داستان_کوتاه

روزی #انوشیروان بر #بزرگمهر خشم کرد و درون خانه ای تاریک  زندانیش کرد. و او را به زنجیر کشید. بعد ازچند روزکسری چند نفری را فرستاد تا از حالش باخبرشوند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان. تعجب کردن به او گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!

بزرگمهر جواد داد:معجونی ساخته ام از شش جزء وآن را به کار می برم و این چنین که می بینید حالم خوب است.

به بزرگمهر گفتند که سراین معجون رو به ماهم بگو تاماهم درگرفتاری ازش استفاده کنیم.

بزرگمهر شش جزء این معجون رو توضیح داد:

-اول :نخست اعتماد بر خداوند عزوجل است.

-دوم :آنچه مقدر است بودنی است.

-سوم :شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.

-چهارم :اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری نیازارم.

-پنجم :آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.

-ششم :آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد..‌

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...