آموزشی برگزار می کرد که در آن روش هایی که بتوان از دست دشمنان فرار کرد را آموزش می داد.
روباه: “من یک عالم ِ فن بلدم که می توانم از دست دشمن فرار کنم.”
گربه: “من فقط یک روش دارم و با همان روش هم موفق می شوم.”
در همین لحظه صدای تعدادی سگ شکاری به گوش رسید. گربه فورا از درخت بالا رفت و لای شاخه های درخت پنهان شد و گفت: “این فن من است.”
روباه به روش های مختلف فکر کرد و همین طور که فکر می کرد سگ ها نزدیک شدند و در همین حین روباه شکار شد.
گربه که داشت این صحنه را نگاه می کرد، گفت: یک برنامه ی مطمئن که قابل اجرا باشد، بهتر از هزاران برنامه ای است که غیر قابل اجرا باشد.
  

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...