تفکر نادرست از نگاه مار

شبی ماری بزرگ وارد کارگاه نجاری می شود برای پیدا کردن غذا همینطور که مار گشتی میزد بدنش به اره گیر میکند و کمی زخم میشود.
مار خیلی ناراحت می شود برای دفاع از خود اره را گاز می گیرد که سبب خونریزی دور دهانش می‌شود، او نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده و از اینکه اره دارد به او حمله میکند و مرگش حتمی است تصمیم میگیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند، دور اره بدنش را پیچاند و هی فشار داد.

نجار صبح که امد، روی میز بجای اره لاشه ی مار بزرگ و زخم آلود دید که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده بود.

مراقب باشیم با تفکر نادرست مانند مار داستان نشویم.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...