولی هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و سرانجام،چنانچه عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر باشد، حتئ از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند! این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آنها نمانده باشد…

” به امید روزی که در جهان، سکوتی برقرار شود…”

 .

 

“زندگی به ما می آموزد که عشق خیره شدن به یکدیگر نیست،

بلکه با هم به یکسو نگریستن است."   

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




فواره چو بلند شود سرنگون گردد

 

گویند روزی هارون الرشید، خلیفه عباسی مهمان جعفر برمکی وزیرش بود و با هم در باغ جعفر قدم میزدند. هارون به جعفر برمکی علاقه ی زیادی داشت؛ بطوری که خواهر خود عباسه را به زنی او داد.

حین قدم زدن به درخت سیبی رسیدند. خلیفه میل سیب خوردن کرد اما شاخه سیب در دسترس نبود. هارون چاق بود و جعفر لاغر. هارون دست هایش را قلاب کرد تا جعفر بالا برود و سیب بچیند.

باغبان باغ از دور شاهد این ماجرا بود، از دیدن این صحنه به خود لرزید، چون او یکی از بستگان جعفر برمکی بود و وضع خوبی داشت.

باغبان  کاغذی برداشت و از قول هارون الرشید روی آن نوشت:

من هارون الرشید گواهی می دهم که صاحب این کاغذ یعنی باغبان هیچ نسبتی با جعفر برمکی ندارد…

باغبان کاغذ را به هارون داد و تقاضا کرد که آن را مهر کند.

هارون گفت: همه میخواهند خود را دوست جعفر برمکی نشان دهند تو چرا این خواسته را نداری؟

القصه هارون خندید و نامه را مهر کرد. روزگار گذشت و گذشت تا اینکه بدخواهان و حسودان رابطه بین جعفر و هارون را بر هم زدند، طوری که هارون به این نتیجه رسید که جعفر برمکی به فکر رسیدن به خلافت است. پس او را بر کنار کرد و به زندان انداخت و دستور داد تمام نزدیکان و بستگان جعفر برمکی را دستگیر یا بکشند. نوبت به باغبان رسید. او دست خط هارون را به مأموران نشان داد اما آنها نپذیرفتند. پس به نزد هارون رفت. هارون دستور داد که دست از سر او بردارند و او را رها کنند.

هارون به باغبان گفت: تو از کجا میدانستی که روزی برمکی ها از نظر من می افتند؟

او گفت: از آنجا که روزی در باغ دیدم جعفر روی شانه های شما پا گذاشت و دستش را به شاخه درخت رساند تا برای شما میوه بچیند؛ و این را میدانم که مقام های دنیایی مثل فواره ی آب است هر چه بالاتر رود، بلاخره روزی سرنگون میشود.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست

تا تلخی نباشد، شیرینی نیست

تا غمی نباشد، لبخندی نیست

تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت

 

پس همیشه به خاطر داشته باش :

 

هدف این نیست که

هرگز اندوهگین نباشی

هرگز مشکلی نداشته باشی،

هرگز تلخی را نچشیده باشی…

 

همین دشواریها هستند که

از ما انسانی نیرومندتر

و شایسته‌تر می‌سازند

و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




سلام به “آنها” که همیشه دم دست هستند

 آدم هایی که عجله ندارند

 

 "آنها” که هميشه به حرفات«گوش» ميدن

 

“آنها” که هوای گفتگو دارند.

“آنها” که کلمه به کلمه با تو هستند.

 "آنها” که وقتی تلفنی باهاشان حرف می زنی مرتب نمی گویند:«باشه باشه»،که یعنی خداحافظ كنى

 "آنها” که بلند می گویند: دوستت دارم.

جانم در می رود برای “آنها” که نیمه راه نیستند

 نیمه تمام نیستند

 پلاک موقت نیستند

 یک روزه نیستند

“آنها” که مدام هستند

 "آنها” که جنس روابط شان همیشگی است

سلام به “آنها” که  هيچ وقت تمام نمی شوند . . .

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




#آموزنده

 

 

  اگر می خواهید “دروغی” نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن “حقیقت” نداشته باشید.

 

  به خاطر داشته باشید هرگاه به قله  رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید.

 

  با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


 

  حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

 

  مَثَلُ الإمام مَثل الکعبة إذ تُؤتی وَ لا تَأتی

 

  از حضرت فاطمه زهرا علیها السلام روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آنکه (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.

 

  منبع: بحار الانوار ، ج ۳۶ ، ص ۳۵۳

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

 

 امیرالمؤمنین امام علے علیه السلام میفرمایند:

 

مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اسْتَظْهَرَ لِمَعاشِهِ وَ مَعادِهِ؛

 

 هر كس (نيّت و عمل خود را) براى خدا خالص كند، براى دنيا و آخرت خود، پشتيبان فراهم كرده است.

 

 غرر الحكم، حدیث 8255

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم