✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 912
  • دیروز: 1274
  • 7 روز قبل: 6809
  • 1 ماه قبل: 31603
  • کل بازدیدها: 1029977

 



شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضي حائري قدس سرّه، برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازي که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگي دنيايي چه خبر است؟!

پرسيدم: آقاي حائري، اوضاع‌تان چطور است؟ آقاي حائري که راضي و خوشحال به نظر مي‌آمد، رفت توي فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌اي دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن… وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايي نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بي‌کسي غربت کردم: - خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسي را ندارم….

همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقي دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوري را ديدم که از آن بالا بالاهاي دور دست به سوي من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور. نوري چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقاي حائري! ترسيدي؟

من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند.

بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.

و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهي سرشار از عطوفت، مهرباني و قدرشناسي به من مي‌نگريستند فرمودند: - من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائري! شما 70مرتبه به زيارت من آمديد من هم 70مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود 69بار ديگر هم خواهم آمد.(1)

1- ناقل آيت‌الله العظمي سيدشهاب‌الدين مرعشي نجفي ره

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




دلم براي محرم ، عجيب دلتنگ است

براي روضه ي شاه غريب دلتنگ است…

 

و عطر سيب حرم كنج شش گوشه

براي بوسه به قبر حبيب دلتنگ است…

 

برای خواندن یک جامعه به محضر عشق

برای ندبه و امن یجیب دلتنگ است…

 

برای اذن دخول و برای تل و خیام

برای روضه ی یابن الشبیب دلتنگ است…

 

برای هر دو حرم هم صفا و هم مروه

برای ساقی و چشم نجیب دلتنگ است…

 

میان مردم عالم به یاد قصه ی وصل

دلم چنان به خزان عندلیب دلتنگ است…

 السلام علیک یا ثار الله 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر

که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

 

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش

پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

 

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم

راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

 

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم

زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

 

گردنم در زیر دیِن آن امامی هست که

داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

 

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است

با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

 

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین

همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

 

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است

ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

 

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم

لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

 

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم

بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

 

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد

هرکه بامش بیش، برفش… نه! کبوتر، بیشتر

 

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است

این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

 

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا

این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

 

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!

چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

 

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت

من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

 

بر تمام اهل بیت خویش حسّاسی ولی

جان زهرا(س) چون شنیدم که به مادر بیشتر.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




مهر تو را به عالم امکان نمی دهم

 

این گنج پر بهاست ، من ارزان نمی دهم

 

گر انتخاب جنّت و کویت به من دهند

 

کوی تو را به جنّت و رضوان نمی دهم

 

نام تو را به نزد اجانب نمی برم

 

چون اسم اعظم است ، به دیوان نمی دهم

 

جان می دهم به شوق وصال تو یا حسین

 

تا بر سرم قدم ننهی ، جان نمی دهم

 

ای خاک کربلای تو مُهر نماز من

 

آن مُهر را به مُلک سلیمان نمی دهم

 

ما را غلامی تو بُوَد تاج افتخار

 

این تاج را به افسر شاهان نمی دهم

 

دل جایگاه عشق تو باشد ، نه غیر تو

 

این خانه ی خداست ، به شیطان نمی دهم

 

گر جرعه ای ز آب فراتت شود نصیب

 

آن جرعه را به چشمه ی حَیوان نمی دهم

 

تا سر نهاده ام چو “مؤیّد” به درگهت

 

تن زیر بار منت دونان نمی دهم

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




این همه دست به سوی تو دراز است رضا !

باز مشت من و آغوش تو باز است رضا !

 

باز «من» دارد از آن دور تهی می‌آید

آن که می‌آید از آن دور جنازه است رضا !

 

زنده شد پیش نگاهت، تو خدایش شده‌ای

کفرِ «خورشید» پرستان پُرِ راز است رضا !

 

دست من نامه‌ای از توست، نوشته‌ست در آن:

به حرم آمدن مست مجــــاز است رضا.

 

من و انگور، دلی مست و نگاهی پرِ اشک

قبله در حسرتِ این راز و نیاز است رضا!

 

هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک

رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا !

 

هر دلی می‌رسد از راه شکسته ‌است… چقدر-

جاده‌ی عاشقیت حادثه ساز است! رضا !

 

آه! آواز خوش گوشه‌ی «نیشابور»ت

در مقامی پر از اندوه «حجاز» است رضا !

 

پیش پرهای کبوتر، آسمان دل تو

تا خدا، پنجره در پنجره باز است رضا !

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




مرحبا زینب که طوفان کرده است

آنچه زهرا گفته بود آن کرده است

 

او به بحر العشق نوح کربلاست

عشق او فتح الفتوح کربلاست

 

خلق را زینب شناسی نیست نیست

فاطمه داند که زینب کیست کیست

 

گر چه خوش زادم حسینی منصبم

گر قبول افتد غلام زینبم…

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

 آموزش بندگي و زندگي

دستوراتي كه در نماز به جا آورده شود و گفته شود ، بندبند آن همه آموزنده است ، وهر بند آن راه و رشته اي در خداشناسي است ، و آيين و روش آموزش زندگي و بندگي است .

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

  طريق معرفت رب

معرفت نفس طريق معرفت رب است كه از سيد انبياء (ص ) و هم از سيد اوصياء (ع ) ماءثور است : من عرف نفسه فقد عرف ربه هر كس در خويشتن بيانديشد و در خلقت خود تفكر و تاءمل كند ، دريابد كه اين شخص محير العقول ، واجب بالغير است .

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




مناجات عاشقانه

الهي ! از من آهي و از تو نگاهي . الهي ! عمري آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم . الهي ! غبطه ملايكه اي را مي خورم كه جز سجود نمي دانند ، كاش حسن از ازل تا ابد در يك سجده بود . الهي ! تا كي عبدالهوي باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم .

الهي ! سست از آن كه مست تو نيست كيست ؟ الهي ! همه اين و آن را تماشا كنند و حسن خود را ، كه عجيب تر از خود نيافت . الهي ! دل بي حضور چشم بي نور است ، اين دنيا را نمي بيند و آن ، عقبي را . الهي ! همه حيوانات را در كوه و جنگل مي بينند و حسن در شهر و ده . الهي ! هر كه شادي خواهد بخواهد ، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده . الهي ! آن كه خوب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است ، كفران نعمت گرانبهائي كرده است . الهي ! مراجعات از مهاجرت به سويت تعرب بعد از هجرت است و تويي كه نگهدار دل هايي . الهي ! آن كه در نماز جواب سلام نمي شنود ، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار . الهي ! خوشا آن كه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است . الهي ! آن كس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديت را در گردن

 

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




٩ چيز که مانع ٩ چيز ديگر است:

 

** بسیار مهم، لطفا با ذهن باز بخوانید **

 

١. غرور، مانع يادگيري

٢. تعصب، مانع نوآورى

٣. کم رويي، مانع پيشرفت

٤. ترس، مانع ايستادن

٥. عادت کردن، مانع تغيير

٦. بدبيني، مانع شادي

٧. خودشيفتگي، مانع معاشرت

٨. شکايت، مانع تلاش گري

٩. خودبزرگ بيني، مانع محبوبيت

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻭ ﻫﻮﺱ ﺟﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﻤﺰﺩﻧﯽ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺁﻗﺎ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺳﺮﻡ ﮔﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ

ﮐﻤﺘﺮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﭼﺸﻢ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﮐﺠﺎ، ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﮐﺠﺎ؟

ﺩﻝ ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﮐﺠﺎ، ﻭﺻﻒ ﺭﺥ ﯾﺎﺭ ﮐﺠﺎ؟

ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﻧﺎﻓﻠﻪ ﺍﺕ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﺮﯼ

ﮐﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﺠﺎ، ﻋﺒﺪ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺠﺎ؟

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




جـانـم حسـين(ع)

خونِ خوبان همه فدايِ حسيـــــــن

جان به قربانِ بچه هاي حسيــــــن

خوش به احوالِ هفت پشتِ كسي

كه شده نوكر و گداي حسيـــــــــن

 ميرسي در مسير ِ سِـير و سُلـــوك

آخر ِ سر به كربلايِ حسيــــــــــــن

 بخداوند قسم شفا بخش اســــت

تربت و نذري و غذايِ حسيــــــــــن

 بعدِ روضه عجيـــب مــيــچــســبــد

دو سه تا حَبه قند و چايِ حسيـــن

 همه يِ دلخوشيِّ من روضه سـت

پس نكن ناخوشم خدايِ حسيـــن

 تـــا مُـــحَـــرَم مـــــرا نــگــه داريــد

دلِ من تنگ شده برايِ حسيـــــن

 عـــاقـــبــت مــيكـُشَــد مـــرا داغ ِ

جسم ِ عريان و بوريايِ حسيــن

 اي خـدا بـعـدِ مـرگ اجازه بده

كه بيايم به روضه هـايِ حسين

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




بیخیال دنیا و اهلش دنیا ما اینجاسٺ..


چه معنا دارد ای سائل ، گدا چیزی بلد باشد

چه خوبِ خوب باشد او ، چه بدبخت و چه بد باشد

گدا وقتی گدا باشد خودش را هم نمی بیند

چرا که بهر دستانش فقط مولا مدد باشد

کجای عالم امکان گدا را تاج می بخشند ؟

دلیلی هم بیاور که کمی هم مستند باشد

تفاوت دارد آقای من و این جمع دیوانه

عطای حاتم طائی مگر پیشش عدد باشد؟

دو عالم را به همراه بولورین جام می بخشد

اگر سائل بیاید ، وَ ، گدایی را بلد باشد

علی گوید حسین و او فقط گوید ابوفاضل

ولی ذکر لب عباس فقط زینب مدد باشد

منم “داوود” که ترسانم ز حول قبر یا عباس

چه می شد جسم من با پرچمت در یک لحد باشد؟

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت




بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوست عزیز؛شما می توانید برای اطلاع از نظر مرجع تقلید خود در مسائل شرعی با دفاتر عظام تماس بگیرید…

 

مقام معظم رهبری در قم:

025-37746666

آیت‌الله سیستانی:

025-37836464

آیت‌الله شبیری زنجانی:

025-37740322

آیت‌الله صافی گلپایگانی:

025-37715511

آیت‌الله مکارم شیرازی:

025-37743110

آیت‌الله وحید خراسانی:

025-37740611

آیت‌الله فاضل لنکرانی:

025-37752752

آیت‌الله بهجت(ره):

025-37743271

آیت‌الله تبریزی(ره):

025-37736464

آیت‌الله مظاهری:

0311-4464691

 

پاسخ به مسائل شرعی از طریق

پیامک( (sms:

 دفتر مقام معظم رهبری

(هرگونه سوالی)

30001619

 

   دفتر آیت الله مکارم شیرازی

(فقط احکام)

10000100

 

 دفتر آیت الله مصباح

(پاسخ به هرگونه سوال

فقهی، اعتقادی، روانشناسی و…)

1000222333

 

 مؤسسهء در راه حق

(هرگونه سؤالی)

10000222333444

 

 مشاوره

و

پاسخ به مسائل شرعی

09650

09640

تماس ازتلفن ثابت ، رایگانه.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




قبل از شروع مراسم عقد، علي آقا رو به من كرد و گفت: شنيده ام كه عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمي است. نگاهش كردم و گفتم: چه آرزويي داري؟ در حالي كه چشمان مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت: اگر علاقه اي به من داريد و اگر به خوشبختي من مي انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم شهادت را بخواهيد.

از اين جمله ي علي تنم لرزيد. چنين آرزويي براي يك عروس، در استثنايي ترين روز زندگي، بي نهايت سخت بود. سعي كردم طفره بروم، اما علي قسم داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم.

به ناچار قبول كردم… هنگام جاري شدن خطبه ي عقد از خداوند بزرگ، هم براي خودم و هم براي علي طلب شهادت كردم و بلافاصله با چشماني پر از اشك نگاهم را به صورت علي دوختم.

آثار خوشحالي در چهره اش آشكار بود. از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجاي آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدني با حضور تعدادي از برادران پاسدار برگزار شد و نمي دانم اين چه رازيست كه همه ي پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدني، همگي به فيض شهادت نايل آمدند!

 

راوي : همسر شهيد علي تجلائي

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ !

ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺘﻨﺪ …

ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﺴﺎﺯ …!

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ

ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ؛

ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ،

ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩ؛

ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎﺷﯽ؛

ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ…

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ

ﻭﻟﯽ …!

ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ،

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﮐﻢ ﻧﺒﻮﺩ…

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




نان خشک ولذت

 

همیشه برای غذا دادن به او مشکل داشتیم .اصلا اوخجالت می کشید بگوید من گرسنه ام یا برایم غذا تهیه کنید. غذا هم همیشه نبود.

آن روز بعدازظهر بود که وارد پادگان مریوان شد وبعد از حال واحوال سراغ کارهایش رفت.نزدیک های غروب، دیدم صورت دکتر سیاه شده وتب و لرز هم دارد.گفتم:(چی شده دکتر؟خدای ناکرده مریضید؟ )گفت:چیزی نیست . بیمارستان دور بود واگر می خواستیم به آنجا برویم،باید با گارد می رفتیم و می آمدیم. گفتم:"بفرستم بروند دکتری، چیزی بیاورند؟"گفت :(نه،نه عزیزم .فقط گرسنه ام ). گفتم:از کی؟گفت :فکرکنم سه روزی می شه.

رفتم تمام پادگان را گشتم غذایی پیدا نکردم شهر هم در محاصره بود و نمی شد بیرون رفت. روزها می شد اما شب ها نه.

هرچه گشتم حتی یک دانه خرما یا قندی که بشود چای را با آن شیرین کنم،پیدا نکردم . خجالت کشیدم برگردم.رفتم به خانمش که او هم آنجا بود،گفتم :"به دکتر بگو چیزی پیدا نکردم،اگر اجازه می ده بریم توی شهر براش خرید کنیم. “

گفته بود نه لازم نیست. بگردین نان خشک های ته سفره ی بچه ها رو برام بیارین.

رفتم نان خشک هایی را که که کپک نزده بود سوا کردم،آب زدم وبا شرمندگی گذاشتم جلوی او و گفتم خجالت می کشم بگم نوش جان.

تکه ای نان برداشت، گذاشت توی دهانش، چشم هایش را مانند کسی که مشغول خوردن بهترین غذاهاست بست و شروع به جویدن نان کرد.

بعد خندید و گفت “اگه می دونستی همین نان خشک چه طعمی داره،هیچ وقت به خودت اجازه نمی دادی همچین حرفی بزنی؟” وبعد با خونسردی ولذت نان خشک ها را خورد.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




نصیحت بزرگی خیلی ساله تو ذهنم مونده

میگفت: اگه مهمون خونه ای بودین و

صاحب خونه براتون چای آورد

رد نکنین

شاید این تنها چیزیه که برای پذیرایی از مهمونش داره

و اگه نخورین نمیدونه باید چیکار کنه….

 

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




،، من مشتری ثابت بازار حسینم

هرچند تهی دست خریدار حسینم

 

گِردِ رخ او نیک دلانند فراوان

بیچاره منم عبد گنه کار حسینم

 

در خانه ي خود داده به من منصب و جاهی

من حلقه به گوشم كه زوار حسینم

 

درچنته ی خود هیچ ندارم به جز اینکه

عمری است سیه پوش و عزادار حسینم

 

من وحشتی از تاریکی قبر ندارم

آن لحظه پی دیدن رخسار حسینم

 

آتش به من غرق گنه کارندارد

من گریه کن دست علمدار حسینم

 

تا سخت نگیرند به من لحظه مردن

گویم به همه نوکر دربار حسینم

 

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت


...


چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست.

چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و

گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.»

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم