ستم اندک

حکیمی دوستانش را به خانه دعوت کرد، و برای شام قطعه‌ای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است.
پسرش را صدا زد: “برو به ده و نمک بخر. اما به قیمت بخر: نه گران‌تر و نه ارزان‌تر.”
پسر تعجب کرد: “پدر، می‌دانم که نباید گران‌تر بخرم. اما اگر توانستم ارزان‌تر بخرم، چرا کمی صرفه‌جویی نکنیم؟”
- “این کار در شهری بزرگ، قابل قبول است. اما در جای کوچکی مثل ده ما، با این کار همۀ ده از بین می‌رود.”
مهمانان که این حرف را شنیدند، پرسیدند که چرا نباید نمک را ارزان‌تر خرید؛ ظریفی پاسخ داد: “کسی که نمک را زیر قیمت می‌فروشد، حتماً به شدت به پولش احتیاج دارد. کسی که از این موقعیت سوءاستفاده کند، نشان می‌دهد که برای عرقِ جبین و سعی و تلاش او در تولید نمک، احترامی قائل نیست.”
- “اما این مسألۀ کوچک که نمی‌تواند دهی را ویران کند.

- “در آغاز دنیا هم “ستم” کوچک بود. اما آمدنِ هر ستم از پسِ ستم دیگر، به روندی فزاینده منجر شد. همیشه فکر می‌کردند مهم نیست، تا کار به جایی رسید که امروز رسیده."…

 شام غریبان تمام شد…
اماحکایت اسرا واسارت حضرت زینب (س) و پیام رسانی امام سجاد ع وکاروان عاشورایی همچنان ادامه دارد.

کل یوم عاشوراو کل ارض کربلا

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...