آقا چه خبر ؟حال و هوایت خوبست
شهر ما ، بی خبر از توست ،کجایی آقا؟
این همه بی خبری و نرسیدن سخت است
باز حق داری که هر جمعه نیایی آقا
نیستی تا گره کور زمین باز شود
جمعه شب بهر فرج کن تو دعایی آقا
ما به هر پنجره فولاد گره ها بستیم
تو فقط بر فرجت راه گشایی آقا
گرچه در شهر پر از بیتویی و تنهاییست
تو فقط بر شرر سینه دوایی آقا
هفته ها غرق گنه ،بر رخ تو سیلی هاست
صبح جمعه همه گویند ،کجایی آقا
گرچه تو نیستی و عادت این شهر شده
بی تعارف بگو این جمعه میایی آقا؟
خبری نیست ،بیایی و نیایی مولا
بهتر اینست که این جمعه نیایی آقا
دوستت دارم ما ،گرمی بازار شده
بیتو این شهر شده کرببلایی آقا
کوچه بازار پر از تحفه ی شیطان شده است
چادر از فاطمه بردند ،کجایی آقا
سر بازار نرو وضع خوشی نیست که نیست
باز حق داری که این جمعه نیایی آقا
چادر مادر تو ،تحفه ی بازار شده
تو فقط بر گره ات ،عقده گشایی آقا
غیرت و مردی و مردانگی در شهرنبود
که اگر بود ،خبر بود کجایی آقا
بر سر دار شده ،داد اباذر ،عمار
بر سر دین شما نیست وفایی آقا
قلمم سوخت ،دلم سوخت، کماکان اما
مینویسم که تو حق داری نیایی آقا