✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 181
  • دیروز: 636
  • 7 روز قبل: 5104
  • 1 ماه قبل: 28448
  • کل بازدیدها: 869647

 



 

 

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

 

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟….

 

برادر بزرگ تر جواب داد:  بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم.

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟

در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

 قدم اول:            نماز اول وقت

 

 قدم دوم:            احترام به پدرومادر

 

 قدم سوم:         قرائت دعای عهد

 

 قدم چهارم:       صبر در تمام امور

 

 قدم پنجم:         وفای به عهد با امام زمان(عج)

 

 قدم ششم:      قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی

 

 قدم هفتم:       جلوگیری از پرخوری و پرخوابی

 

 قدم هشتم:     پرداخت روزانه صدقه

 

 قدم نهم:           غیبت نکردن

 

 قدم دهم:          فرو بردن خشم

 

 قدم یازدهم:      ترک حسادت

 قدم دوازدهم:    ترک دروغ

 

 قدم سیزدهم:    کنترل چشم

 

 قدم چهاردهم:   دائم الوضو بودن

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 درشفاعت شهدا

 

دستِ درازی دارند

 

 عکسشان رابنگر…..

 

چهره نازی دارند

 

 ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم

 

 ورنه آنان به منوتوچه نیازی دارند

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





چرا شهیدا دارن دل تو رو میبرن؟دل خداام بردن!

میدونی چرا بردن؟چون پشت پا به هرچی دنیا بود زدن!

حالا حساب کن اونا پشت پا به این دنیا زدن پا شدن رفتن تو جبهه که دیگه نامحرم نبود,دیگه آهنگ و موسیقی و دی وی دی و وی سی دی و موبایل و بلوتوث نبود,هیچی نبود,خدا بود و خدا بود و خدا بود خاکریز بود و خاک بود و بیابون بود,دعا بود و گریه بود و ندبه بود, رو به روام #شهادت بود.

بچه ها به خدا قسم از #شهدا جلو میزنید اگه کوفتتون بشه صحنه گناه و واردش نشین, به خدا قسم از #شهدا جلو میزنین اگر رعایت کنین قلب امام زمان (عج) نلرزه, به خدا قسم از #شهدا جلو میزنین اگر تو این #جهاد_اکبر در مقابل اون #جهاد_اصغر که اونا رفتن که توش جهاد اکبر و خودسازیم بود مواظب باشین.#معرفت و #بصیرت. 

بچه ها کل زندگی مسابقه

 الی اللهه!نکنه تو این مسابقه کم بیاریم!. . .

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

“شهادت” ، نوعی ‌"مدیریت” است..

 

آدمهای “معمولی” ،

 

خیلی هم که “موفق” باشند..

 

“زندگی” خود را “مدیریت” می کنند!!

 

اما ” #شـــــهــــــــــــــــــــدا” ،

 

“مـــــرگـــــ” خود را نیز ، “مدیریت” میکنند…

 

” #شــــــــــهــــــــــــــــــــادت ” ، یعنی ،

 

“زندگی مان” را کجا ، “خرج کنیم"…

 

که “زندگی دیگران”

” #معــــــــــنــــــــــے"  پیدا کند!!

#شهادت

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

‍  نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری …اما زعفران راکه میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی..!!

حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست…ولی بدون زعفران ماهها و سالهامیتوان آشپزی کرد و غذا خورد.

مراقب نمکهای زندگیتان باشید …ساده و بی ریا و همیشه دم دست  …که اگر نباشند وای بر سفره زندگی….

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 فرجام شش مرد زناكار و عمر که گفت: پس از علی خدا زنده ام نگذارد!!

 

روزی شش نفر مرد زنا كردند، آنان را جهت صدور حكم شرعی و الهی بحضور عمر آورده بودند، تا دستور مجازات آنها را دريافت كنند عمر با عصبانيت گفت: هر شش نفر آنها را سنگسار كنيد.

 

ولی علی (عليه‌السلام) فرمود: ای عمر، حكم بر خون و مال مردم نبايد اين قدر ساده باشد!!

خوبست دستور دهی پيرامون زندگی اين شش مرد گناهكار بررسی به عمل آورند، عمر فرمايش علی (عليه‌السلام) را اطاعت كرد:

معلوم شد كه نفر اول مردی مسيحی بود كه با زنی مسلمان هم بستر شده بود.

علی (عليه‌السلام) فرمود گردنش را بزنيد زيرا اين مرد ذمی بود و در پناه حكومت اسلامی زندگی می‌كرد و با اين تعدی قرار ذمه را درهم شكست.

 

نفر دوم، مردی زن دار بود و زنش هم در كنارش به سر می‌برد لذا علی (عليه‌السلام) فرمود: بنا به فرمان قرآن سنگسارش كنند.

 

نفر سوم، مردی عرب و مجرد بود و مجازاتش هم صد ضربه تازيانه بود كه حضرت حكم را فرمود.

 

نفر چهارم، برده‌ای بود كه مرتكب زنا شده بود لذا مجازات بردگان نيمی از مجازات احرار است. حضرت فرمود: بيش از پنجاه ضربه شلاق كيفر ندارد.

 

نفر پنجم، پسری بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود علی (عليه‌السلام) دستور داد كه تعزيرش كنيد يعنی تنبيهش كنند تا ديگران از اين غلطها نكنند

 

نفر ششم، را حضرت دستور داد آزادش كنند چرا كه آن مرد ديوانه بود اينجا بود كه عمر به علی (عليه‌السلام) عرض كرد: لا ابقاني الله بعدك يا علي، پس از تو خدا زنده‌ام نگذارد زيرا اگر تو نباشی به لغزش‌های بزرگی دچار خواهم شد.

 

منبع کتاب هزارو یک داستان از زندگی امیرالمومنین علیه السلام صفحه  482

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





  انصاف یعنی

اگه روزهای سخت رسید

روزهای خوب زندگیت یادت بمونه

  انصاف یعنی

بدونی خدای روزهای سخت

همون خدای روزهای خوبه

  منصف باشیم

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





آنقدر عاشقانه

برای خدا زندگی کنید

که خداعاشقـانه بـگویـد

شما را برای

خودم ساخته ام

عــاشقانه‌ی الهی

چیزدیگریست

بـه عشقش زنـدگی کنید

تـاخداهـم

بـه عــشق شمـاخدایی کـنـد

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 زندگی

دشوارترین امتحان است.

بسیاری از مردم مردود می‌شوند

چون سعی می کنند

از روی دست هم بنویسند،

غافل از این که

سوالات موجود در برگه‌ی هر کسی فرق می‌کند!

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





دردِ شما شكستنِ پوسته اى ست كه فهمِ شما را در بردارد….

همانگونه كه هسته ى ميوه بايد بشكند تا مغزِ آن آفتاب بييند، شما هم بايد با درد آشنا شويد.

و اگر مى توانستيد دل خود را از اعجازهاى زندگىِ خود در شگفت بداريد، دردِ شما هم كمتر از خوشى شما شگرف نمى نمود؛

و آنگاه فصل هاى دلِ خود را مى پذيرفتيد، چنان كه هميشه فصل هايى را كه بر كشتزارهايتان مى گذرد پذيرفته ايد.

و زمستانِ اندوهِ خود را با متانت نظاره مى كرديد.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





درختان به من آموختند:

 

 که پایبندی هرکس به اندازه ی ریشه های اوست….

 به هر درختی نمی توان تکیه کرد

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...



...


‌اگر زندگی به نظر تاریک و مصیبت بار می آید،

به سببِ روشِ زندگی کردنِ غلطِ خودِ ماست. اگر بدانیم که چه طور درست زندگی کنیم، همین زندگی می تواند بارشی از برکات باشد

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





به دنبال خدا نگرد

خدا در بیابانهای خالی از انسان نیست

خدا در جاده های بی انتها نیست

به دنبالش نگرد

خدا در دستیست

که به یاری میگیری

در قلبیست که شاد میکنی

و در لبخندیست که هدیه میدهی

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

 آلفرد آدلر به بيماران افسرده می گفت: هر روز فكر كنيد چطور مى توانيد يك نفر ديگر را خوشحال كنيد؛ زيرا انديشه خوشحال كردن ديگران، ما را از تفكر درباره خودمان، باز می دارد و بزرگترين عامل نگرانى، ترس و اندوه، انديشيدن درباره خود است.

 

 شادمانى انسان و شادمانى ديگران، به يكديگر بستگى دارد. ارسطو به اين نوع برخورد، ” خودخواهى روشنگرانه ” می گويد. خیرخواهی، دوستی و عشق ویژگی انسان است.

 

 لازم نيست مصلح اجتماعى باشيد كه بتوانيد دنياى بهترى بسازيد، بلكه همين كه دنياى خصوصى خودتان را بهتر كنيد، خدمت بزرگى كرده ايد.

 

برگرفته از کتاب طبیعت انسان

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

پسری، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد؛ تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد. در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد، سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور. اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند.

 

پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد. دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟

 

 پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم ، حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد .

 

 ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت.

 

 پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت:

 

 همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم، آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم، چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است. اگر بار دیگر به دنیا بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد؛

تمام عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛

 

در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود.

هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.

دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.

پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت، “باید رفت”

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





  در جهان ديگر غريبي نيست بعد از كربلا

زندگي جز ناشكيبي نيست بعد از كربلا

 

گر كه معيار طبايت تربت كرب و بلاست

هر چه مي گردم طبيبي نيست بعد از كربلا

 

بر مشامم ميرسد هر هفته در هيأت ولي

در حقيقت بوي سيبي نيست بعد از كربلا

 

روضه ي گودال هم تنها همين يك جمله است

اسب حيوان نجيبي نيست بعد از كربلا

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





مورچه ها منطق فوق العاده ای دارند که می تواند برای استراتژیست ها الهام بخش باشد.

 

منطق مورچه ای دارای 4 قسمت است:

 

 اولین بخش آن این است:

 

 «یک مورچه هرگز تسلیم نمی شود»

 

منطق خوبی است، اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می گردند . بالا می روند، پایین می روند، دور می زنند.

آنها به جستجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه می دهند.

چه منطق قدرتمندی؛ هرگز از جست و جوی راهی که تو را به مقصد مورد نظر می رساند دست نکش.

 

 بخش دوم این است:

 

«مورچه ها کل تابستان را زمستانی می اندیشند»

 

این نگرش مهمی است.نمی توان اینقدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است . پس مورچه ها وسط تابستان در حال جمع آوری غذای زمستانشان هستند .

 

آینده نگری اصل مهمی است و باید در تابستان فکر طوفان را هم کرد . باید همچنان که از آفتاب و شن لذت می برید به فکر سنگ و صخره هم باشید.

 

????سومین بخش از منطق مورچه این است:

 

«مورچه ها کل زمستان را مثبت می اندیشند»

 

  این هم مهم است . در طول زمستان مورچه ها به خود یادآور می شوند که این دوران زیاد طول نمی کشد ؛ به زودی از اینجا بیرون خواهیم رفت . و در اولین روز گرم ، مورچه هابیرون می آیند . اگر دوباره سرد شد آنها برمی گردند زیر ، ولی باز در اولین روز گرم بیرون می آیند . آنها برای بیرون آمدن نمی توانند زیاد منتظر بمانند.

 

 چهارمین و آخرین منطق مورچه ها:

 یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می کند؟

 

«هر چه قدر که در توانش باشد»

 

چه منطق فوق العاده ای است این منطق که هر چه قدر در توانایی ات است.

 

 یک بار دیگر با هم مرور کنیم:

 

1. هرگز تسلیم نشو

2. آینده را ببین (زمستانی بیاندیش)

3. مثبت بمان (تابستان را به خاطر بسپار)

4. همه تلاشت را بکن

 

آیا شما به اندازه یک مورچه منطقی هستید؟

 

مانند یک مورچه منطقی باشیم و مانند

مورچه بزرگ بیندیشیم!

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 امام علی علیه السلام؛

کسی که زیاد درباره گناهان فکر کند گناهان او را به سوی خود بکشاند.

 

 تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 186 ،

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...