✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 1017
  • دیروز: 1274
  • 7 روز قبل: 6809
  • 1 ماه قبل: 31603
  • کل بازدیدها: 1029977

 



شکر نابجای خداوند !!

—————————–

يه روز يه ترکه ميره سبزي فروشي تا کاهو بخره؛

اما عوض اينکه کاهوهاي خوب را سوا کند،

 کاهو هاي نامرغوب را سوا ميکنه و ميخره!!

ازش مي پرسند:

چرا اينکار را میکنی؟

در جواب میگه:

صاحب سبزي فروشي پيرمرد فقيري است؛

 همه مردم کاهوهاي خوب را ميبرند و اين کاهوها روي دست او ميمانند و من

بخاطر اينکه کمکي به او بکنم اينها را ميخرم؛

اينها را هم ميشود خورد!

اين “ترکه” کسي نبود جز

 عارف بزرگ “آقا سيد علي قاضي تبريزي (ره)”

عارفي که 30 سال مرتب در ذکر مي گفت:

 "استغفر الله".

مريدي به او گفت:

 چرا اين همه استغفار مي کني؟

 ما که از تو گناهي نديديم.

جواب داد:

 سي سال استغفار من به خاطر يک “الحمد لله” نابجاست!

روزي خبر آوردند بازار شهر آتش گرفته، پرسيدم: حجره من چطور؟

گفتند:

 مال شما نسوخته…

گفتم:

الحمدلله…

معنيش اين بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!!

آن “الحمدلله” از سر “خودخواهي” بود

 نه “خداخواهي"!

——————————

*چه قدر از اين “الحمدلله” ها، گفتيم و فکر کرديم شاکريم …!!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




سؤال: دین پدر و اجداد پیغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) چه بوده و این که مى گویند اینها به دین ابراهیم خلیل (علیه السلام) بوده اند منظور چیست و چرا دین مسیح را نپذیرفتند؟

 

  - پاسخ: مطابق مدارک و اخبارى که از پیشوایان ما به ما رسیده است، پدران و اجداد پیغمبر (صلى الله علیه وآله) همه موحّد و یکتاپرست بوده اند و منظور از پیروى از آیین ابراهیم (علیه السلام)هم همین است; زیرا ابراهیم (علیه السلام) یکى از قهرمانان بزرگ توحید و مبارزه کنندگان با بت پرستى و شرک بوده است و مجاهدت هاى این پیغمبر بزرگ در راه خداوند یگانه و بر انداختن آیین بت پرستى و شرک معروف است و لذا گاهى قرآن، ما مسلمانان را با این که داراى دین مقدّس اسلام هستیم ملّت ابراهیم و پیرو آیین ابراهیم مى نامد که منظور همان توحید خالص است.

 تنها آیینى که در محیط حجاز و در میان عرب ها معروف بود و پیرو داشت، همان آیین ابراهیم (علیه السلام) بوده است; و برخى از سنن ابراهیم، حتّى درمیان بت پرستان شایع بود و در زبان عرب به آیین ابراهیم، دین حنیف مى گفتند; آیین یهود و مسیح کمتر به خاک حجاز نفوذ کرده بود و فقط در مدینه و خیبر و مرزهاى یمن، گروهى کلیمى و مسیحى زندگى مى کردند، روى این قراین مى توان گفت که نیاکان پیامبر پیرو آیین ابراهیم بوده اند.

 

موضوعات: دینی مذهبی  لینک ثابت




من اینجا مسافرم

جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.

اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟…

زاهد گفت: مال تو کجاست؟جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.زاهد گفت: من هم.

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




داستانی آموزنده و عبرت آور

ﺷﺨﺼﻲ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺭا ﺭﻧﺠﺎﻧﺪ.اﻣﺎ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ.

اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮاﻱ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ.اﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎﻱ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ ﻭﺑﺎ اﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ.

ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮاﻱ ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻲ ﻛﻪ اﻭﻟﻲ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ اﺯ ﺩﻭﻣﻲ اﺳﺖ. 

ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.

ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ : اﻣﺸﺐ ﺑﺎﻟﺸﻲ اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ اﻱ ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩﻱ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.

ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩادﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ. ﻭﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩﻱ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ? 

ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.!!!!!

اﻭ ﺑﺎﺳﺮاﺳﻴﻤﮕﻲ ﮔﻔﺖ :اﻣﺎ اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ﻣﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ.ﻭﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ.ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ ; ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ﻣﺜﻞ,ﭘﺮﻫﺎﻳﻲ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ. گاهی جبران سخنان نسنجیده نشدنی است

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




حجت الاسلام ماندگاری به سوال يكی از بينندگان برنامه سمت خدا  درباره آرايش كردن پاسخ جالبی داده است كه در ادامه می‌خوانيد!!!

 

سؤال: من دختری هستم که عاشق آرایش کردن هستم و آرایش هم برای دل خودم است. و آرایش من، برای جلب توجه دیگران نیست. من وقتی بیرون می روم به سر و وضع خودم می رسم تا دلم شاد بشود. آیا این کار من ایرادی دارد؟

 

پاسخ: کار ایشان اشکالی ندارد ولی کمال نامهربانی، بی انصافی و ناسپاسی به حضرت حق است. قرار نیست که هر کس به دل خودش عمل کند. قرار است که همه به امر خدا عمل کنند.

 

موتورسواری که در پیاده رو موتورسواری می کند و امنیت مردم را به خطر می اندازد، می گوید: دلم می خواهد به پیاده رو بروم و در واقع به خواسته  دلش عمل کرده است. کسی که در دم بیمارستان بوق می زند می گوید که من می خواستم شاد باشم بوق زدم و اِلا قصد کار دیگری ندارم. اگر این حرف ها عاقلانه است حرف این خانم هم عاقلانه است.

 

وقتی ما کاری می کنیم که به دیگران آسیب و ضرری می رسد، باید روی دل خودمان پا بگذاریم. اگر شما به حرف خدا گوش بدهید و حق کسی را ضایع نکنید می توانید به حرف دل تان عمل کنید. این خانم حرف خدا را ضایع کرده است زیرا در قرآن داریم که زنها نباید زینت و آرایش خودشان را آشکار کنند مگر برای همسران و محرم هایشان. در اینجا شما نمی توانید به دل تان عمل کنید زیرا ناسپاسی خدا می شود. این خانم به چهار گروه لطمه می زند:

 

۱- در خیابان جوان عفیف نمی خواهد به چهره ی این خانم نگاه کند بنابراین به خودش فشار می آورد و سرش را پایین می اندازد. پس این فرد اذیت می شود و حقش ضایع می شود زیرا می توانست راحت در خیابان راه برود. مثل فردی که وقتی آلودگی هوا وجود دارد مجبور است که ماسک بزند.

 

۲- به جوان بی بند و بار هم ظلم می شود زیرا این جوان وقتی خانم را در خیابان می بیند ازدواجش عقب می افتد چون مجانی دارد نیازش را برطرف می کند. فرد باید نیازش را با ازدواج تامین کند نه با هرزگی و چشم چرانی.

 

۳-چنین خانم هایی به ما می گویند که چرا ازدواج های مان عقب افتاده است. متاعی که باید گران بفروشند دارند مفت در خیابان حراج می کنند یعنی دارند به خودشان ظلم می کنند.

 

۴- به متأهل‌ها هم ظلم می شود زیرا آقایان متأهل چشم شان به این خانم می افتد که خیلی مرتب است ،وقتی به خانه می روند خانم را درآشپزخانه می بینند که خیلی مرتب نیست و بخاطر همین، قیافه ها را مقایسه می کند و شروع به بهانه گیری می کند و زندگی بهم می ریزد. پس بی حجابی حق الناس است و باید این خانم ها تغییر رویه بدهند.

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




مردی به یکی از فرزندانش گفت:

ای پسرم میدانی بهشت مجانی است و جهنم را باید با پول بخری؟

پسر گفت: چگونه پدر؟

پدر جواب داد: جهنم با پول است!

-کسی که قمار بازی میکند پول میدهد!

- کسی که شراب میخورد پول میدهد! 

- کسی که سیگار میکشد پول میدهد!

- کسی که آهنگ و موسیقی گوش میدهد پول میدهد! 

- و کسی که به خاطر معصیت سفر میکند پول میدهد!

و ای پسرم بهشت مجانی است چون:

- کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند

- و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد

-کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند 

- و کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند

الان چه تصمیمی داری؟ آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی

چه زیباست حکمت بزرگان

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




قضاوت های حضرت امام علی علیه السلام

 

 یک نفر در اب غرق میشود.

 

از حضرت علی (ع) سوال کردند:

 

 

شش نفر در آب فرات سرگرم بازي بودند، یکی از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهی دادند که

آن سه نفر دیگر او را غرق کرده اند، و آن سه نفر گواهی دادند که آن دو نفر دیگر او را غرق کرده اند، امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به

پنج قسمت مساوي تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفري که دو نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو

نفري که سه نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند.

شیخ مفید درارشاد پس از نقل این خبرمی گوید: در این قضیه هیچ قضاوتی تصور نمی شود که از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیکتر باشد.

۱۴ ژوئن، ۲۱:۵۶ - الْاَنْجُمُ الزّٰاهِرَهِ: زد و خورد در حالت مستی

 

 

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید که چهار نفر در حال مستی یکدیگر را با کارد مجروح نموده اند. امام

علیه السلام دستور داد آنان را توقیف نموده تا پس از هشیاري به وضعشان رسیدگی کند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولیاي

مقتولین نزد امیرالمومنین علیه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت علیه السلام به آنان فرمود: شما از کجا می دانید

که این دو نفر زنده ایشان را کشته اند و شاید خودشان یکدیگر را مجروح نموده و مرده اند؟

گفتند: نمی دانیم، پس شما خودتان با استفاده از دانش خداداد يتان بین آنان حکم کنید.

امام علیه السلام فرمود: دیه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبیله است و بعد از اخراج خونبهاي زخمهاي دو نفر زخمی، باقیمانده به اولیاي

آن دو مقتول رد می گردد. ) 1- شیخ مفید پس از نقل این خبر می گوید: این حکمی که آن حضرت علیه السلام درباره آنان فرموده تنها

حکمی است که براي رسیدن به واقع تصور می شود؛ زیرا گواهی نیست تا بدان وسیله قاتل از مقتول جدا شود. و نیز گواهی نیست تا ثابت

کند قتل عمدي بوده، و این حکم در مورد قتل خطا و اشتباه در قاتل است ؛ زیرا خونبهاي کشتگان را بر هر چهار قبیله قرار داده و دیه

زخمهاي مجروحین را از آن کم کرده است، و مقصود آن حضرت از اینکه فرموده: دیه آن دومقتول بر قبایل چهارگانه است این است که دیه

هر دو تا با هم، وگرنه دیه هر کدام از آنها بر سه قبیله دیگر است غیر ازقبیله خودش .(مولف). ارشاد مفید، قضایاه علیه السلام فی خلافته،

( من لا یحضر، کتاب الدیات، باب حکم الرجل یقتل الرجلین او… حدیث 7. تهذیب، کتاب الدیات باب الاشتراك فی الجنایات، حدیث 5)

 

موضوعات: اهل بیت(ع)  لینک ثابت




از حضرت علی (ع) سوال کردند:

 

 

1) سنگین‌تر از آسمان چیست؟ فرمود: تهمت به انسان بی‌گناه.

 

2) از زمین پهناورتر چیست؟ فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است.

 

3) از دریا پهناورتر چیست؟ فرمود: قلب انسان قانع.

 

4) از سنگ سخت‌تر چیست؟ فرمود: قلب مردم منافق.

 

5) از آتش سوزان‌تر چیست؟ فرمود: رؤسای ستمکاری که ملت را به خود وامی‌گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند.

 

6) از زمهریر سردتر چیست؟ فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل.

 

7) از زهر تلخ‌تر چیست؟ فرمود: صبر در برابر نادان‌ها.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت


...


جان لنون می گوید وقتی به مدرسه می رفتم، با پرسش زیر مواجه شدم بزرگ که شدی،میخواهی چه کاره شوی؟ من پاسخ دادم می خواهم خوشحال شوم. آن ها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشده ام. من به آن ها گفتم: این شما هستید که مفهوم زنده گی را متوجه نشده اید. بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها در کنارت بوده اند …

بنام خداوندی که داشتن او جبران همه نداشته های من است

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند …

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌! یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا …

خوبی بادبادک اینه که می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده …

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی …

انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد!

مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند …

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است …

دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند ولی هرگز خواب هم را نمی بینند …

اگر گیاهان صدایی نداشته باشند به معنای آن نیست که دردی ندارند …

اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد باور محال بودنش را عوض کن …

برنده می گوید مشکل است، اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل …

آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند …

حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتان مغرور نشوید چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید …

برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم …"ژوبرت”

یادها فراموش نخواهند شد، حتی به اجبار و دوستی ها ماندنی هستند، حتی با سکوت …

دوستی کلام زیباییست که هرکس درکش کرد، ترکش نکند …

زندگی قانون باورها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش که لایق بهترین هایی …

اگر مایلیم پیام عشق را بشنویم، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم …

زندگی یعنی: ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن …

زن مانند شیشه ی ظریف و شکستنی است هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید، زیرا ممکن است این شیشه ناگهان بشکند …

آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقت‌شان نگذارم …

گلایه ها عیبی ندارد، کنایه هاست که ویران می کند.

یادمان باشد که “اعتماد” المثنی ندارد، پس لطفا گمش نکنیم.

یه قلب پاک از تمام مکانهای دیدنی جهان زیباتر است.

 

موضوعات: حرفهای قشنگ  لینک ثابت




 

روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.

 روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.

گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.

 خواجه از دست لقمان عصبانی شد.

 خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»

 لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»

 خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»

 لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»

 خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»

لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!

 لقمان گفت:  دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.

خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»

 لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»

 خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.

 پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت!

 خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.

 آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.

 

منبع:tebyan.net

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




١۵ توصیه حاج میرزا اسماعیل دولابی را برای زندگی مومنانه:

 

١. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

 

٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

 

٣. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

 

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

 

۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

 

 

۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

 

٧. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

 

٨. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

 

٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

 

١٠. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

 

١١. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

 

١٢.  لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

 

١٣. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت

۰یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

 

١۴. دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل اااا است…شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند.”

 

١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در “الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه “الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




 

ﺍﻣﺸﺐ ﻏﻢ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻭ ﭘﺮﯾﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻓﻼﻥ ﻣﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﻓﻨﺎ ﺭﻓﺖ

” ﻧﺨﻮﺭ “

ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﯿﺪ …. ؟

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺮ ﻫﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ .

ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ .

ﻧﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

ﺳﺮ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔﻠﯽ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﮔﻔﺖ :

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﻬﺎ ﺳﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ :

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ !…..

ﮔﻮﺷﻪ ﺗﯿﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺩ

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮔﻔﺖ : ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ !

ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﭙﻮﺷﻨﺪ ….. ؟

ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ !

ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﺳﺮﺵ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ !…..

ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ !……

” ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ “

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت




  پيامبر صلی الله علیه و آله  : اگر بسم اللّه  را قرائت كنى، فرشتگان، تا بهشت تو را حفظ مى  كنند و آن شفاى هر دردى است.

لَو قَرَأتَ بِسمِ اللّهِ تَحفَظُكَ الْمَلائِكَةُ إلَى الْجَنَّةِ و هُوَ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ؛

مستدرک الوسایل ج 4 ، ص 389 ، ح 4995

 

موضوعات: روایات  لینک ثابت


...


 امید

سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد .در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد .آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند . نفر اول گفت :…. « من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام . اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم . چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام . کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام .» نفر دوم می گوید : « من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام .

اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم . در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم . در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیر خواهانه و عام المنفعه بکنم . و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند .» نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت : « من مثل شما هنوز نا امید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام . من می خواهم سالهای سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم اینست که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای با تجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم .

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




دانلود ادعیه صوتی با صدای زیبا و دلنشین استاد فرهمند دانلود

 

http://www.askdin.com/attachments/7500d1286528283-doaie-ahhd.mp3

ادامه ادعیه صوتی :

????-دعای اللهم عرفنی:  

http://www.askdin.com/attachments/2298d1274476644-1.mp3

????-دعای عهد نسخه قدیمی:

http://www.askdin.com/attachments/2299d1274476670-2.mp3

????-دعای اللهم اصلح:

http://www.askdin.com/attachments/2300d1274476683-3.mp3

????-دعای بعد از زیارت امام رضا( ع):

http://www.askdin.com/attachments/2301d1274476698-4.mp3

????-دعای الهی عظم البلاء:

http://www.askdin.com/attachments/2302d1274476711-5.mp3

????-دعای فرج امام زمان علیه السلام:

http://www.askdin.com/attachments/2303d1274476980-6.mp3

????-دعای جوشن صغیر:

http://www.askdin.com/attachments/2304d1274476999-7.mp3

????-دعای ندبه:

http://www.askdin.com/attachments/2305d1274477034-8.mp3

????-دعای نور:

http://www.askdin.com/attachments/2306d1274477047-9.mp3

????-دعای روز عید غدیر:

http://www.askdin.com/attachments/2307d1274477056-10.mp3

????-دعای روز مباهله:

http://www.askdin.com/attachments/2308d1274477250-11.mp3

????-دعای صباح:

http://www.askdin.com/attachments/2309d1274477260-12.mp3

????-دعای سحر:

http://www.askdin.com/attachments/2310d1274477268-13.mp3

????-دعای سمات:

http://www.askdin.com/attachments/2311d1274477279-14.mp3

????-دعاي سريع الاجابه:

http://www.askdin.com/attachments/2312d1274477290-15.mp3

????-دعای توسل:

http://www.askdin.com/attachments/2324d1274504528-16.mp3

????-دعای استغاثه به امام زمان( ع ):

http://www.askdin.com/attachments/2325d1274504542-17.mp3

????-مناجات مسجد کوفه:

http://www.askdin.com/attachments/2326d1274504551-18.mp3

????-صلوات امام کاظم( ع ):

http://www.askdin.com/attachments/2327d1274504560-19.mp3

????-صلوات امام زمان عليه السلام:

http://www.askdin.com/attachments/2328d1274504573-20.mp3

????-صلوات امام صادق عليه السلام:

http://www.askdin.com/attachments/2329d1274504692-21.mp3

????-زيارت ائمه بقيع:

http://www.askdin.com/attachments/2330d1274504700-22.mp3

????-زيارت ائمه (سامرا) سر من راي :

http://www.askdin.com/attachments/2331d1274504709-23.mp3

????-زيارت آل ياسين:

http://www.askdin.com/attachments/2332d1274504717-24.mp3

????-زيارت امين الله:

http://www.askdin.com/attachments/2333d1274504726-25.mp3

????-زيارت اميرالمومنين عليه السلام در روز يكشنبه:

http://www.askdin.com/attachments/2334d1274504866-26.mp3

????-زيارت امام هادي عليه السلام:

http://www.askdin.com/attachments/2335d1274504874-27.mp3

????-زيارت امام حسن عسکري عليه السلام :

http://www.askdin.com/attachments/2336d1274504882-28.mp3

????-زيارت امام جواد عليه السلام :

http://www.askdin.com/attachments/2337d1274504892-29.mp3

????-زيارت امام کاظم عليه السلام :

http://www.askdin.com/attachments/2338d1274504906-30.mp3

????-زيارت امام رضا عليه السلام:

http://www.askdin.com/attachments/2342d1274588831-31.mp3

????-دعاي اللهم بلغ :

http://www.askdin.com/attachments/2343d1274588843-32.mp3

????-زيارت جامعه کبيره :

http://www.askdin.com/attachments/2344d1274588851-33.mp3

????-زيارت مادر امام زمان عليه السلام :

http://www.askdin.com/attachments/2345d1274588868-34.mp3

????-قرائت آیة الکرسی :

http://www.askdin.com/attachments/2346d1274588879-35.mp3

????- زیارت عاشورا (جدید) :

http://www.askdin.com/attachments/2436d1274984766-ziarat_ashura-farahmand_yasinmedia.com.mp3

????- دعای عهد :

http://www.askdin.com/attachments/7500d1286528283-doaie-ahhd.mp3

????- زیارت حضرت ولی عصر در روز جمعه:

http://www.askdin.com/attachments/11808d1320391411-ziarate_rooze_jomeh.mp3

 

موضوعات: دینی مذهبی  لینک ثابت




نقل میکرد:

این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.

زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.

بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود

 

میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.

گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.

همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:

دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.

رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:

دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟

آبرومونو بردی حالا برو جواب بده…

بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.

تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر…

اذان مغرب شد…

وایسادن نماز خوندن…

عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم…

 

میگفت:

شام خودن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا.

شال و کلا کردم برم نجف.

رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین…

من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم…

میرم نجف و تو کربلا نمیمونم…

فقط تو کربلا یه کار دارم!

زنم گفت: چی کار؟

گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس…

به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی…

 

هرچی زنم گفت: بمون نرو…

منو تنها نزار. محل نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه…

(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)

خیلی تعجب کردم، گفتم: ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه.

تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!

کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه…

آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم…

خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو

آسید حسین سلام علیکم

جوابمو داد سلام علیکم.

گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟

بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟!

 

اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده

آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت

گفت:

چی میخوای؟

گفتم: چیو چی میخوام؟

گفت:برای روضت چی لازمته؟

گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیاز میخوام.فلان و فلان و فلان میخوام …

بهم گفت: بیا بردار برو

گفتم: چیو بردارم برم؟

گفت:همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر،

نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام…

گفتم: من پول ندارم آسید حسین

گفت: کی پول خواست از تو؟

سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار برو

همه چیو بار گاری زدیم

تموم شد

گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نزاشتی آبروم بره…

ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟

اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش

روشو کرد طرف حرم حسین صدا زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید

تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا…

 تا این موقعم بیدارن شاگرداش…

خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم

رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره

وقتی اومد دیدم دوتا شمعدونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن.

نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟

 

اینقد خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم…

بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم میکرد.گفتم: میرم اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم.

رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه

(یه مساله هست اینجا، اگه شاگردای آسید حسین زودتراز این بنده خدا میرسیدن خونه، این بنده خدا باید توراه میدیدشون.اگه بعداز این بنده خدا میومدن.باید این بنده خدا میرسید خونش و اونا میومدن.)

رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟

کجا نسیه آوردی؟

بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات.

زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟

گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد.

زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست کردی دیونه شدی؟

گفتم:چرا؟

گفت:آسیدحسین20ساله مرده

گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم

باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟

رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.

به زنم گفتم تو برو خونه

خودم اومدم تو حرم حسین

چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




خواص داروئی لیمو ترش

 

 

-یکی از خواص سیب این است که در حفظ طراوت و شادابی پوست موثر است.با استفاده از سیب میتوان خشکی پوست،ترک خوردگی پوست ،رنگ پریدگی و بسیاری از بیماری های پوستی طولانی و مزمن را از بین برد یا نشانه های آن ها را کاهش داد.به دلیل وجود ریبوفلاوین،ویتامین CوA ،  مواد معدنی مانند آهن،منیزیم،کلسیم و پتاسیم.

-فشارخون را منظم میکند.

-برای دندانها و لثه ها مفید است،اسیدهای موجود در سیب،هنگام جویدن باکتری های دهان را از بین برده و دندانها و لثه ها را تمییز میکند.

-جویدن سیب عضلات فک را قوی تر می سازد.

-از بروز نقرس و درد مفاصل پیشگیری میکند.پس از مصرف سیب اسید فرمیک افزایش میابد از این رو مصرف سیب به مبتلایان به درد مفاصل و نقرس توصیه می گردد.

-سبب مقوی مغز است ،به علت داشتن فسفر،اعصاب و مغز را تقویت میکند.

-خوردن سیب اثر آرام بخشی دارد

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




قضاوت های حضرت امام علی علیه السلام

 

 ماجرای یتیمه بی سرپرست

 

تفرقه بین گواهان و کشف جرم دختري بی گناه به نزد عمر آورده به زناي او گواهی دادند، و اینکه سرگذشت وي: در کودکی پدر و مادر را از

دست داده مردي از او سرپرستی می کرد، آن مرد مکرر به سفر می رفت، دختر بزرگ شده و به مرتبه زناشوئی رسید، همسر آن مرد

می ترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد، از این رو حیله اي کرد و عده اي از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا او را بگیرند و

خود با انگشت، بکارتش را برداشت.

شوهرش از سفر بازگشت، زن به او گفت: دخترك مرتکب فحشاء شده، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهی

حاضر ساخت. مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود، عمر حکم نکرد و گفت: برخیزید نزد علی بن ابیطالب برویم. آنان برخاسته و همه با

هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را براي آن حضرت بیان داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام به آن زن رو کرد و فرمود: آیا بر ادعایت گواه داري؟

گفت: آري، بعضی از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت. آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود

قرار داد و فرمود: تمام زنها را در حجره هایی جداگانه داخل کنند، و آنگاه زن آن مرد را فراخوانده بازجوئی کاملی از او به عمل آورد ولی او

همچنان بر ادعاي خود ثابت بود، پس او را به اتاق سابقش برگرداند و یکی از گواهان را احضار کرد و خود،روي دو زانو نشست و به وي

فرمود: مرا می شناسی؟ من علی بن ابیطالب هستم واین شمشیر را می بینی شمشیر من است و زن آن مرد، بازگشت به حق نمودو او را امان

دادم، اکنون اگر راستش را نگویی تو راخواهم کشت.زن بر خود لرزیدو به عمرگفت: اي خلیفه! مرا امان ده،الان حقیقت حال را می گویم.

امیرالمومنین علیه السلام به وي فرمود: پس بگو.

زن گفت: به خدا سوگند حقیقت ماجرا از این قرار است: چون زن آن مرد، زیبایی و جمال دختر را دید، ترسید شوهرش با او ازدواج نماید از

این جهت ما را به منزل خود فراخواند و مقداري شراب به او خورانید و ما او را گرفتیم و خود با انگشت بکارتش را برداشت. در این موقع

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: الله اکبر! من اولین کسی بودم پس از حضرت دانیال که بین شهود تفرقه انداخته از این راه حقیقت را کشف

کردم، و سپس بر تمام زنانی که تهمت به ناحق زده بودند حد افتراء جاري کرد، و زن را وادار نمود تا دیه بکارت دختر چهارصد درهم را به

او بپردازد و دستور داد آن مرد، زن جنایتکار خود را طلاق گفته همان دختر را به همسري بگیرد و آن حضرت علیه السلام مهرش را از مال

خود مرحمت فرمود.

پس از اتمام و فیصله قضیه، عمر گفت: یا اباالحسن! قصه حضرت دانیال را براي ما بیان فرمایید.

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: دانیال کودکی یتیم بود که پیرزنی از بنی اسرائیل عهده دار مخارج و احتیاجات او شده بود، و پادشاه آن

وقت دو قاضی مخصوص داشت که آنها دوستی داشتند که او نیز نزد پادشاه مراوده می نمود وي زنی داشت زیبا و خوش اندام، روزي پادشاه

براي انجام ماموریتی به مردي امین و درستکار محتاج گردید، قضیه را با آن دو قاضی در میان گذاشت و به آنان گفت: مردي را که شایسته

انجام این کار باشد پیدا کنید، آن دو قاضی همان دوست خود را به شاه معرفی نموده او را به حضورش آوردند، پادشاه آن مرد را براي انجام

آن ماموریت موظف ساخت. آن شخص آماده سفر شد ولی پیوسته سفارش همسر خود را به آن قاضی نموده تا به او رسیدگی کنند. مرد به

سفر رفت و آن دو قاضی به خانه دوست خود رفت و آمد می کردند، و از برخورد زیاد با زن به او دلبسته شده تقاضاي خود را با وي در میان

گذاشتند ولی با امتناع شدید آن زن مواجه شدند تا اینکه عاقبت به او گفتند: اگر تسلیم نشوي تو را نزد پادشاه رسوا می کنیم تا تو را

سنگسار کند.

زن گفت: هر چه می خواهید بکنید.

آن دو قاضی تصمیم خود را عملی نموده نزد پادشاه بر زناي او گواهی دادند، پادشاه از شنیدن این خبر بسی اندوهگین گردید و از آن زن

در شگفت شد و به آن دو قاضی گفت: گواهی شما پذیرفته است ولی در این کار شتاب نکنید و پس از سه روز وي را سنگسار نمایید!

در این سه روز منادي به دستور شاه در شهر ندا داد که: اي مردم! براي کشتن آن زن عابده که زنا داده حاضر شوید و آن دو قاضی هم بر

آن گواهی داده اند.

مردم از شنیدن این خبر حرفها می زدند، پادشاه به وزیر خود گفت: آیا نمی توانی در این باره چاره بیندیشی؟ گفت: نه تا این که روز سوم،

وزیر براي تفریح از خانه بیرون شد، اتفاقا در بین راهش به کودکانی برهنه که سرگرم بازي بودند برخورد نموده به تماشاي آنان پرداخت، و

دانیال که کودکی خردسال میان آنان با ایشان بازي می کرد، وزیر او را نمی شناخت. دانیال در صورت ظاهر به عنوان بازي، ولی در حقیقت

براي نمایاندن به وزیر، کودکان را در اطراف خود گرد آورد و به آنان گفت: من پادشاه و دیگري زن عابده، و آن دو کودك نیز دو قاضی گواه

باشند. و آنگاه مقداري خاك جمع نمود و شمشیري از نی به دست گرفت و به سایر کودکان گفت: دست هر یک از این دو شاهد را بگیرید و

در فلان مکان ببرید، و سپس یکی از آن دو را فراخوانده، به او گفت: حقیقت مطلب را بگو وگرنه تو را خواهم کشت. (وزیر این جریانات را

مرتب می دید و می شنید). آن شاهد گفت: گواهی می دهم که آن زن زنا داده است.

دانیال گفت: در چه وقت؟

گفت: در فلان روز.

دانیال گفت: این یکی را دور کنید. و دیگري را بیاورید، پس او را به جاي اولش برگردانده و دیگري را آوردند.

دانیال به او گفت: گواهی تو چیست؟

گفت: گواهی می دهم که آن زن زنا داده است.- در چه وقت؟- در فلان روز.

با چه کسی؟

با فلان، پسر فلان.

در کجا؟

در فلان جا.

و او برخلاف اولی گواهی داد. در این وقت دانیال فرمود: الله اکبر! گواهی دروغ دادند. و آنگاه به یکی از کودکان دستور داد میان مردم ندا

دهد که آن دو قاضی به زن پاکدامن تهمت زده اند و اینک براي اعدامشان حاضر شوید.

وزیر، تمام این ماجرا را شاهد و ناظر بود، پس بلادرنگ به نزد پادشاه آمد وآنچه را که دیده بود گفت.

پادشاه آن دو قاضی را احضار نموده به همان ترتیب از آنان بازجویی به عمل آورده و گواهیشان مختلف بود، پادشاه فرمان داد بین مردم ندا

دهند که آن زن بري و پاکدامن است و آن دو قاضی به وي تهمت زده اند و سپس دستور داد آنان را دار زدند.

و نظیر همین خبر را کلینی (ره) در کافی چنین نقل کرده: در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام دو نفر با هم عقد برادري بستند؛ یکی

از آنان قبل از دیگري از دنیا رحلت کرد و به دوست خود وصیت کرد که از یگانه دخترش نگهداري کند، آن مرد دختر دوست خود را به

خانه برد و از او مراقبت کامل می نمود و مانند یکی از فرزندان خودش او را گرامی می داشت، اتفاقا براي آن مرد مسافرتی پیش آمده و به

سفر رفت. و سفارش دختر را به همسر خود نمود. مرد سالیان درازي سفر ماند و در این مدت دختر بزرگ شده و بسیار زیبا بود، و آن مرد

هم پیوسته در نامه هایش سفارش دختر را می نمود، همسر مرد چون جمال و زیبایی دختر را دید ترسید که شوهرش از سفر برگشته با او

ازدواج نماید از این جهت نیرنگی کرد و زنانی چند را به خانه خود فراخواند و آنان دختر را گرفته و خود با انگشت، بکارتش را برداشت.

مرد از سفر برگشت و به منزل رسید، سپس دختر را به نزد خود فراخواند، ولی دختر در اثر جنایتی که آن زن بر او وارد ساخته بود از

حضور به نزد مرد شرم می کرد و چون مرد زیاد اصرار نمود زنش به او گفت: او را به حال خود بگذار که مرتکب گناهی بزرگ شده و بدین

سبب خجالت می کشد نزد تو بیاید؛ و به دخترك نسبت زنا داد.

مرد از شنیدن این خبر سخت ناراحت شده و با قیاف هاي خشمناك به نزد دختر آمده به شدت او را سرزنش نمود و به وي گفت: واي بر تو!

آیا فراموش کردي آن محبتها و مهربانیهاي مرا؟! به خدا سوگند من تو را مانند خواهر و فرزند خود می دانستم و تو نیز اگر خود را دختر من

می دانستی، پس چرا مرتکب چنین کار خلافی شدي؟

دختر گفت: به خدا سوگند من هرگز زنایی نداده ام و همسرت به من تهمت می زند و ماجراي زن را براي مرد بازگو کرد. مرد دست دختر و

زن خود را گرفته به طرف خانه امیرالمومنین علیه السلام روانه گردید و ماجرا را براي آن حضرت علیه السلام بیان داشت و زن نیز به جنایتی

که مرتکب شده بود اعتراف کرد. اتفاقا امام حسن علیه السلام در محضر پدر بزرگوار خود نشسته بود، امیرالمومنین به او فرمود: بین آنان

داوري کن!

آن حضرت علیه السلام گفت: سزاي زن دوتاست؛ یکی حد افتراء براي تهمتش و دیگري دیه بکارت دختر.

 

موضوعات: اهل بیت(ع)  لینک ثابت




ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ

ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ..

ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ ..

ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ..

ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ ..

ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ ..

ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ ..

ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ..

ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ..

ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ..

ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ..

آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ

ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ

بفرما 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




بداهه/(دیدار رهبری با مداحان و شعرا) حین ترک حسینیه امام توسط یک شاعر:

آقا..

چقدربا همه کَس فرق می کنی

 

با طعم های نارَس و گَس فرق می کنی

 

وقتی نَفَس شماره میافتد به سینه ام

 

می بینمت که با همه کس فرق می کنی

 

احساسِ محض نیست،حقیقت،حقیقت است

ای عاری از هوا و هوس،فرق می کنی

 

هر بارروح تازه دمی در نهاد خلق

ای مقتدای تازه نفس فرق می کنی

 

حتی چک سفید به شاعر نمی دهی!

ای صاحب نهیب و جَرَس فرق می کنی

 

آب از سرم گذشت،به طوفان رسیده ام

ما را بخوان «شهید»،تو‌ پس فرق می کنی

 

تکبیر می زنم من،چونانکه مرغ حق

با مرغ های کنج قفس،فرق می کنی

 

موسی اگر به کوه و قبس رفت قصه نیست

موسای من به کوه و قبس،فرق می کنی

 

ای خار چشم دشمن و ای آبروی دین

قحط الرجال شد،تو و بس،فرق می کنی

 

از عمر من بکاه خدایا،بر او فزون

 

لبیک یا امام،ز بس فرق می کنی…

 

 

 

موضوعات: شعر و دلنامه  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم