خدای دل یا دیده

 

????شبلی روزی از بازار بغداد می گذشت، پاره کاغذی را دید که نام الله بر آن نوشته شده و در زیر قدم های مردم افتاده است. وی آن را برداشت و بوسید و معطر کرد و ????همیشه به همراه داشت و از آن تبرک می جست.

????وی روزی به قصد بیت الله الحرام از بغداد بیرون آمد و روی به بادیه نهاد. در میان بادیه جوانی دید، تنها و غریب و بی زاد و راحله که از خاک برای خود بستری و از ????سنگ بالینی فراهم کرده بود و اشک از چشم او جاری و به آسمان می نگریست.

????شبلی بر بالین او نشست و آن کاغذ را مقابل دیده او قرار داد و گفت: ای جوان، بر این عهد هستی. جوان روی برگردانید.

????شبلی گفت: انالله، شاید در این وضع حال جوان را تغییر دهد.

????جوان نگاهی به او کرد و گفت:

????ای شبلی! تو در اشتباهی، آنچه تو در کاغذ می بینی و می خوانی ما در صفحه دل می بینیم و می خوانیم

???? همان، ص 262.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...