میخانه مگر بال و پرم را بپذیرد

 

تا آتش مستی جگرم را بپذیرد

 

ظرفیت دل در گرو پاکیِ ظرف است

 

ای کاش همین مختصرم را بپذیرد

 

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم

 

تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد

 

منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقی ست

 

پس اوست که باید نظرم را بپذیرد

 

جارو زده ام با مژه خاک قدمش را

 

شاید برسد چشم ترم را بپذیرد

 

سر می کشم آن قدر به بالا که ببیند

 

دنبال همینم که سرم را بپذیرد

 

مقصود من از عشق، تماشای حسین است

 

سرمست شدن با قد و بالای حسین است

 

سرمایه سری هست، فدای سر ارباب

 

سر به سر ارباب، سرِ نوکر ارباب

 

بهتر که سرم را به روی دست بگیرم

 

چیزی که ندارم ببرم محضر ارباب

 

از کودکی ام یاد گرفتم که بگویم

 

مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...