هست این جهان مهمانسرا فرصت به پایان میرود
یا دیر یا زود عاقبت البته مهمان میرود

عیبی ندارد میزبان اما چرا مهمان او
گاهی یکی دوزخ یکی بر سوی رضوان
میرود

ذی ٱلحجِّه را من دوست میدارم بسی دارم دلیل
زیرا در این ماه نکو یادی ز پاکان میرود

در همچو ماهی بهر دیدار خدای ذوالجلال
بر طور سینا گوئیا موسی شتابان میرود

دخت پیمبر فاطمه با صدق و اخلاص تمام
بر خانه ی مولا علی با روی خندان میرود

بر سوی قربانگاه ابراهیم با فرزند خویش
با عزم راسخ در دلش با قصد قربان میرود

دست امیر مومنان بگرفته اندر دست خود
ختم رسولان در غدیر از بهر فرمان میرود

شاه شهیدان از مدینه کرده قصد کربلا
چون بسته با معبود خود زیبنده پیمان میرود

فرزند پاک عسکری آن مهدی موعود هم
سوی منا از دیدگان خلق پنهان میرود

ای آنکه پنهان میروی تعجیل کن در آمدن
با مقدمت از سینه ام اندوه و افغان میرود

اندر فراقت ماند صادق سالها چشم انتظار
در ساحل دریای غم با چشم گریان میرود

دیگر نه شور زندگی دارد نه تاب بندگی
نام تو دارد بر زبان در سینه طوفان میرود

در جستجویت کو به کو در بین گلها بو به بو
بوی تو می جوید یقین گوئی گلستان میرود

 

شعر از صادق شیخ نجفی

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...