در يكي از شبها اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با کمیل از مسجد كوفه به سوي منزل خود حركت كرد.
 گذرشان از كنار خانه مردي افتاد كه صداي قرآن خواندنش بلند بود و اين آيه را با صداي دلنشين و زيبا مي خواند.
 كميل از حال معنوي اين مرد بسيار لذت برد و در دل بر او آفرين گفت. بدون آنكه سخني در زبان بگويد.

 حضرت به حال كميل متوجه شد و رو به او كرد و فرمود:
اي كميل! صداي قرآن خواندن او تو را گول نزند ،زيرا او اهل دوزخ  است و بزودي آنچه را كه گفتم به تو آشكار خواهم كرد!

✳️كميل از اين مسئله متحير ماند، نخست اينكه امام عليه السلام به زودي از فكر و نيت او آگاه گشت، ديگر اينكه فرمود: اين مرد با آن حال روحانيش اهل دوزخ است.

 مدتي گذشت. حادثه گروه خوارج پيش آمد ،
پس از پايان جنگ كه سرهاي آن طغيان گران كافر بر زمين ريخته بود،
 اميرالمؤمنين عليه السلام رو به كميل كرد در حالي كه شمشيري كه هنوز خون از آن مي چكيد در دست داشت، نوك آن را به يكي از آن سرها گذاشت و فرمود:
 اي كميل! اين همان شخصي است كه در آن شب قرآن مي خواند و از حال او در تعجب فرو رفتي… آنگاه كميل حضرت را بوسيد و استغفار كرد.

 
 بحارالانوار: ج 33، ص 399.

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...