"گفتمش نقاش را" اوج محبت را بکش |
... |
“گفتمش نقاش را” اوج محبت را بکش
پابرهنه روز محشر، حضرت طاها کشید
گفتمش نقشی زقبر مادرم زهراء بکش
دیدمش تصویر را از حیدر تنها کشید
گفتنش خواهم بدانم، قبر مادر در کجاست؟
دیدمش در شهر قم، تصویری از زهراء کشید
گفتمش جان حسن، این تیرها از بهر چیست؟
دیدمش تابوت را بر شانه ی سقا کشید
گفتمش نقشی بزن تا غم ز دل آید برون
دیدمش تصویر را از مهدی مولا کشید
گفتمش فرط عطش، تــاب و توانم برده است
اصغر بی شیر را در ظهر عاشورا کشید
گفتمش امید بابا از چه گشته نا امید
اکبر غرقه به خون، در لشکر اعداء کشید
گفتمش آیا یتیمی، درد بی درمان بود؟
در خرابه، یک سه ساله،با سر بابا کشید
گفتمش بعد حسین، بر زینب کبری چه رفت؟
دیدمش بزم شراب و زینبم آنجا کشید
گفتمش آیا علمداری بده گریه کند؟
مشک پاره، اشک سقا، بر لب دریا کشید
گفتمش در عصر عاشورا چه شد در خیمه ها
کودکانی مضطرب، با زینب کبری کشید
گفتمش نظم زمین و آسمان برهم بزن
خنجری آغشته را از خون ثارالله کشید
گفتمش مردانگی، آیا بود اندر زنان؟
پیکری را تکه تکه، منتها زیبا کشید….
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه…
فرم در حال بارگذاری ...