اتفاق دوستم به یک مهمانی دعوت شده بودم. همان طور که به جمع مهمان ها نگاه می کردم، از دوستم پرسیدم: رفیق! به نظرت چطور می شه از بین این همه آدم توی جامعه، دوست و دشمن رو شناخت؟!

کمی تامل کرد و با لبخندی گفت: به سادگی! دوست داری بدترین دشمنت و بهترین دوستت رو در این جمع بهت معرفی کنم؟

بهت زده بهش گفتم: آره! مگه چنین چیزی هم ممکنه؟!

دوستم گفت: بله! یه روش پیچیده و آسون داره. اول تو قلبت نیت کن و چشمات رو ببند. بعد با انگشت به یکی از جهات اشاره کن. من که از این روش جواب گرفتم!

با ناراحتی گفتم: داری منو سر کار می ذاری؟!

با لبخند گفت: البته که نه!

گفتم: مشکلی نداره، پس الان امتحان می کنیم…

 

چشمهام رو بستم و نیت کردم تا بزرگترین دشمنم رو در اون مهمانی بشناسم و ناخودآگاه با انگشت اشاره به رو به رو اشاره کردم… وقتی چشمهام رو باز کردم، از دیدنش جا خوردم…

دوستم گفت: در قضاوت عجله نکن! بذار انگشتات رو ببینم. یکی از انگشتات نفر رو به رویی رو نشون می ده و سه تاشون هم دارن خودت رو نشون می دن.خب! با اکثریت آرا تصویب شد؛ خودت… بله، خودت کسی هستی که بزرگترین ضربه ها رو ازش خوردی و نکته ی دیگه اینه که خودت هم می تونی بهترین دوست خودت باشی! بستگی به خودت داره و من هنوز مات و مبهوت به انگشتانم نگاه می کردم…

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...