روزه دار است و لب به چیزی نمی زند ولی انقد شبانه به شکم رسیده است که ذخیره غذای داخل معده اش یک هفته او را می تواند از گرسنگی نجات دهد!
 روزه دار است ولی چشمانش به هر سمت می چرخد و به کسی رحم نمی کند! با زبان روزه چه دروغ ها و بهتان ها و غیبت ها که نمی گوید!
 روزه دار است ولی از همه کس و همه چیز عصبانی است انگار ثوابش را بقیه می برند! خود را روزه دار می داند درحالی که توجه نمی کند کسانی هستند که بیشتر اوقات سال، تقریبا همانند روزه دارها هستند و خوردنی و آشامیدنی کمی دارند؛ می گوید فقیری وجود ندارد خب راست می گوید؛

 کی خفته را خبر از حال بیدار است
 زمانی که به سمت گناهی سوق داده می شود با جمله «حیف  رمضان است» به نفس اماره دلداری می دهد و در ضمن قول می دهد بعد از رمضان، مانع برداشته می شود!
 هر روز توبه می کند ولی فردایش دلتنگ گناهانش می شود گویی چیزی را گم کرده است!

  آری نور ایمان و گناه هیچگاه در یک قلب جمع نمی شوند!
  یادمان نرود قلب به یکباره سیاه نمی شود و مانند کاغذی سفید است که با هر گناه لکه ای سیاه روی آن می نشیند ؛ وای به حال آن روزی که لکه های سیاه قلبمان چیزی از سفیدی کاغذ باقی نگذارد آن زمان است که دیگر برایمان فرقی ندارد از چه راهی به اهدافمان برسیم، خواه می خواهد قتل باشد یا زناء یا خوردن مال مردم و نزول خواری!
  یادمان نرود از کجا آمده ایم! یادمان نرود این صورت و اندامی که به آنها افتخار می کنیم روزی چروک و خمیده خواهند شد!
  یادمان نرود این ثروتی که به هر قیمتی که شده به دست آورده ایم اگر هم از دست نرود و بماند سهمیه میراث خورها و میدان جنگی برای آنانی که مانده اند به پا می کند!
  یادمان نرود چه ماشین های مدل بالایی که در رودخانه ها و ته دره ها و بر فراز جرثقیل ها دیگر غرورشان را از دست داده اند!
  یادمان نرود چه توبه ها که به تاخیر انداخته نشدند برای هوا و هوس خودمان!
  پس یادمان نرود سری به مرده ها بزنیم آنها هم به خدا قسم فکر نمی کردند اجلشان فرا رسیده و باید دنیا را ترک کنند

 پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرمایند:

 یه گونه ای نماز بخوانید که انگار آخرین نماز شما در این دنیاست

 خدایش اگه همین الان دکترا بهت بگن یه هفته دیگه زنده ای چیکار می کنی؟؟ چند نفر از ما آماده اند و به خود می بالند که حداقل اعمال صالحی داشتند که آنها را نجات بدهند؟
ای کاش از امروز :
 «عرش را به فرش ترجیح نمی دادیم

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...