روزی قرار بر اعدام قاتلی شد . وقتی قاتل به پای چوبه دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارین. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت :مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود ؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من به روش خاصی این مرد را بکشم . همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت :
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو به زودی خواهی مرد . همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد . ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت . سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب می‌ریخت و مدام ب او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و ب زودی خواهی مرد . مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت .
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد او مرده بود ولی با تیغ؟؟؟؟ با دار؟؟؟ خیر… او فقط و فقط با زهری به اسم تلقین مرده بود.
پس از این بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین منفی بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...