تلنگر

  فضيل عياض شاگردان زيادى را تربيت كرد. شاگرد درس خوان و جوانش به حال مرگ افتاد.

 

  فضيل بالاى سرش آمد، گفت: بگو : «لا اله الا الله» گفت: هم نمی ‏گويم و هم بيزارم از اين چيزى كه تو می ‏گويى.

 

 فضيل گفت: قرآن بياوريد تا سوره مباركه «يس» را بخوانم، شايد گرهش باز شود.

 

  پيغمبر (ص) فرمود:

 

 « لكلّ شى‏ء قلب و قلب القرآن يس »

 

 گفت: نخوان، من از شنيدنش زجر می ‏كشم و مرد. استاد غرق در شگفتى شد. خيلى پی ‏جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با معرفت، هنگام مرگش به اين بلا دچار شد و بی ‏دين مرد.

 

  خيلى در فكر بود، تا يك شب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامت شده است.

 

  شاگردش را ديد كه در آتش است، گفت: چه شد كه وضع تو به اينجا كشيد؟ گفت: من دچار سه گناه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت؛

 

 گناه اول: حسود بودم، هيچ نعمتى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم.

 

 گناه دوم: من دو بهم زن بودم

 

 و گناه سوم من: سالى يكبار مشروب می ‏خوردم. اگر توبه كرده بودم، به اين بلا دچار نمی شدم.

 

 منبع: استاد انصاریان- سایت عرفان

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...