خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم

غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنيم

 

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز

چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم

 

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود

ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم

 

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا

عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟

 

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی

با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...