آقای زمان…… مالک زمین…

وقت آمدنت نیست…بخدا دیر کرده ای…

نبودنت نمکی شده بر

زخم هایمان….

نبودنت عجیب بیچارمان کرده…

نبودنت مارا پیش خدا

روسیاه کرده است…..

فقط جمعه ها نیست که منتظریم

 

 به والله قسم تمام روزهای

هفته اینگونه سپری میشوند..تمامشان دعا برای ظهور مهدی….

تمامشان بدون حضور مهدی….

 

 یوسف زهرای من…

کجا بروم…کدامین در را بکوبم و نشانی ات را بگیرم..مردمان شهر من تمامشان بیخبرند…

خبری از گمشده ی زهـــرا

ندارند….تو خودت یک

نشانی به ما بده….

 

????آسمان از دوریت هر چه میبارد

سبز نمیکند

زمین را…..

آنجا که تو هستی چگونه است؟

اینجا که بدون تو

از کویر هم خشک تر است…

نه زمین مان سبز میشود…

نه قلبمان…

تنها با آمدن توست که سبز میشود….که بهار میشود….که…

این بیخبری کمرمان را خم نکرد..

ایستادیم….و نبودنت را بیشتر

باور کردیم…

 

 تو هستی آقا…

همیشه بودی….چشم های ما ضعیف گشته….که هیچ عینکی نیست

که تو را به چشم

ما بیاورد…..

 

❄️مادرم میگوید…..می آید یوسف گمگشته ما….

می آید یوسف زهــــرای ما….

از کودکی ام تا بحال..

مدام ورد زبانش گشته….

قبول….تو می آیی.؟.ولی تمام ترس

من این است ….

آنقدر آمدنت به

تأخیر بیفتد که گناهی سر بزند ازمان….که بعد از مرگ هم در حسرت آمدنت بمانیم……

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...