✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 680
  • دیروز: 839
  • 7 روز قبل: 6516
  • 1 ماه قبل: 27688
  • کل بازدیدها: 816151

 



آموزنده

 

دانه‌ کوچک‌ بود و کسی‌ او را نمی‌دید. سال‌های‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ کوچک‌ بود. دانه‌ دلش‌ می‌خواست‌ به‌ چشم‌ بیاید اما نمی‌دانست‌ چگونه. گاهی‌ سوار باد می‌شد و از جلوی‌ چشم‌ها می‌گذشت.

 

گاهی‌ خودش‌ را روی‌ زمینه‌ی روشن‌ برگ‌ها می‌انداخت‌ و گاهی‌ فریاد می‌زد و می‌گفت: من‌ هستم، من‌ اینجا هستم، تماشایم‌ کنید. اما کسی‌ به‌ او توجه‌ نمی‌کرد. دانه‌ خسته‌ بود از این‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و کوچکی‌ خسته‌ بود .

 

یک‌ روز رو به‌ خدا کرد و گفت: کاش‌ کمی‌ بزرگتر مرا می ‌آفریدی.  خدا گفت: اما تو بزرگی، بزرگتر از آنچه‌ فکر می‌کنی، حیف‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادی. یادت‌ باشد تا وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ به‌ چشم‌ بیایی، دیده‌ نمی‌شوی. خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ کن‌ تا دیده‌ شوی.

 

دانه‌ کوچک‌ معنی‌ حرف‌های‌ خدا را خوب‌ نفهمید اما رفت‌ زیر خاک‌ و خودش‌ را پنهان‌ کرد. رفت‌ تا به‌ حرف‌های‌ خدا بیشتر فکر کند. سال‌ها بعد دانه‌ کوچک‌ سپیداری‌ بلند و باشکوه‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌توانست‌ ندیده‌اش‌ بگیرد؛ سپیداری‌ که‌ به‌ چشم‌ همه‌ می‌آمد

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




تعریف جنگ نرم به زبان ساده

 

 کشاورز فقیری بزغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله را از آن فرد بگیرند، می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند.

اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟

 

مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.

وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»

 

مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»

 

ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»

مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»

ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.

روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت:

 

 «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»

مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»

مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»

مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.????

…………………………

 

 

مراقب باشیم رسانه ها با این روش، داشته هایمان و از همه مهمتر اعتقاداتمان را از ما نگیرند!

و موضوع این داستان

همان معنای “جنگ نرم” است.

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




آموزنده_دکتر_هلاکویی

 

عزیزم :از ” ترین” پرهیز کن ، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.

حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .

بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن.

همین.

 

یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند “ترین” رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود.

 

از رانندگی با پراید و … لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.

 

از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود.

همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و….

 

می خواهم بگویم تحت تاثیر آموزه های غلط ، بسیاری از ما فقط به ” بهترین ، بیشترین و بالاترین ” چسبیدیم ، در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم.

گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم…

گاهی آرامش داریم, خودمون خرابش میکنیم,

گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم…

گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم…

گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامه اش میدیم…

گاهی میشه ادامه داد اما با اشتی

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




قضاوت_عجولانه

 

مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله‏اش در قطار نشسته بود.در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.

دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد : “ پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند ” مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند. ناگهان پسر دوباره فریاد زد: ” پدر نگاه کن دریاچه ، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند.” زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:” پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند : “‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!”

مرد مسن گفت: ” ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!!!

 نتیجه اخلاقی “ما نباید بدون دانستن تمام حقایق نتیجه‏ گیری کنیم”

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




‌ آیت الله شهید دستغیب:

 

رحمت خدا به کسی داده می‌شود که از رحمت حق در وجودش ظهوری باشد، اگر رحمتی در خودت بود سزاوار رحمت پروردگار می‌شوی؛ آن وقت بگو «یا رب ارحم» خدایا! رحمم کن.

اما اگر خدای نکرده رحم نداری، نه به زن و بچه، نه به مشتری، نه به یتیم و زیر دستت رحم کنی.

 

هر طور هستی خدا نیز همین طور با تو معامله می‌کند. تا کرم در تو نباشد، توقع کرم از خدا غلط است. کرم خوب است یا بد؟ اگر بد است چرا می‌خواهی، اگر خوب است چرا نداری؟

 

 معارفی از قرآن، ص 50

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


آیت الله بهاء الدینی

  ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ، ﻧﺸﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ، ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺍﺳﺖ. ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﯿﺪ.

 

ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺛﻮﺍﺏ ﺍﻻ‌ﻋﻤﺎﻝ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ : ﻋﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻮﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ:

 

 ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻗﺒﺮ

 

 ﺩﺭ ﺑﺮﺯﺥ

 

 ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ

 

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻥ ﻧﺸﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﯼ ﺳﺮ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺁﺗﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




جمـــــــلات  نـــاب 

 

 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :

 

 دو کیلو قند و یک کیلو زعفران را بگذار کنار پیت نفت ، صبح که شد دیگر نمی توان از آنها استفاده کرد

 

 رفیق بد هم همین طور است ، برای انسان ضرر دارد

 پنبه رو بذار کنار آتش بگو نسوز، مگر میشود!

 

 پسر نوح با بدان بنشست

 خاندان نبوتش گم شد

 سگ اصحاب کهف روزی چند

 پی نیکان گرفت و مردم شد

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 #وضو

 

 

 در روايت آمده است: «الغضب من الشّيطان و الشّيطان خلق من النّار و الماء يطفي النّار»

 

#خشم از #شيطان است و شيطان از #آتش پديد آمده و آتش را به #آب مي توان #خاموش كرد؛ وقتي يكي از شما خشمگين شود، #وضو گيرد.

 

 (نهج الفصاحة، ص: ۵۸۶)

 

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟  چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

 

 یکى از شاگردان گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

 

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است، امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟  آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند

 

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عمیقا یکدیگر را دوست داشته باشند چه اتفاقى می‌افتد؟  آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.

 

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان بازهم به یکدیگر بیشتر می‌شود.  سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند.

این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.  امیدوارم روزی برسد که تمامی انسان ها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود.

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




آیت الله مجتهدی تهرانی:

 

  مرد عرب خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید و عرض کرد:

 

   “یا رسول الله! روز قیامت حساب بنده ها با کیست؟”

 

  حضرت فرمودند: “با خود خدا”

 

???? مرد عرب خوشحال شد و گفت: “خیالم راحت شد” و رفت.

 

  حضرت فرمود: “این مرد حقیقت مطلب را فهمید”

 

  اصحاب به دنبال آن مرد عرب رفتند و از او پرسیدند ” چرا وقتی فهمیدی حساب بنده ها با خود خداست گفتی خیالم راحت شد؟”

 

  مرد عرب پاسخ جالبی داد، گفت: برای اینکه کریم وقتی بر انتقام گرفتن قدرت پیدا می کند می بخشد و عفو می کند

 

  چند سال پیش یک بنده خدایی چون کریم بود از قاتل پسرش گذشت و او را عفو کرد. 《جایی که بنده خدا گذشت می کند ، خدا گذشت نکند؟》

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




حضرت آیت الله بهجت(ره):

 

چه گنج‌هایی در این ذکر استغفار نهفته هست!

 

زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‌شود ، درحقیقت موانع همه برطرف می‌شود وحوایجتان هم برآورده می‌شود.

 

استغفار صیقل‌دهنده روح است،

شمارا نزدیک می‌کند به خدا…

 

استغفرالله_ربی_و_اتوبُ_الیه

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




امام علی عليه السلام فرمودند:

 

مومن کسی است که:

 کسبش حلال است.

 اخلاقش مهربان و رئوف است.

 قلبش سالم از کینه و کدورت است.

 زیادی مالش را انفاق کند.

 زیادی سخنش را نگه می دارد.

 مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوارند.

  با انصاف با ديگران برخورد مي كند.

 

 نصایح صفحۀ 281

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


...


امام على عليه السّلام فرمودند:

 

بدترين مردم كسى است كه در پى عيوب مردم باشد و عيوب خود را نبيند.

غررالحكم، ج 4، ص 176، ح 5739.

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت




داستان های آموزنده و زیبا

 

در بنی اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود،

 

در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می کشید، هرکس به نزد او

 

می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد!

?

 

عابدی از آنجا می گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت،

 

پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم

 

ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!!

 

رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از

 

مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.

 

گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش

 

تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!!!

 

 

زن را در دل ترسی شدید عارض شد .و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست  مرتکب شود، این گونه به

 

وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس

 

من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد

بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!.

 

پی نوشت:

*عرفان اسلامی، استاد حسین انصاریان. لئالی الاخبار

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




اگر در سختی هستی بدان عزیزی

 

  بعضی مواقع خداوند متعال می خواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود.

 

 به همین خاطر درهای زندگی اورا مثل دیگ زودپز محکم می بندد و او را درسختی قرار می دهد.

 

 خود ما نمی دانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی می کنیم یا در خوشی هایمان؟

 

 اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند.

 

 مرحوم حاج اسماعیل دولابی

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 

 حضرت آیت الله مجتهدی(ره):

 

 اگر آن چرا به خدا از تو خواسته انجام بدهی خدا هم مشکلات تو را برطرف میکند

 

  نقل می کنند زنی در حال مسافرت مریض شد دکتری را بر بالین او حاضر کردند و چون او را معاینه کرد گفت فقط فلان آمپول زن را خوب میکند و من آن را همراه ندارم و این در حالی بود که حال مریض بر اثر بیماری خاص لحظه به لحظه بدتر می شود

 

 ناگهان دست دکتر به جعبه آمپول ها خورد و ریخت و با کمال تعجب دید جعبه آمپولی که از خارج آمده و همه آمپول های آن از یک نوع است اشتباه ۱ آمپولی داخل آن جعبه گذاشته شده و همان آمپول است ڪہ مورد احتیاج این بیمار است

 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

 که رحم اگر  نکند مدعی خدا بکند

 

 شیطان و فرعون

 

می گویند ؛

 شیطان، به درگاه فرعون آمد، و در را كوبید، فرعون گفت:

 

 كوبنده در كیست؟

شیطان گفت:

 اگر خدا بودى، مى‌فهمیدى چه كسى در را مى‌كوبد،

 

فرعون گفت: اى ملعون داخل شو،

 

شیطان گفت:

ملعونى بر ملعونى وارد مى‌شود،

پس داخل شد، فرعون به او گفت:

 

چرا بر آدم سجده نكردى تا رانده درگاه خدا و مورد لعن خدا واقع نشوى؟

شیطان در جواب گفت:

 چون مانند تو در صلب آدم بود،

 

فرعون به او گفت:

 آیا بدتر از من و از خودت بر روى زمین سراغ دارى؟

شیطان در جواب گفت:

انسان حسود از من و از تو بدتر است. چون حسد عمل نیك انسان را مى‌خورد، همچنان كه آتش هیزم را مى‌خورد و مى‌سوزاند.

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




یک روز علامه جعفری

سوار تاکسی شده بودند ،

در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه : ای خدای من !

راننده تاکسی با اعتراض میگه

 یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست !!!

ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند :

چنان لطف او شامل هر تن است -

که هر بنده گوید خدای من است -

چنان کار هرکس به هم ساخته -

که گویا به غیری نپرداخته -

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 هفت قانون منطقی

 

۱. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.

 

۲. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد.

 

۳. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید.

 

۴. کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید.

 

۵. زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است.

 

۶. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم.

 

۷. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




اعتراف_به_گناهان_جاهلیت

 

 

  پیامبر اکرم (ص):

 

 گروهی نزد رسول خدا(ص) آمدند و عرض کردند: ای رسول خدا(ص) ما در زمان جاهلیت اعمال زشتی انجام داده ایم و اکنون که ایمان

 

 آورده ایم از آن اعمال خویش پشیمان هستیم حال خدا با ما بعد از مرگ چگونه برخورد می کند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: خداوند از قلوب شما آگاه است اگر

 

 شما واقعاً از گناهان گذشته خویش ناراحت باشید و از هم اکنون که ایمان آورده اید تصمیم داشته باشید که به آن گناهان باز نگردید خداوند طبق همین نیت با شما

 

 برخورد می کند و گناهانی را که شما در گذشته انجام دادید را هم می آمرزد.

 

 اصول کافی جلد 3

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




توصیه های اخلاقی آیت الله بهجت:▶

 

 تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان،

 

 می نشینی بگو یا صاحب الزمان،

 

 برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان،

 

 صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست

 

 صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن

 

  بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن،

 

 شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو

“السلام علیک یا صاحب الزمان”

بعد بخواب.

 

 شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد,

 

شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد،

دیگر نمیتوانی گناه کنی،

دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی 

و خود امیرالمؤمنین(ع) فرموده است:

که

  در حیرت دوران غیبت

فقط کسانی

بر دین خود

ثابت قدم می مانند

که با

روح یقین مباشر

و با مولا

 و صاحب خود

مأنوس باشند”

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت