✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 236
  • دیروز: 1274
  • 7 روز قبل: 6809
  • 1 ماه قبل: 31603
  • کل بازدیدها: 1029977

 



 

مامان صدا زد:

امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:من که پریروز نون گرفتم.

مامان گفت:خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
گفتم:چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟
مامان گفت:می‌دونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون می‌خواهید لواش می‌خرم.

مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت:
بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.

این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.داد زدم:

من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری می‌خوای بکن!
داشتم فکر می‌کردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک می‌کنم باز هم باید این حرف و کنایه‌ها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.

با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می‌افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی‌کنم. اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته‌اش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی. راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی‌کرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بی‌خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود. یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود. دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد می‌کرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت:تو راه که می‌اومدم تصادف شده و مردم می‌گفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.

گفتم:نفهمیدی کی بود؟
گفت:من اصلاً جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.

دلم نمی‌خواست قبول کنم تصادفی که خواهرم می‌گفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم .وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگ و آرامبخشه !

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




در حضور هفت گروه هفت کار رو مخفي انجام بده
تا سعادتمند گردي:
1 – در حضور فقير . دم از مال و منالت نزن
2 – در حضور بيمار . سلامتيت را به رخش نکش
3 – در حضور ناتوان . قدرت نمايي نکن
4 – در برابر غصه دار. خوشحالي نکن
5 – در برابر زنداني. آزادي ات رو جلوه نمايي نکن
6 – در حضور افراد بدون فرزند. از فرزندت تعريف و نوازش نکن
7 – در برابر يتيم. از پدر و مادرت نگو
(چون سوز دل به اين زودي سرد نمي شود)

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 

1-سخن آگاهانه باشد:« لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏ » الإسراء آیه 36
 
2- سخن نرم باشد:« فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» زبانش تیغ نداشته باشد. طه آیه 44
 
3- به حرفی که میزنیم عامل باشیم :« لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ » صف آیه 2
 
4- سخن منصفانه باشد :« وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا » انعام آیه 152
 
5- حرفمان مستند باشد:« وَقولوا قَولًا سَديدًا» منطقی حرف بزنیم. احزاب آیه 70
 
6- ساده و روان حرف بزنیم. پیچیده حرف زدن هنر نیست. « قَوْلاً مَّیْسُورًا» اسرا:28
 
7- کلام رسا باشد:« قَوْلاً بَلِیغًا» نساء: 63
 
8- زیبا باشد :« و قُولُوا لِلنّاس حُسنًا»بقره :83
 
9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم :« قُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » اسرا:53
 
10-اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید :« تَقُولُوا۟ قَوْلًۭا مَّعْرُوفًۭا » بقره:235
 
11- همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم :« قولاً کریماً» اسرا:23
 
12-کمک به حرف خوب زدن در جامعه تا بهشتی شویم. « هُدُوٓا۟ إِلَى ٱلطَّيِّبِ مِنَ ٱلْقَوْلِ» حج:24

 

موضوعات: دینی مذهبی  لینک ثابت




 

الهي
دردهايي هست كه نمي توان گفت
و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

الهي
اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت
و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد
و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

الهي
پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست
دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد
قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

الهي
تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد
تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست
و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

الهي
قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي
و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

الهي
با اين همه باكي نيست
زيرا من همچو تويي دارم
تويي كه همانندي نداري
رحمتت را هيچ مرزي نيست
اي تو خالق دعا و مالك \” آمين\"…

 صحیفه سجادیه

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

 مرحوم آخوند خراسانی از آقای حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی خواست که او را موعظه کند.
مرحوم نخودکی فرمود:مرنج و مرنجان!
مرحوم آخوند عرضه داشت:مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم ولی مرنج یعنی چه؟ چطور می توانم ناراحت نشوم؟! مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور می توانم نرنجم؟!
مرحوم نخودکی فرمود:علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی!

 (به نقل از مرحوم استاد مجتهدی)

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 

خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستُن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.

منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.

مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»

منشی با بی‌حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»

خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»

منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند.

اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی‌روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.

رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند.

به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه و کت و شلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.

خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود، اما حدود یک سال پیش در حادثه‌ای کشته شد؛ شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»

رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمیتوانیم برای هرکسی که به هاروارد می‌آید و می‌میرد، بنایی برپا کنیم؛ اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می‌شود.»

خانم به سرعت توضیح داد: «آه… نه…. نمی خواهیم مجسمه بسازیم.

فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»

رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟

ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»

خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.

زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت:
«آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟
پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»

شوهرش سر تکان داد.
رییس سردرگم بود.

آقا و خانمِ “لیلاند استنفورد” بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:

دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

 

تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




خدای من …

به آسمان بی انتهایت که چون چتر مهربانی بر سرم گسترانده ای،مینگرم …
دستهایم را بالا می آورم …
و برای عزیزانم سلامتی و دلخوشی آرزو میکنم …
و برای آنچه که از دلم نیز میگذرد دعا میکنم …
محتاج عنایتت هستم …
در این شلوغی دنیا دلم را به چشمه ی
زلال خوبیها ونیکی ها پیوند بده … آمین

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




 

روایت شفاگرفتن یک بیمار با توسل به شهید علی یار خسروی

عصر پنجشنبه، مادر «علی یار» ، به سنتِ هر هفته، نشسته است کنار مزارِ پسرش که زن همسایه بی تاب و پریشان خودش را می رساند به مزار علی یار و شروع می کند به پهنای صورت اشک ریختن.

مادرِ علی یار می پرسد : «چی شده؟ این چه حال و روزیه ؟ » و زن همسایه لابلای اشک هایی که قطره قطره، دارند روی مزار علی یار می بارند، با صدایی که گاه بغض، قطع و وصلش می کند و چانه ای که مدام می لرزد، این گونه پاسخ می دهد:

«پسرم مریضه! حالش خیلی بده! تو حالت احتضاره! نه حالش خوب میشه و نه تموم می کنه! یکی از همسایه ها بهم گفت: برو به علی یار متوسل بشو. اومدم این جا از پسرت بخوام برا بچه م دعا کنه!» و دوباره طوفان گریه های زن وزیدن می گیرد.

مادر علی یار چند بیسکویت و کمی آب می دهد دست زن همسایه و زن، از شدت آشفتگی و اضطراب ، بدون این که حتی فاتحه ای بخواند ، اشک ریزان برمی گردد.

صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند. انگار آن سوی در اتفاقی رخ داده باشد، امان نمی دهد. مادرِ علی یار می خواهد خودش را برساند به درِ خانه که بچه ها در را باز می کنند و زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط. اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند.

مادرِ علی یار، با زحمت، شانه های زن همسایه را می گیرد و از زمین بلندش می کند. « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟

گریه امان حرف زدن نمی دهد به زن همسایه. شدیدتر از گریه های روی مزار علی یار، گریه می کند و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است:

«دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم. یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه»

این جای داستان اشک های مادر علی یار و زن همسایه با هم می بارند، اما داستان به همین جا ختم نمی شود. زن همسایه از علی یار پیامی آورده است برای مادر:

«دیشب علی یار رو تو خواب دیدم. گفت برو به مادرم بگو جمعه ها سر مزار من نیاد. جمعه ها ما رو می برن زیارت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع). همه ی رفیقام میرن زیارت ، اما من به احترام مادرم که میاد سر مزارم، می مونم پیشش و با بچه ها نمی رم زیارت. بهش بگو جمعه ها نیاد. . . »

سکوت، فضای خانه ی پدری «شهید علی یار خسروی» را فرا گرفته است. سکوتی که در امتزاج صدای گریه ی اهل خانه، چون موسیقی غریبی در عرش شنیده می شود.

راوی : مادر شهید علی یار خسروی

دستانی که پیکر شهید را تحویل گرفتند

شنیده ام، فردی که در شهیدآباد دزفول سال ها متولی دفن اموات و شهدا بوده است و پیکر علی یار را در قبر گذاشته است چنین روایت کرده است:

جنازه های زیادی را توی لحد گذاشته ام و افراد زیادی را دفن کرده ام، اما این بچه (شهید علی یار خسروی ) را که دفن کردم، قصه اش متفاوت بود. پیکرش را که از بالا دادند دستم و خواستم بگذارمش توی لحد، با چشمان خودم دیدم که دو دست از توی لحد آمد بیرون و پیکر را از من تحویل گرفت. من پیکرش را بر خاک نگذاشتم، او را از دست من گرفتند.

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 داخل شدن در رحمت خدا/علامه حسن زاده آملی

 علامه حسن زاده آملی فرمودند: روایت شده است که حضرت رسول “ص” پیش از خواب سوره های مسبحات را که تسبیح شروع می شود،یعنی سوره های حدید،صف،جمعه،حشر،تغابن و اعلی،می خواندند که باعث می شود تا ذاکر در رحمت خداوند وارد شود.

  صدو ده اشاره ، ص ۲۶۲

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 

استاد ما حضرت حاج شیخ علی اکبربرهان (ره)
میفرمودند :
آن قدر درقبر بخوابیم که استخوان هایمان بپوسد،
یك شب هم بلند شو ببین چه خبر است.

پیامبر اکرم صل الله وعلیه وآله می فرمایند:

وقتی بنده ای از خواب شیرینش
و از رختخوابش برخیزد در حالیكه
خواب آلود است،
برای این كه به سبب نماز شبش
می خواهد كه خداوند را راضی كند،
خداوند متعال به سبب آن بنده ،
بر ملائكه مباهات می کند
و می گوید :
این بنده ام را می بینی
د كه بلند شده و خواب شیرینش را
ترك كرده تا كاری را انجام دهد
كه بر او واجب نكرده ام؟
شاهد باشید كه من او را آمرزیدم .

 حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی
  #تذکرة_الاولیاء

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




استادی از شاگردانش پرسید: چرا وقتی عصبانی می شویم،فریاد می زنیم؟!

شاگردان فکری کردند و یکی از آنها گفت:چون در آن لحظه،آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامش مان را از دست می دهیم درست است، اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟
شاگردان هر کدام جواب هایی دادند.اما پاسخ های هیچ کس استاد را راضی نکرد!
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد.آنها برای اینکه فاصله را جبران کنند، مجبورند که داد بزنند! هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگرند چه اتفاقی می افتد؟ آنها سر هم داد نمی زنند،بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند.چرا؟! چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است.

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر باشد، چه اتفاقی می افتد؟
آنها حتئ حرف معمولی هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و سرانجام،چنانچه عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر باشد، حتئ از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند! این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آنها نمانده باشد…
” به امید روزی که در جهان، سکوتی برقرار شود…”
.

“زندگی به ما می آموزد که عشق خیره شدن به یکدیگر نیست،
بلکه با هم به یکسو نگریستن است.”

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

گویند روزی هارون الرشید، خلیفه عباسی مهمان جعفر برمکی وزیرش بود و با هم در باغ جعفر قدم میزدند. هارون به جعفر برمکی علاقه ی زیادی داشت؛ بطوری که خواهر خود عباسه را به زنی او داد.
حین قدم زدن به درخت سیبی رسیدند. خلیفه میل سیب خوردن کرد اما شاخه سیب در دسترس نبود. هارون چاق بود و جعفر لاغر. هارون دست هایش را قلاب کرد تا جعفر بالا برود و سیب بچیند.
باغبان باغ از دور شاهد این ماجرا بود، از دیدن این صحنه به خود لرزید، چون او یکی از بستگان جعفر برمکی بود و وضع خوبی داشت.
باغبان کاغذی برداشت و از قول هارون الرشید روی آن نوشت:
من هارون الرشید گواهی می دهم که صاحب این کاغذ یعنی باغبان هیچ نسبتی با جعفر برمکی ندارد…
باغبان کاغذ را به هارون داد و تقاضا کرد که آن را مهر کند.
هارون گفت: همه میخواهند خود را دوست جعفر برمکی نشان دهند تو چرا این خواسته را نداری؟
القصه هارون خندید و نامه را مهر کرد. روزگار گذشت و گذشت تا اینکه بدخواهان و حسودان رابطه بین جعفر و هارون را بر هم زدند، طوری که هارون به این نتیجه رسید که جعفر برمکی به فکر رسیدن به خلافت است. پس او را بر کنار کرد و به زندان انداخت و دستور داد تمام نزدیکان و بستگان جعفر برمکی را دستگیر یا بکشند. نوبت به باغبان رسید. او دست خط هارون را به مأموران نشان داد اما آنها نپذیرفتند. پس به نزد هارون رفت. هارون دستور داد که دست از سر او بردارند و او را رها کنند.
هارون به باغبان گفت: تو از کجا میدانستی که روزی برمکی ها از نظر من می افتند؟
او گفت: از آنجا که روزی در باغ دیدم جعفر روی شانه های شما پا گذاشت و دستش را به شاخه درخت رساند تا برای شما میوه بچیند؛ و این را میدانم که مقام های دنیایی مثل فواره ی آب است هر چه بالاتر رود، بلاخره روزی سرنگون میشود.

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت

پس همیشه به خاطر داشته باش :

هدف این نیست که
هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی،
هرگز تلخی را نچشیده باشی…

همین دشواریها هستند که
از ما انسانی نیرومندتر
و شایسته‌تر می‌سازند
و لذت و شادی را برای ما معنا می‌کنند.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




#آموزنده

سه درس مهم

☑️ اگر می خواهید “دروغی” نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن “حقیقت” نداشته باشید.

☑️ به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید.

☑️ با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند.

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 امیرالمؤمنین امام علے علیه السلام میفرمایند:

مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اسْتَظْهَرَ لِمَعاشِهِ وَ مَعادِهِ؛

 هر كس (نيّت و عمل خود را) براى خدا خالص كند، براى دنيا و آخرت خود، پشتيبان فراهم كرده است.

 غرر الحكم، حدیث 8255

موضوعات: روایات  لینک ثابت




بعد از هر نماز دست را برای دعا بالا برده(تا روبروی سینه) «یا جمیل» را 7 مرتبه خوانده و بر چهره بمالد به برکت این دعا چهره زیبا می گردد

سعی کنید همیشه وضو داشته باشید تا چهره ای شفاف و روشن داشته باشید.

موضوعات: خانواده  لینک ثابت




حضرت استاد محسن قرائتی:

 ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدم ﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ ، ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ.
ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

 ﺁدم ها ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ :

1- ﻋﯿﻨﮏ
2-ﻣﻠﺤﻔﻪ
3- ﻓﺮﺵ

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!

 ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ “ﭼﻨﮓ” ‏(مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽ ﺷﻮﯾﯽ!

 ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﺳﺎل ، ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﯽ!

 ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ.

✴ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ!

 ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ ;
‏(ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻓﺰﺍﯾﻨﺪ)
ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ ‏(ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ‏) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.

 

موضوعات: خانواده  لینک ثابت





توي دوران نوجووني براي کوتاه کردن موهام، به يه مغازه سلموني سرکوچه مون ميرفتم که آرايشگرش به شدت سيگاري بود. هميشه موقع کار، يه سيگار گوشه لبش بود و تا موهام رو کوتاه ميکرد سه نخ سيگار رو حتما مي کشيد يادمه تا آخرشب هرجا ميرفتم، همه ميگفتن: سيگار ميکشي؟! منم ميگفتم: نه به جون مادرم من سيگار نمي کشم. بگذريم از اينکه بعضي ها خيلي هم باور نميکردن!

هفته ي پيش توي پياده رو راه ميرفتم. يه آقايي جلوي مغازه عطرفروشي، يه کاغذ با يک عطر به دستم داد و به اصرارش وارد مغازه شدم. بلافاصله فروشنده هم من رو تحويل گرفت و شروع کرد از عطر و ادکلن هاش تعريف کردن. بعد هم يه ادکلن رو به دست و لباسم زد گفت اين ماندگاري اش فوق العاده ست. از حق هم نگذرم خيلي خوشبو بود. نکته ي جالب اينه که با اينکه خريد نکردم تا همين دو سه روز پيش هرجا مي رفتم، ميگفتن: عطرت چيه؟ چه بوي خوبي؟ چند خريدي و از کجا خريدي؟

يادمون باشه مجاورت ها و ارتباط ها خيلي مهمه. وقتي با کساني نشست و برخاست مي کنيم و رفيق ميشيم که مقيد و مودب و فهميده هستن ناخودآگاه از اين رابطه تاثير مي گيريم و وقتي با اونايي رفاقت مي کنيم که افراد آلوده اي هستن خواه ناخواه تاثير مي گيريم.

حواسمون رو جمع کنيم که با کي معاشرت مي کنيم و دوستامون کي هستن. هر ارتباطي مي تونه روي زندگي و رفتار ما اثر مثبت و منفي بذاره. شک نکنيم

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




خداوندا…

بدون نوازشهای تو
بدون مهرومحبت تو
بدون عشق تو
میان دست های زندگی
مچاله میشویم
خدایا…
نوازش ومهربانیت راازمانگير!

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت




آقای دلـم!
دستـم را روی قلبـم می گـذارم
از عمـق جانــم سـلام می دهــم تــو را . . .

السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان

ســـــلام ای میـزبان تمام روزهـایمـان!
دسـت خـالی امـده ایـم مثـل همیشـه

در کولـه بارمـان فقـط حسـرتـــ اسـتـــ و آه فــراقــ . . .

مـا را بپـذیر . . .
بـخـر ایـن قـلـبـــ هـجــران زده را . . .
بخر این قلبی را که جز روسیاهی نیاورده نزدتـــ . . .

آری مولای مـن!
با همیـن روسیـاهی ام
قلبــم را روی دستـم گرفتـه ام
می خـری ایـن اشفـتـه حـال دلتنــگــــ را؟!

 

موضوعات: اهل بیت(ع)  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم