ابن بطوطه در (رحله) خود قضیه ای نقل میکند که واقعا جالب و آموزنده است به ویژه برای خانم های امروزی و کم رنگ شدن حجاب در جامعه ! این داستان نمونه یک زن با حجاب در دوران بنی عباس است .

یکی از خلفای بنی عباس بر اهل بلخ در اثر ندادن مالیات غضب کرده و آنها را مستحق عقوبت دید. مردی را طلبید و دستورات لازمه ای به وی داده و اورا به عنوان فرماندار و حکومت آن شهر روانه کرد و تاکید کرد تا می توانی بر مردم آنجا سخت بگیر و آنها در مضیقه قرار داده و هیچ گونه ترحم بر آنان روا مدار تا اینکه آنها ناچار شده و از مجرای فشار، وظایف خود را انجام دهند.

فرماندار که از خود اراده ای نداشت تسلیم امر خلیفه گردید و روانه بلخ شد. وقتی که به آنجا رسید فرمانی صادر کرد و منتشر ساخت که من از طرف خلیفه آمده ام و امر است که هر چه زودتر خراج اموال خود را بپردازید و هرکس نپردازد گرفتار عقوبت است. با نشر این اعلامیه سر و صدایی عجیب در میان مردم بر پا شد و همه به هم ریختند و شب و روز آرام نداشتند.

ضمناً، فرماندار همسر و فرزندان خود را همراه داشت و مردم فلک زده بلخ هر چه فکر کردند که راه فراری پیدا کنند نتیجه نبخشید تا اینکه مشورت کردند که بروند و دست به دامن عیال فرماندار شوند تا شاید راه چاره ای پیدا شود.

عده زیادی از زنان و بچه ها با حال آشفته به نزد عیال فرماندار آمدند و اظهار ناراحتی کردند و حوائج خود را بیان نمودند و وضع رقت بار بچه های کوچک و زنان بی سرپرست تاثیر به سزایی در روحیه آن زن با ایمان ایجاد کرد.

زن با دیدن این منظره، پیراهن مرصع به جواهری را که برای برای بعضی از مجالس عروسی تهیه کرده بود به شوهر خود داد و به جای مالیات مردم بلخ به نزد خلیفه فرستاد که او از مردم این شهر بگذرد و ضمنا باید دانست قیمتآن پیراهن خیلی زیاد بوده است.

فرماندار پیراهن را برداشته و به سمت مرکز حرکت کرد و به منزل خلیفه در آمد و پیراهن مذکور را در مقابل خلیفه نهاد و خود در گوشه ای جای گرفت.

خلیفه پرسید این چیست ؟ گفت: خراج و مالیات بلخ است، چون مردم ضعیف و تهیدست بودند این را همسرم فرستاد تا از آنها بگذرید و به جای مالیات آنها محسوب شود.

خلیفه وقتی که از جریان با خبر شد و دانست که مردم در اثر فقر و تهیدستی به پرداخت مالیات نمی رسند و این زن برای نجات آنان چنین عملی انجام داده به همت بالای او تحسین کرده و فوری فرمان صادر کردکه از مردم بلخ برای همیشه مالیات نگیرند و پیراهن را به آن زن برگردانند.

فرماندار پیراهن را به بلخ برگرداند و به زن داد و گفت خلیفه به همت شما احترام گذاشت و برای همیشه از مالیات مردم گذشت کرد. زن پرسید که آیا سلطان بر این پیراهن نگاه کرد یا نه؟ فرماندار جواب داد: بلی.

زن گفت: پیراهنی که نظر نامحرم بر آن افتاده باشد من نمی پوشم. آن را بفروشید تا در بلخ مسجدی بنا کنند، مسجد کنونی بلخ از فروش همان پیراهن است.                          (منابع: رساله حقوق امام سجاد(ع) شرح نراقی ص150 و واعظ خانواده ص178 و رحله ابن بطوطه)

 

آری ، زن های عفیفه و متدینه این گونه بودند ، تاثیر نفس مرد نامحرم را می دانستند ، حتی اگر لباس های خود را می شستند، در جایی که چشم نا محرم به آن نمی افتاد برای خشک کردن پهن می کرد و تا این اندازه حرمت آن را حفظ می کرد. ولی متاسفانه امروز …

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...