روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد.

مار میگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناکِ من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم!

اما زنبور نمی پذیرفت.

 

مار، برای اثبات حرفش، به چوپانی که زیر درختی خوابیده بود؛ نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من او را می گزم و مخفی میشوم ؛ تو بالای سرش سر و صدا و خودنمایی کن!

 

مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن بالای سر چوپان نمود.

چوپان فورا از خواب پرید و گفت: ای زنبور لعنتی! و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد.

مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چندی بهبود یافت.

 

سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند:

اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایی کرد!

چوپان از خواب پرید

و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!

او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه ننمود وضمادی هم استفاده نکرد…

چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!

 

  بسیاری بیماری ها و کارها نیز همینگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند.

 

  “مواظب تلقین های زندگی خود باشید

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

تا بال و پر عشق به جانم دادند
در وادی عاشقان مکانم دادند
گفتم که کجاست کعبه اهل ولا
درگاه حسین را نشانم دادند
ایام سوگواری حسینی تسلیت باد

1395/07/12 @ 12:45


فرم در حال بارگذاری ...