✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 118
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 4468
  • 1 ماه قبل: 27812
  • کل بازدیدها: 869011

 



#داستان_فرشته_بیکار

 

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند .

مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم .

مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند: خدایا شکر

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ

 

ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ .

ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ .

ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯼﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯽ ﺯﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺑﺎﺷﺪ .

ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﺆﺍﻝ ﮐﻨﻢ . ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ !!!

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ ﭼﻮﭘﺎﻥ ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ، ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﺩ !

ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ !!!

ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ، ﻭﻟﯽ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

ﺗﻮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ، ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ، ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ . ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ .

ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !!!

ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

” ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻃﻤﻊ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺨﻮﺭﯼ ” !!!!

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





داستانك (تامل برانگيز ):

 

مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند .

 

دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش ، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند .

 

« خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته ، بام سه گوش ، تراس بزرگ مشرف به کوهستان ، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع .کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار »

 

صاحب خانه گفت دوباره بخوان !

مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست !!

 

در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم …

 

خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم

مثل سلامتی

مثل نفس کشیدن

مثل دوست داشتن

 

مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم ولی نعمتهای بزرگ پروردگار مهربونمون هستن .

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم:

        

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ …

 بگذار و بگذر

ببین و دل مبند

چشم بینداز و دل مباز

که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت …

نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده…

“صادقانه زندگی کنید”

 

ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم…

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





فشار قبر چیست

بخونید خیلی جالبه

       

استادالهی قمشه اي. فیلسوف بزرگ جهانی اینگونه می گوید

 که مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست

آیا فشار قبر واقعیت دارد؟

استادالهی قمشه اي

 

جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .

بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان  در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است .

با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود،  وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .

روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست .

این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به “روح” وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است . این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد .

یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .

بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود .

وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد .   بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند .

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

نگو: ببخشید که مزاحمتان شدم!

بگو :از اینکه وقتتان را در اختیار من گذاشتید متشکرم !

نگو :گرفتارم !

بگو:در فرصتی مناسب در کنار شما خواهم بود !

نگو:خدا بدنده !

بگو :خدا سلامتی بده!

نگو:قابل نداره!

بگو:هدیه ایست برای شما!

نگو :شکست خورده ام !

بگو:تجربه کرده ام

نگو زشته !

بگو :قشنگ نیست !

نگو:بد نیستم!

بگو:عالییم!

نگو :خسته نباشی!

بگو:خدا قوت!

نگو :متنفرم !

بگو :دوست ندارم!

نگو:دشوار است !

بگو:آسان نیست!!

نگو:جانم به لبم رسید!

بگو:خیلی راحت نبود!

نگو:به تو ربطی نداره!

بگو:خودم حلش میکنم!

خوب سخن گفتن قلبها را تسخیر میکند‌.

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





  مُهر امام زمان(عج)

 

در ایام نوجوانی، ایامی که حدود شانزده یا هفده سال داشت، چند تا نوار کاست پاپ  که مجوز وزارت ارشاد را داشتند  گرفته بود و توی خانه گاهی گوش می‌داد من مخالفت می کردم و چند بار به او اعتراض کردم که اینها را گوش نده، اما اعتنایی نمی کرد از راههای مختلف سعی می کردم قانعش کنم که خودش را با این چیزها مشغول نکند؛ حتی آیه «و الذین هم عن اللغو معرضون» سوره مؤمنون را روی یک تکه کاغذ نوشتم و داخل یکی از کاستها گذاشتم که ببیند و منصرف شود. 

هر چه می گفتم، می‌گفت این موسیقی، مجاز است و از ارشاد مجوز گرفته؛ تا اینکه یکروز متوجه جای خالی کاستها توی قفسه کتابها شدم. به رویش نیاوردم تا یکی دو روز گذشت و از او پرسیدم کاستها را چکارشان کردی؟ گفت ریختمشان دور گفتم تو که می‌گفتی اینها مجوز ارشاد دارند و مجازند گفت مگر مُهرامام زمان (عج) خورده پشتشان که مجاز باشند؟!

 

  شهید محمود رضا بیضائی

 

  نقل از برادر شهید

 

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

امام صادق عليه السّلام فرمودند:

اذا ادرکتَ هذا الزمان فادع بهذا الدعاء:

اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نفسَک فانّک اِنْ لَم تُعَرِّفْنی نَفسَکَ لَمْ أعرفْ نبیّک. اَللّهم عَرِّفْنی رَسُولَکْ فانّک اِنْ لَم تُعَرِّفْنی رَسُولَکْ لَمْ أعرفْ حُجَّتَک. اللهم عَرِّفْنی حُجَّتَک فانّک اِنْ لَم تُعَرِّفْنی حُجَّتَک ضَلَلْتُ عَنْ دینی.

 

 هر گاه زمان غیبت را درک کردی پس این دعا را بخوان:

خداوندا شناخت خودت را به من عطا کن، چرا که اگر تو خود را به من نشناسانی، نبیّت را نخواهم شناخت، خداوندا رسولت را به من بشناسان، چرا که اگر شناخت رسولت را به من عطا نکنی، حجت تو (امام زمان) را نخواهم شناخت، خداوندا حجتت را به من بشناسان، چرا که اگر او را به من نشناسانی از دینم گمراه می شوم.

 

الکافي، ج 1، ص 337

 

✍:این دعا در مفاتیح الجنان نیز ذکر شده است و در بعضی تشرفات،حضرت ولیعصر ارواحنافداه به خواندن آن در هر روز توصیه کرده اند.

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





دعای گوشه نشینان..

 

  دو شب قبل از اینکه مهدی به سفر دوم سوریه برود, برای مدد و خداحافظی به زیارت حضرت معصومه(س)رفته بودیم. هنگام برگشت از حرم در مسیر خانم محجبه ای را دیدیم با چشمان گریان چند جفت جوراب به دست داشت و میخواست بفروشد.آن خانم میگفت: بچه ام مریض است و این جوراب ها را از من بخرید و من به پولش احتیاج دارم.از آن لحظه ای که این خانم را با این حال دیدیم مهدی آشفته و پریشان حال شد.چند قدمی از کنار خانم فروشنده رد شدیم، که مهدی به من گفت که خیلی دلم سوخت,باید بروم همه جوراب های او را بخرم, با اینکه  ما به این جوراب ها احتیاج نداشتیم.

سراسیمه و با عجله خودش را به آن خانم نیازمند رساند. جورابها را خرید و گفت: خانم برو و دیگه اینجا نایست,برو پیش بچه ات.

آن خانم هم با دلی شکسته برای مهدی دعا کرد…

 والله قسم از آن لحظه به بعد به دلم افتاده بود که اگر گره ای یا قفلی در راه رسیدن مهدی به شهادت بوده الان دیگه باز شد.خیلی منقلب و آشفته شدم ولی دلم نیامد به مهدی این موضوع را بگویم.اما یک لحظه هم این فکر مرا آرام نمیگذاشت.

حالا میفهمم که خدا در آن شب خیلی واضح و روشن به دلم شهادت مهدی عزیزم را الهام کرده بود…

 

همسر شهید مهدی طهماسبی

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...



...


چند روز بود که صبح زود تا ظهر پشت خاك ریز می رفت و محور عملیاتی لشگر را تنظیم می نمود و روی منطقه تا جایی که برایش امکان داشت، کار را بررسی می کرد. هوای گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر کسی را می برید. یکی از همین روزها نزدیك ظهر بود که آقا مهدی از پشت خاك ریز به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانکر، گرد و خاك را از صورت پاك کرد و سر و صورتش را آبی زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت. آقا رحیم که به جلسه آمده بود، با آمدن آقای مهدی سر پا ایستاد و دیده بوسی کردند .

در همین حین آقا رحیم متوجه لب های خشك آقا مهدی شد . رحیم به سراغ یخچال رفت و یك کمپوت گیلاس بیرون آورد، در آن را باز کرد و به آقا مهدی داد. آقا مهدی خنکی قوطی را حس کرد و رو به آقا رحیم گفت آیا امروز به بچه ها کمپوت داده اند؟ آقا رحیم گفت: نه آقا مهدی! کمپوت، جزء جیره امروزشان نبوده . باکری، کمپوت را پس زد و گفت: پس چرا، این کمپوت را برای من باز کردی؟ !رحیم گفت، چون حسابی خسته بودید و ترسیدم گرمازده شوید.

چند تا کمپوت اضافه بود، کی از شما بهتر؟! آقا مهدی با دل خوری جواب داد: از من بهتر؟! از من بهتر، بچه های بسیجی هستند که بی هیچ چشم داشتی می جنگند و جان می دهند. رحیم گفت: آقا مهدی، حالا دیگر باز کرده ام . این قدر سخت نگیر، بخور.آقا مهدی گفت: خودت بخور رحیم جان ، خودت بخور تا توى آن دنیا هم خودت جوابش را بدهی.

 

♦️ شهید مهدی باکری- برگرفته از پایگاه جامع عاشورا

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

  آیت الله«محمد علی اراکی» یکی از علمای بزرگ حوزه علمیه قم است، کسی در تقوی و عظمت مقام علمیش تردید ندارد.

 

  مولف کتاب گنجینه دانشمندان در جلد دوم نقل می کند:

 

  معظم له فرمودند:  دخترم که همسر حجة الاسلام آقای حاج سید آقای اراکی است می خواست تنها به مکه مکرمه مشرف شود و می ترسید نتواند، در اثر ازدحام حجاج طوافش را کامل و راحت انجام دهد.

 

  من به او گفتم: اگر به ذکر «یا حفیظ یا علیم» مداومت کنی خدا به تو کمک خواهد کرد. او مشرف به مکه شد و برگشت، در مراجعت یک روز برای من تعریف می کرد که من به آن ذکر مداومت میکردم و بحمدالله اعمالم را راحت انجام می دادم.

 

???? تا آنکه یک روز در هنگام طواف، بوسیله جمعی از سودانیها ازدحام عجیبی را در طواف مشاهده کردم. قبل از طواف با خود فکر می کردم که من امروز چگونه در میان این همه جمعیت طواف کنم، حیف که من در اینجا محرمی ندارم، تا مواظب من باشد، مردها به من تنه نزنند،

 

???? ناگهان صدائی شنیدم! کسی به من می گوید:  متوسل به «امام زمان»(ع) بشو تا بتوانی راحت طواف کنی.

گفتم:« امام زمان» کجا هستند؟

گفت: همین آقا است که جلو تو می روند.

نگاه کردم دیدم، آقای بزرگوار پیش روی من راه می رود و اطراف او قدر یک متر خالی است و کسی در آن حریم وارد نمی شود.

 همان صدا به من گفت: وارد این حریم بشو و پشت سر آقا طواف کن. من فوراً پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولی عصر(ع) می رفتم و به قدری نزدیک بود که دستم به پشت آقا می رسید!

 

 آهسته دست به پشت عبای آن حضرت گذاشتم و به صورتم مالیدم، و می گفتم آقا قربانت بروم، ای «امام زمان» فدایت بشوم، و به قدری مسرور بودم، که فراموش کردم، به آقا سلام کنم.

 

  خلاصه همین طور هفت بار طواف را بدون آنکه بدنی به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه برای من مزاحمتی داشته باشد انجام دادم. و تعجب می کردم که چگونه از این جمعیت انبوه کسی وارد این حریم نمی شود.

 

  ملاقات با امام زمان(عج)

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

  هرکس چهل باربلا فاصله و بدون تکلم رو به قبله با وضو در شب جمعه یا روز جمعه ، سوره مبارکه والضحیٰ را بخواند ، به هر نیت شرعی که باشد خواهد رسید

 

 ختومات مقدم ص 251

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

اگه برای هر دقیقه یه دلار در نظر بگیریم، کشتنِ وقت کشتنِ هزینه نیست، خودکُشیه ..!!

وقتم برام مهمّه !من یه رُبع در خدمت شما هستم؛ میگن خودشو میگیره، بذار بگن ..!

امام علی(ع): المرءُ ابنُ اسّاعة.

ساعت یعنی لحظه. إنَّ عمرک وقتک الّذی أنت فیه.

امیر مؤمنان(ع): عُمرِ تو، مُهرِ سعادت توست و سعادتِ تو در گروِ اوست اگر، آن را در راه طاعت پروردگار مصرف کرده باشی !!

 امیر مؤمنان(ع):

اغتنم الفرصة قبل أن تکونَ غصّة. فرصت یعنی همون چیزی که داری؛ ما چیزی تحتِ عنوانِ شانس نداریم. شانس مالِ سکولارها و لائیک هاست. ذیل آیه ی شریفه ی «وَ ابْتَغ فِیمَا ءَاتَاک اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لا تَنس نَصِیبَک مِنَ الدُّنْیَا …»(قصص/77)

 

از امیر مؤمنان سؤال شد. حضرت فرمود: این آیه یعنی و لا تنسَ صحتک و قدرتک و فراغک و شبابک و نشاطک أن تَطلُبَ به الآخرة !

 

اگه میخوای ارزش 10 سال رو بفهمی، برو از کسی که از همسرش جدا شده بعدِ 10 سال عمر بپرس!

ارزش 4 سالو از یه فارغ التّحصیل؛

2سالو از یه سرباز؛

1سالو از یه دانش آموز تجدیدی؛

9ماهو از خانم باردار !

1ماهو از مادری که نوزادش زودرس به دنیا میاد میمیره !

 1هفته رو از سردبیرِ یک هفته نامه؛

1 روزو از روزنامه !

1دقیقه رو از کسی که از پرواز جا مونده ! 

دکتر میگه اگه یه دقیقه زودتر میرسوندی زنده میموند؛

1ثانیه رو از کسی که از تصادف جونِ سالم بِدَر میبره؛

کمتر از ثانیه رو از قهرمان المپیک …!

 

بررسیِ دانشمندان در یه عمرِ 60 تا 70 ساله: 8 روز از عمر صرفِ بستنِ بند کفش. 1 ماه واسه انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی و رانندگی، ذکر بگو، تو دلت بگو، رفتار مردمو آنالیز کن.

گرفتن شماره ی تلفن: 1 ماه. 3 ماه از عمر آپارتمان نشینها در آسانسور، در شهرای بزرگ. مسواک زدنِ عادی: 3 ماه. انتظار برای آمدن اتوبوس: 5 ماه. استحمام: 6 ماه تا 1 سال.

خوردن و آشامیدن: 4 تا 5 سال. تماشای تلویزیون: 10 تا 15 سال، سریالای تکراری و … ؛ الآن اینترنت زیاد شده، تلویزیون کم شده،

از 4 تا سؤالِ اون دنیا، 2 تاش عمر و جوانی!

ِ20 سال از 60 سال: خواب. اگه طرف از خوابِ روزش 1 ساعت کم کنه، چقدر میُفته جلو…!

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

✍شیطان به حضرت یحیی گفت:

می خواهم تو را نصیحت کنم.

حضرت یحیی فرمود: می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند.

 شیطان گفت: مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند:

1- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند.

 

2- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم

 

3- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛

 

اما آنها به یاد خدا می افتند. و از چنگال ما فرار می کنند. ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم.

 

 کشکول ممتاز، ص 426

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مرحوم فشندی تهرانی مي گويد:

«در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده ،به همراه همسرم بر می گشتم .در راه ،آقایی نورانی را دیدم که داخل صحن شده ،قصد دارند به طرف مسجد بروند.

با خود گفتم :این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و [حتماً]تشنه است.به طرف سید رفتم و ظرف آبی را به ایشان تعارف کردم . [سید ظرف آب را گرفت و نوشید ]و ظرف آن را برگرداند در این حال عرضه داشتم :آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرج ایشان نزدیک شود!

آقا فرمودند :«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ،ما را نمی خواهند. اگر بخواهند ،دعا می کنند و فرج ما می رسد».

این سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسی را ندیدم. فهمیدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه)را زیارت کرده ام و حضرتش ،امر به دعا کرده است»

منبع:

شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالي فرجه الشريف)

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...



...


 

 گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند. یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده. تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد. سه بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جاخوابيدند.

قطار در حال آمدن بود و سوزنبان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد …

سوزنبان می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریلغیرقابل استفاده هدایت کند و از این طریق جان سه فرزند را نجات دهد و نتها يك کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد.

سوال: اگر شما به جای سوزنبان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید؟

بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات سه کودک انتخاب کنند و يك کودک را قربانی ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقی و عاطفی شاید تصمیم صحیح به نظر برسد اما از دیدگاه مدیریتی چطور …؟

در این تصمیم، آن کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (سه کودک دیگر) که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک (ریل سالم) بازی کنند، قربانی می شود.

این نوع تصمیم‌گیری معضلی است كه هر روز در اطراف ما، در اداره، در جامعه و در… اتفاق می افتد، دانایان قربانی نادانان قدرتمند و  زورمند و تصمیم گیرنده می‌شوند.

اگرچه هر چهارکودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن سه کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد. اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه و عاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن سه کودک احمق نبود.

زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار که با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید.

به یاد داشته باشید آنچه که درست است همیشه محبوب نیست… و آنچه که محبوب است همیشه حق نیست!

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ ﮐﺴﻲ ﭘﻲ ﺑﺮﺩ

 

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﺍﺯﺣﺮﻓﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ.

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:

ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ ؟

ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ.!

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





داستان بیمه خدایی

 

  دو تاجر یکی از کویت و دیگری از عربستان، بسیار با هم دوست و صمیمی بودند، اسلام آنان را به هم نزدیک کرده بود و به یکدیگر محبت می ورزیدند،  مانند دو برادر که هر کدام آنچه را به خود می پسندید به او نیر می پسندید.

 

  تصمیم گرفتند در تجارت با هم شریک شوند تا این دوستی پایدار و بارور گردد، خداوند نیز در این طرح اقتصادی آنها را موفق کرد. آنان نمونه ای عالی از برادری راستین و مستحکم اسلامی بودند، تجارتشان توسعه و گسترش یافت، طرح هایشان زیاد شد و به فضل خدا سود فراوانی به سوی آن ها سرازیر گردید.

 

  روزی با یکدیگر نشسته بودند و صحبت می کردند.

  تاجر کویتی گفت: چرا تجارتمان را بیمه نکنیم؟

  دوستش در جواب گفت:چرا تجارت را بیمه کنیم؟!

  کویتی گفت: بیشتر کالاهای ما از راه دریا می آید وخیلی آسیب پذیر است، اگر خدای ناکرده برای کالای تجاری اتفاق بدی بیفتد ضرر نمیکنیم زیرا سازمان بیمه قیمت کالا را می پردازد ، تو در این مورد چه می گویی؟

 دوستش گفت: آیا نمیدانی که ما برای حفظ اموال خود قرار داد بیمه بسته ایم.

  گفت: با چه کسی؟

  دوستش گفت: با خداوند عزّ وجلّ

  کویتی گفت: و چه خوب کارسازی است، ولی احتیاط لازم است.

  دوستش گفت: آیا ما زکات این تجارت را نمی پردازیم؟

  دوستش گفت: بلی چنین است.

  گفت: بنابراین ترس به خود راه مده، این قوی ترین نوع بیمه بر تجارت ماست، بر خدا توکل و پریشان مباش .

 

⛴ روزها گذشت و تجارتشان نیز در حال رشد و شکوفایی بود. روزی یکی از کشتی ها که بار زیادی را حمل می کرد و کالای این دو تاجر از جمله‌ی آنها بود قبل از رسیدن به بندر دچار حادثه شد .

  وقتی خبر این حادثه با آنها رسید با سرعت خود را به اسکله رساندند و در آنجا منتظر عملیات گروه نجات ایستادند، یکی از آنها بسیار آرام و مطمئن بود، ولی دیگری کمی مضطرب و پریشان به نظر می رسید .

 

  دوستش گفت: پریشان نباش، خدا با ماست .

 

  بعد از عملیات نجات همگی غافلگیر شدند زیرا تمام کالا های تجاری غرق شده و از بین رفته بود ، جز کالاهای این دو نفر که سالم و بدون هیچ گونه ضرر  زیانی از کشتی بیرون آورده شد.

 دوستش گفت: آیا من به شما نگفتم که کالای تجاری ما نزد کسی بیمه است که هیچگاه امانت و ودیعه نزد او از بین نمیرود؟

  گفت: دوست من تو راست گفتی.

  دوستش گفت: سوگند به خدا اعتماد من به خداوند هرگز دستخوش تزلزل نشد و هرگز احساس ترس و اضطراب ننمودم ، و با تمام وجود باور داشتم که خداوند کالای ما را نجات خواهد داد.

اطمینان من بدین سبب بود که ما به طور کامل و مرتب زکات اموال خود را باطیب خاطر و اعتماد کامل می پردازیم، و این بزرگترین بیمه و قوی ترین امنیت است.

  گفت: من هم چنین بودم اما کمی ترس داشتم .

  دوستش گفت: نترس و باور کن که هرکس با خدا باشد خداوند با اوست.

 

 اما چگونه آن حادثه پیش آمد و چطور تمام کالای تجاری غیر از کالای آن دو تاجر غرق شد؟!!

 

 

 جریان از این قرار بود :

  هنگام بارگیری کشتی کیسه های آرد بسیار اطراف کالاهای این دو تاجر گذاشته شده بود، وقتی کشتی غرق شد، آب شروع به نفوذ و سرایت در داخل کشتی نمود  و تمام اموال را نابود کرد به جز کالای این دو تاجر که آب به آنها نرسید، به سبب این که کیسه های آرد سدی محکم و مانع از رسیدن آب شدند، زیرا هنگامی که آب به کیسه های آرد رسید و مقداری از آن را خمیر کرد، خمیر مانند دیواری محکم از نفوذ و رسیدن آب به کالاها جلوگیری کرد، و به اذن و اراده ی خداوند آب به آنها نرسید.

 

  درحقیقت ایمان و یقین و باور این دو تاجر به خداوند ، ایمانی راستین و محمن بود که هرگز متزلزل نشد، آنان با پرداخت زکات، حق خداوند نسبت به خود را ادا نمودند.

  این خود بزرگترین و قوی ترین بیمه و ضمانت بود که خداوند به وسیله ی آن مالشان را نگه داشت.

 

  خداوند می فرماید: وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (اعراف:156)

 

«و رحمت من هم همه چيز را در برگرفته ، آن را براي كساني مقرّر خواهم داشت كه پرهيزگاري كنند و زكات بدهند و به آيات ما ايمان بياورند .»

 

  رسول خدا  می فرماید:

  با پرداختن زکات، اموالتان را بیمه کنید.

  با صدقه بیمارانتان را مداوا کنید.

  و با دعا و نیایش خود را برای مقابله با بلا و گرفتاری آماده سازید.

(روایت از طبرانی)

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





 نکات_زندگی

 

. ترسناك ترین جاى جهان ذهن شماست.

 

. عمل باشید نه عكس العمل، صدا باشید نه انعكاس صدا.

 

. مراقب بدن خود باشید ، زیرا تنها جایى است كه تا آخر عمر در آن زندگى مى كنید.

 

. اجازه ندهید رفتار دیگران آرامش درونى شما را بهم بزند.

 

. آرزو كردن براى اینكه جاى شخص دیگرى باشید، یعنى نادیده گرفتن خودتان.

 

. ارزش شما با رفتار دیگران با شما ، تعیین نمى شود.

 

. اگر كسی كار اشتباهی انجام داد ، همه خوبی هایش را فراموش نكنیم.

 

. قهرمان بودن یعنى ایمان به خود، وقتى دیگران به شما اعتقادى ندارند.

 

. كسانى كه در گذشته زندگى مى كنند ، آینده خود را محدود مى كنند.

 

. هیچ یك از ما برنده یا بازنده به دنیا نیامده ایم، انتخاب كننده به دنیا آمده ایم.

 

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...





یا اباعبدالله الحسین (ع) … 

 

پرچمت را هر کجا دیدم دویدم یا حسین

زیر این پرچم همیشه خیر دیدم یا حسین

 

من زمین گیــرم ولی تو دستگیرم بوده ای

غیر خوبی از شما چیزی ندیدم یا حسین

 

هر کسی که ذکرتان را گفت ، آقای من است

از کســی که دور بود از تو بُـریـدم یا حسین

 

کودکــی ام خوب یادم هســت که بارِ نخست

از لب بابــای خود نامت شنیــــدم یا حسین

 

خاطـــرات کــربلا هر لحظه همراه من است

یاد لحظه لحظه اش آهی کشیدم یا حسین

 

یاد باد آن روزگـــاری که میان صحنتـــان

چون کبوتر دور گنبد می پریــدم یا حسین

 

بهتریـــن ایام عمــرم در حرم بود و گذشت

حــال ، اما از فراقش من خمیدم یا حسین

 

#خاطرات_کربلا_یادش_بخیر

#می_کشی_مرا_حسین

 

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...