آرامشی که هرگز گم نمی کنم! |
... |
بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ
تو خود می دانی که من بندۀ گنهکار تو هستم و اکنون به درِ خانۀ تو آمده ام، با دنیایی از امید و آرزو رو به سوی تو کرده ام، آمده ام تا به من نظر کنی و حاجت مرا بدهی.
من خوب می دانم که شایستگی مهربانی های تو را ندارم و از تو چیزی را می خواهم که لایق آن نیستم!
وقتی با خود فکر کردم، دیدم که تو بارها گناه مرا بخشیدی و از خطاهای من چشم پوشیده ای، آبروی مرا در نزد دیگران نبرده ای و گناهانم را از دیگران مخفی کرده ای، فهمیدم که می توانم باز هم به درِ خانۀ تو بیایم و تو را صدا بزنم و در انتظار مهربانی تو باشم.
تو بارها و بارها دعای مرا اجابت کرده ای و صدایم را شنیده ای، من هرگز آن مهربانی های تو را فراموش نکرده ام،برای همین است که با کمال آرامش تو را می خوانم، اگر چه گنهکارم، امّا از تو نمی ترسم، من با آرامشی بزرگ، تو را می خوانم، زیرا من از تو جز مهربانی چیز دیگری ندیدم. خوب می دانم که باید از گناه خود بترسم، نه از تو.
من بارها دیدم که تو جواب مرا دادی و دعاهایم را مستجاب کردی، برای همین امشب با اطمینان خاطر بار دیگر صدایت می زنم و تو را می خوانم، می دانم که تو جواب مرا خواهی داد.
آری! این باور من است که تو سرانجام جواب مرا می دهی و مرا به آرزویم می رسانی، فقط اشکال در این است که گاهی من عجله می کنم و اصرار دارم که خیلی زود مرا به آرزویم برسانی.
خدایا! یادم نمی رود، من بارها تو را سرزنش کردم و گفتم: (تو دیگر چه خدایی هستی! مرا ببخش که با تو چنین سخن گفتم).
چه کنم؟ من بنده ای ضعیف هستم، می خواستم زود به آرزویم برسم، دیدم که حاجتم را زود برآورده نمی کنی، برای همین با زبان به اعتراض گشودم، حال آن که نمی دانستم که تو چون مرا دوست داری، حاجتم را نمی دهی.
تو از آینده خبر داشتی، می دانستی که این آرزویی که من دارم، به صلاح من نیست، اگر من به آن حاجت خود برسم، خودم را تباه خواهم کرد، هنوز ظرفیت وجودی من آن قدر بزرگ نشده است که بتوانم از آن نعمت، به خوبی استفاده کنم.
آری! فقط تو بوده که از آینده خبر داشتی و چون دستم داشتی، حاجتم را نمی دادی!
وای که من چقدر نادان بودم، من تو را می خواندم و خیال می کردم تو جوابم را نمی دهی، زیرا من فقط آن آرزو را می دیدم و بس! ولی تو هزاران چیز دیگر را می دانستی.(1)
1*مصباح المجتهد،صفحه577؛ تهذیب الاحکام،جلد3،صفحه108
(با من مهربان باش، مهدی خدامیان آرانی،صفحه13و14)
فرم در حال بارگذاری ...