خاطراتی با امام
آرامش نتیجه ایمان به خدا هنگامی که خبر شهادت حاج آقا مصطفی رسید، همه جمع شده بودد که چگونه این واقعه را برای امام نقل کنند و خبر را به ایشان برسانند چون از شدت تأثر هیچ کس به خودش جرأت نمی داد برای امام گزارش ببرد. احمد آقا که بی تابی می کرد… آقا گفتند: «بیا ببینم چی شده؟» احمد آقا زد به گریه، طبیعتا خودداری مشکل بود. اما امام با آن صلابتی که داشتند فقط سه مرتبه فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون، این هدیه ای بود که خداوند داد، امروز باز گرفت. حالا بلند شوید و مقدمات کار را فراهم کنید ببینید کجا باید دفن کرد؟» …

 

امام وقتی دیدند من ناراحت و نگران هستم، … داستانهایی هم در این زمنیه خودشان تعریف می کردند،… می گفتند: «ما خیلی ضعیف هستیم؛ مثلا فلان مرد بزرگ وقتی پسرش از دنیا رفت روز عیدی بود که همه دوستان دور سفره در منزلش نشسته بودند، به رفقا گفت:

 

بعد یک صدای فریادی شنید، از آنجا بلند شد رفت بیرون و برگشت. به رفقای گفت: چیزی نیست یک هدیه ای بود و یک عیدی که خدا به ما داد، غذا بخورید، وبعد از اینکه دوستانش رفتند معلوم شد که آن لحظه صدای فریاد فرزندش بود، که داخل حوض افتاده و خفه شده بود ولی این صاحبخانه به خاطر اینکه به مهمانانش بد نگذرد به آنها نگفته چه جریانی اتفاق افتاده و خودش را آنقدر حفظ کرده تا مهمانان رفتند، بعد به انجام کارها پرداخت.» امام این را می گفتند، و می گفتند: «ما خیلی ضعیف هستیم»، در حالی که ما چیزی جز قدرت روحی از ایشان ندیدیم، به طوری که در همان روز… صبح که باید قدم بزنند مشغول قدم زدن شدند و بعد که نزدیک ظهر شد همان طبق معمول خودشان… ایستادند سر نماز. وقتی دوستان و شاگردان حاج آقا مصطفی خیلی ناراحت بودند، احمد آقا گفتند: «آقا شما یک جمله ای یا یک سخنرانی برای آنها بکنید که اینها، خیلی خیلی بی تاب هستند.» وقتی امام رفتند که درس بگویند این جمله را گفتند که «مرگ مصطفی از الطاف خفیه خداوندی بود» این جمله ای بود که آن وقت خیلی صدا کرد.

 

برداشت هایی از سیره امام خمینی ؛ ج2 ، ص 251 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...