✿مدرسه علمیه جوادالائمه آبدانان استان ایلام✿
 
 

✿جــــوادالائــــــمه آبــــــــدانـــــان✿


حدیث موضوعی





اوقات شرعی


روزشمار فاطمیه


جستجو


آخرین نظرات
  • مازیار در ​در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
  • یا کاشف الکروب  در برگزاری مراسم اربعین همراه با برگزاری نماز ونهار در مدرسه جوادلائمه"ع"خواهران
  • کامبیز در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • یا کاشف الکروب  در با پدر ومادر چگونه رفتار کنیم
  • یا کاشف الکروب  در نحوه شهادت شهید خرازی
  • یا کاشف الکروب  در عید غدیر از دیدگاه شیعیان
  • فرمانده در خیلی نگو من گناهکارم
  • شاهمرادی  در حدیث روز
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • گل نرگس  در جلب محبت ومعیت خدا باعدالت
  • فاطمه در ‌طریقه ختم دعــای مشــلول
  • سياحي‌  در حدیث
  •  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • عابدی  در حدیث
  • ام المومنین  در توصیه های استاد دولابی برای زندگی..
  • عابدی  در حدیث
  • مژگان در پدرم! کله ی صبح است! برو! داد نزن!
  • گل نرگس  در حدیث روز
  • زكي زاده  در در تقوا وپرهیز از گناه..



آمار
  • امروز: 973
  • دیروز: 1168
  • 7 روز قبل: 9607
  • 1 ماه قبل: 34040
  • کل بازدیدها: 1035455

 



ﮔﻔﺘﻢ: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟

ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ …

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮﺩﯾﮕﻪ!ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ می کنیم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ ..ﺗﺎﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﻻﺧﺪﺍ …

 

(ﺣﺎﺝ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑﯽ ‏ ﺭﻩ)

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت




حدیثی تکان دهنده از امام صادق (ع) …

 

ایشان میفرمایند :

 

گناهی که نعمتها را تغییر میدهد،تجاوز به حقوق دیگران است.

گناهی که پشیمانی می آورد قتل است.

گناهی که گرفتاری ایجاد می کند ظلم است.

گناهی که آبرو میبرد شرابخواریست.

گناهی که جلوی روزی و” رزق” را می گیرد، زنا است.

گناهی که مرگ را شتاب میبخشد قطع رابطه با خویشان است.

گناهی که مانع استجابت دعا میگردد و زندگی را تیره و تار میکند،نافرمانی از پدر و مادر است.

 

 

علل الشرایع ج 2،ص584،ح 27

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




نصيحت امام صادق (علیه السلام)

 

 

 

امام صادق (ع) به غلامي داشت كه هر گاه امام به مسجد مي رفت ، همراه امام بود و استر امام را نگه مي داشت تا امام از مسجد بيرون آيد، به اين ترتيب سعادت ملازمت با امام صادق (ع) نصيب او شده بود. اتفاقا در آن ايام ، جمعي از شيعيان خراساني براي زيارت به مدينه آمده بودند، يكي از آنها نزد آن غلام آمد و گفت : من اموال بسيار دارم ، حاضرم بجاي تو غلامي امام كنم و تو صاحب همه آن اموال گردي ، نزد امام برو از او خواهش كن تا غلامي مرا بپذيرد، و سپس به خراسان برو و همه آن اموال مرا براي خود ضبط كن . غلام به حضور امام صادق (ع) آمد و عرض كرد: فدايت شوم ، مي داني كه خدمتكار مخلص هستم و سالها است بر اين خدمت مي گذرد، حال اگر خداوند خير و بركتي به من برساند، آيا شما از آن جلوگيري مي كنيد؟ امام فرمود: اگر آن خير نزد من باشد به تو مي دهم ، و اگر ديگري به تو رسانيد هرگز از آن جلوگيري نخواهم كرد. غلام قصه خود را با ثروتمند خراساني بيان كرد.

امام فرمود: مانعي ندارد اگر تو بي ميل شده اي ، ولي او خدمت را پذيرفته است ، او را بجاي تو پذيرفتم و تو را آزاد نمودم . آن غلام براي خداحافظي نزد امام آمد و خداحافظي نمود، و حركت كرد كه برود، چند قدم كه برداشت ، امام (ع) او را طلبيد و به او فرمود: به خاطر طول خدمتي كه نزد ما داشتي ، مي خواهم كه يك نصيحت به تو بكنم ، آنگاه مختار هستي ، آن نصيحت اين است كه وقتي روز قيامت شود، رسول خدا(ص) به نور خدا چسبيده ، و علي (ع) به رسول خدا(ص) چسبيده و ما امامان به اميرمؤمنان علي (ع) چسبيده ايم ، و شيعيان ما به ما آويخته اند، آنگاه هر جا ما وارد گرديم آنها نيز وارد گردند. غلام تا اين نصيحت را شنيد، پشيمان شد و گفت : من در خدمت خود باقي مي مانم ، و آخرت را به دنيا نمي فروشم ، سپس نزد آن مرد خراساني آمد، مرد خراساني از قيافه غلام دريافت كه پشيمان شده ، به او گفت : اين گونه كه چهره ات نشان مي دهد، آمادگي جابجائي نداري . غلام ، نصيحت امام را نقل كرد و گفت : اين نصيحت مرا منقلب كرد و از تصميم خود برگشتم ، آنگاه غلام ، مرد خراساني را نزد امام صادق (ع) برد، امام از محبت مرد خراساني تقدير كرد، و مقام ولاء و دوستي او را پذيرفت ، سپس دستور داد هزار دينار به غلام دادند.

 

 

داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي

 

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد.

روزي  جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»!

یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او.

آن بعثی گفت: «او اذان گفت».

برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم».

مأمور بعثی گفت: «خفه ! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو»

برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.

وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».

به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.

آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.

 

ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌كردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت مو روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد

 

می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌كنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم»

 

سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن

 

 دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است

.

در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام

 

اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام

 

او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیه) که آب را از دستش بگیرم

عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه   (سلام الله علیها )را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند»

 

همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم

 

گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیه)  شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(سلام الله علیه) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور اگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد

 

حماسه‌های ناگفته(به روايت علي اكبر ابوترابي)،عبد المجيد رحمانيان،

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




 انسان زندگی می‌کند برای اینکه به خواسته‌هایش برسد اما در متن رسیدن به این خواسته‌ها، یک اتفاقی در زندگی انسان می‌افتد که باید حواسش به این اتفاق باشد و آن را مدیریت کند و آن اتفاق «پذیرش محدودیت‌هاست». به عنوان مثال، شما در بازی فوتبال تمام تلاش خود را صرف می‌کنید که گل بزنید اما در عین حال، محدودیت‌ هایی را هم در این بازی می‌پذیرید. مثلاً «خط زمین فوتبال» محدودیتی است که همه باید بپذیرند. لذا اگر توپ از زمین بازی بیرون رفت، دیگر کسی چانه نمی‌زند که «اوت نگیر و بگذار به بازی ادامه بدهم، نزدیک بود گُل بزنم»!

این مستطیل سبز فوتبال یک نمایی از زندگی ما است؛ در زندگی ما هم یک محدودیت‌هایی هست. می‌دانید کدام جوان‌ ها، جوان‌های آماده‌ای برای زندگی نیستند؟ جوان‌هایی که انگیزۀ قوی برای زندگی ندارند. و دوم؛ جوان‌هایی که حاضر نیستند محدودیت‌های زندگی را بپذیرند.

بعضی از جوان‌ها معلوم نیست در کدام مدرسه یا کدام خانواده تربیت شده‌اند! چون اینها حاضر نیستند هیچ محدودیتی را بپذیرند! اینها وقتی با محدودیت‌ها مواجه می‌شوند، اعصاب‌شان خُرد می‌شود. چنین فردی، آماده برای زندگی نیست.

 

موضوعات: اخلاقی و تربیتی  لینک ثابت




بشنو از چادر که در توصیف زن

تارو پودش با تو می گوید سخن

تاروپودم را شرافت تافته

تاشرافت را به عصمت بافته

درکلاس حفظ تقوا و شرف

دختران درند و چادر چون صدف

بهترین سرمایه زن چادر است

زانکه زن را زینت زن٬ چادر است

حفظ چادر در سرای اقتدار

 دختران راهست تاج افتخار

حفظ چادر حفظ دین و مذهب است

شیوه زهرا ودرس زینب است

حفظ چادر سد فحشا میکند

روسفیدی نزد زهرا میکند

حفظ چادر چاره سازه کار هاست

حافظ گل از هجوم خار هاست

حفظ چادر زخمهارا مرهم است

دست رد برسینه ی نامحرم است

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




چرا پیامبر (ص) امام حسین را “چَشمِ پشه” خطاب فرمود؟

=============================

مناقب ابن شهر آشوب نقل می کند پیغمبر صلوات الله علیه و آله بالای منبرمسجد نشسته بودند و برای مردم موعظه می کردند.

یک وقت امام حسین که در آن زمان چهار، پنج ساله بودند از در وارد شدند، امام حسین علیه السلام آمدند پائین پله ی منبر ایستادند.

 ناگهان پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله شروع به گریه کردن نمودند و به حسین علیه السلام اشاره کرده فرمودند: تَرَقَ عَینَ البَقَه

یعنی: بیا بالا ( از پله های منبر بیا بالا ) ای چشم پشه !

در آن دوران هیچکس معنی این تعبیر را نفهمید . شاید بعد از هزار و چند سال!

قریب به صد و اندی سال پیش مرحوم فرهاد میرزا اعتماد السلطنه ( فرهاد میرزا معتمد الدوله فرزند عباس میرزا ) صاحب مقتل بسیار ارزشمند قَمقام زَخّاز و صَمصام بَتّار، ایشان به اروپا رفته بود. در اروپا میکروسکوپ تازه اختراع شده بود به ایشان گفتند که آقا تشریف بیاورید که یک وسیله ای اختراع شده به نام میکروسکوپ هر چیز ریزی که زیرش بگذارید درشت نمایی میکند و نشان میدهد. ما چشم یک پشه را جدا کردیم و گذاشتیم زیر این میکروسکوپ… بیایید نگاه کنید!

جناب فرهاد میرزا چشم خود را گذاشت روی میکروسکوپ و نگاهی کرد و در همان موقع کسی که پای دستگاه بود گفت: جناب آقای فرهاد میرزا، ما شمردیم ۱۹۵۰ شکاف در چشم پشه هست!!

یک دفعه دیدند فرهاد میرزا نشست روی زمین شروع کرد به گریه و به سر زدن!

همه گفتند چه شد فرهاد میرزا، ما که چیزی نگفتیم؟! ما گفتیم چشم پشه یک حالتی دارد شبکه شبکه است و سوراخ سوراخ، شمردیم و دیدیم ۱۹۵۰ شبکه دارد !!

فرهاد میرزا گفت شما ها نمی دانید! بعد از هزار و چهارصد سال معنای حرف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مشخص شد که چرا آن روز پیغمبر اکرم به اباعبدالله الحسین علیه السلام با عنوان چشم پشه خطاب کرد!

امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: بر بدن جد غریب ما ۱۹۵۰ زخم زدند.

راوی سئوال کرد یابن رسول الله مگر امکان دارد چنین چیزی ( مگر یک بدن چقدر طاقت دارد مگر یک بدن چقدر حجم دارد)

حضرت فرمودند: به خدا قسم نیزه برجای نیزه میزدند، شمشیر برجای شمشیر می زدند، تیر برجای تیر می زدند.

در اینجا به یاد بیتی شعر افتادم :

“زخم ها بر پیکرت حک گشته است

جسم بی جانت مشبک گشته است”

=======================

منابع:

1:(کفایة الأثر، ص81تا83)

2:منابق آل ابی طالب، ج3، ص388

3:بحارالأنوار، ج16، ص295 / ج36، ص313 / ج43، ص286 و…

4:(الطرائف، ترجمه داوود الهامی، ص370)

5:(پاورقی کتاب الإنصاف في النص على الأئمة الإثني عشرعليهم السلام، ترجمه رسولى محلاتى، ص309)

 

موضوعات: فرهنگی- اجتماعی - مذهبی  لینک ثابت




ﺩﺭ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣﺮﺩ ﻓﺎﺳﻘﻰ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺣﺘﻀﺎﺭ ﻭﺻﯿّﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ ﺷﺎﯾﺪ

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺩ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﯿﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺒﺨﺸﺪ.

ﭼﻮﻥ ﻭﻓﺎﺕ ﮐﺮﺩ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ ﺍﻭ ﺣﺴﺐ ﺍﻟﻮﺻﯿّﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﺴﻞ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﻰ ﮔﺬﺍﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺴﻮﻯ ﻧﺠﻒ ﺣﻤﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ .

ﺷﺐ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﯿﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﺧﺪّﺍﻡ ﺣﺮﻡ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﻧﻌﺶ ﯾﮏ ﻓﺎﺳﻖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺠﻒ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺮﻭﯾﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﯾﺪ ! ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﻣﻦ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﻨﺪ .

ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺧﺪّﺍﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬّﺮ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻧﺠﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻧﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﻌﺶ ﺁﻥ ﻓﺎﺳﻖ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪ، ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﺴﻰ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ .

ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﯿﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻧﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯿﺂﯾﻨﺪ، ﺑﺮﻭﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﺍﻭ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺰّﺕ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺟﺎﻫﺎ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ . ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺁﻗﺎ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩﯾﺪ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﺋﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺟﺎ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ ! ؟

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺁﻧﻬﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﻧﻌﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﻋﺒﻮﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺑﺎﺩ ﻭﺯﯾﺪ ﺧﺎﮎ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺍﻭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﮐﺖ ﺧﺎﮎ ﮐﺮﺑﻼ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﻤﯿﻊ ﺗﻘﺼﯿﺮﺍﺕ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﻣﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﺶ ‍ ﮔﺮﺩﺍﻧﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

 

حسین جان…!

غبار ماتم تو آبرو بمن بخشید …

به عالمى ندهم این غبار ماتم را …!

 

پی ﻧﻮﺷﺖ :

ﺗﺤﻔﻪ ﺍﻟﻤﺠﺎﻟﺲ - ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﺹ ۱۰۴

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ذكر چند معجزه از امام جعفر صادق عليه السلام

 

 

 

 

اول ـ در اطلاع آن حضرت است بر غيب

شـيخ طوسى از داود بن كثير رقّى روايت كرده كه گفت : نشسته بودم خدمت حضرت صادق عـليـه السـلام كـه نـاگاه ابتدا از پيش خود به من فرمود: اى داود! به تحقيق كه عرضه شـد بـر مـن عـمـلهـاى شـمـا روز پـنـجـشـنـبـه ، پـس ديـدم در بـيـن اعـمـال تو صله و احسان تو را به پسر عمت فلان پس اين مطلب مرا خشنود گردانيد همانا صـله تـو مـرا او را سـبـب شـود كـه عـمـر او زود فـانـى و اجـل او مـنـقـطـع شـود، داود گـفـت : مـرا پـسـر عـمـى بـود مـعـانـد و دشـمـن اهل بيت و مردى خبيث ، خبر به من رسيد كه او و عيالاتش بد مى گذرانند، پس براى نفقه او بـراتـى نوشتم و نزد او فرستادم پيش از آنكه به سوى مكه توجه كنم چون به مدينه رسيدم خبر داد مرا به اين مطلب حضرت امام جعفر صادق عليه السلام .

 

دوم ـ در نشان دادن آن حضرت است علامت امام را به ابوبصير

در ( كـشـف الغـمـّه ) از ( دلائل حـمـيـرى ) نقل شده كه ابوبصير گفت : روزى در خدمت مولاى خود حضرت صادق عليه السلام نشسته بـودم كـه آن حـضـرت فـرمـود: اى ابومحمّد! آيا امامت را مى شناسى ؟ گفتم : بلى ، وَاللّهِ الِّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَ، تويى امام من . و دست خود را بر زانو يا ران آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتى امام خود را مى شناسى پس چنگ زن به دامان او و متمسك شو به او، پس ‍ گفتم : مى خواهم كه علامت امام را به من عطا فرماييد، فرمود: اى ابومحمّد! هنگامى كه به كوفه مـراجـعـت كردى خواهى يافت كه اولادى از براى تو [متولد] شده به نام عيسى و بعد از او اولادى ديگر شود به نام محمّد و بعد از اين دو پسر، دو دختر براى تو خواهد شد، و بدان كـه ايـن دو پـسـر تو نامشان نوشته شده نزد ما در صحيفه جامعه در عدد اسامى شيعيان و نـام پـدران و مـادران و اجداد و انساب ايشان و آنچه متولد شود تا روز قيامت . پس حضرت صحيفه اى بيرون آورد كه رنگ آن زرد بود و به هم پيچيده بود.

 

سوم ـ در اخبار آن حضرت است به مردن زنى بعد از سه روز

ابـن شـهـر آشـوب و قـطـب راونـدى روايـت كـرده انـد از حسين بن ابى العلاء كه گفت نزد حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـودم كـه خدمت آن حضرت آمد مردى با يكى از غلامان او و شـكـايت كرد به آن حضرت از زن خود و بدخلقى او، حضرت فرمود: بياور او را نزد من . چـون آن زن آمـد، حضرت به او فرمود كه چه عيبى دارد شوهر تو؟ آن زن شروع كرد به نـفـريـن كـردن بـه شـوهـرش و بـد گـفـتـن بـراى او. حـضـرت فـرمـود كـه اگر به اين حـال بـمانى زنده نخواهى ماند مگر سه روز، گفت : باكى ندارم به جهت آنكه نمى خواهم بـبـيـنم او را هرگز! حضرت فرمود به آن مرد: بگير دست زنت را همانا نخواهد بود مابين تو و او مگر سه روز. چون روز سوم شد آن مرد خدمت آن حضرت مشرف شد حضرت فرمود: زنـت چـه كـرد؟ گـفـت : بـه خـدا سـوگـنـد! الا ن او را دفـن كردم ، من پرسيدم كه چه بود حال ؟ او فرمود: او زنى بود تعدى كننده ، حق تعالى عمر او را قطع كرد و شوهرش را از او راحت نمود.

 

چهارم ـ در نجات دادن آن حضرت است برادر داود را از مردن به تشنگى

ابن شهر آشوب نقل كرده از داود رقّى كه گفت : بيرون شدند از كوفه دو نفر برادران من به قصد رفتن به مزار، در بين راه يكى از آن دو نفر را تشنگى سخت عارض شد به حدى كـه تاب نياورد از حمار افتاد. بار ديگر از حال او سرگشته و متحير شد، پس ‍ به نماز ايـسـتـاد و نـمـاز گـزارد و خـوانـد اللّه تـعـالى را و مـحمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام و ائمه عليهم السلام را يك يك تا رسيد به امام زمانش ‍ امام جعفر صادق عليه السلام . پس پيوسته آن حضرت را خوانده و به آن جناب التجاء برد كـه نـاگـاه ديـد مـردى بـالاى سـرش ايـسـتـاده مـى گـويد: اى مرد چيست قصه تو؟ پس او حال را براى او نقل كرد، آن مرد قطعه چوبى به او داد و گفت : بگذار اين را مابين لبهاى بـرادرت . چـون آن چـوب را گذاشت مابين لبهاى او، برادرش به هوش ‍ آمده و چشمان خود را گـشود و برخاست نشست و تشنگيش رفت . پس به زيارت قبر رفتند و چون برگشتند بـه كـوفـه ، آن بـرادرى كـه دعـا مـى كـرده بـه مدينه مشرف شد پس خدمت حضرت عليه السـلام رسـيـد حـضـرت فـرمـود بـه او بـنـشـيـن چـگـونـه اسـت حـال بـرادرت ، كـجـا اسـت آن چـوب ؟ عـرض كـرد: اى آقـاى مـن ! چـون بـرادرم را بـه آن حال ديدم غصه و غمم براى او سخت شد پس چون حق تعالى روحش را به او برگردانيد از بـسـيـارى خـوشـحـالى ديـگـر بـه چـوب نپرداختم و از آن غفلت كرده و فراموشش نمودم . حـضرت فرمود: همان ساعت كه تو در غم برادر خود بودى ، برادر من خضر عليه السلام آمـد نزد من ، من بر دست او فرستادم به سوى تو قطعه اى از چوب درخت طوبى ، پس رو كرد به خادم خود و فرمود بياور آن سبد را. چون سبد را آورد حضرت آن را گشود و از آن قـطـعـه چوبى بيرون آورد به عين همان چوب و نشان او داد و شناخت آن را آنگاه حضرت آن را رد كرد به جاى خود.

 

 

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




مادرم درحرمت بین دعاگفت: حسین

پدرم وقت زیارت به خداگفت: حسین

یک نفردرپس دیواربقیع گفت:  حسین

دیگری درحرم کرب وبلا گفت: حسین

دست سائل به در صحن شما میکوبد

شاه هستی وببین بازگداگفت: حسین

نوکری که به دلش داغ زیارت ماندو

ناامید از همه وازهمه جاگفت: حسین

نوکری که به غم عشق توبیمار شدو

بین آن روضه به امیدشفاگفت: حسین

نوکری که وسط هروله هاگفت:حسین

و همان کس که دگر بار سفر را بسته

باتعجب پدرش گفت:کجا گفت: حسین

صحن سقا، حرم عشق، دم شش گوشه

زیر آن قبه ودر شور و نوا گفت: حسین

وهمان کس که کنارحرمت جان دادو

وهمان تک نفس خاتمه راگفت: حسین

درشب اول قبرش که رسید اربابش

نوکرایستادوبه اوگفت شما!گفت:حسین…

 

موضوعات: ادبیات شعری اهل بیت(ع)  لینک ثابت




طلبه ای از دنیا رفت چون او را در خواب دیدند

پرسیدند: حالت چطور است؟

او گفت : مواظب اعمال و گفته های خود باشید ،

زیرا؛ حساب و کتاب خدابسیار دقیق است روزی که باران می بارید

من گفتم: به به عجب باران به موقعی !

هنوز سر آن یک جمله گرفتارم و

به من می گویند : مگرما باران بی موقع هم داشته ایم ؟ …..

منبع:آداب الطلاب آیه الله مجتهدی تهرانی ص129

 

موضوعات: اخلاقی و تربیتی  لینک ثابت




“۸ نکته تربیتی در قرآن”

 

۱ . اگر قصد راهنمایی و تربیت کسی را دارید، در قدم اول از گفتار نرم و با محبت بهره گیرید; حتی اگر مخاطب شما فرعون سرکش یا سران لجوج کفار جاهلی باشند; (طه/۴۴ و شعرا/۲۱۵) . 

 

۲ . گفتارو رفتار آدمی در هر زمان و مکان، در حافظه الهی محفوظ است ; مراقب باشید; (لقمان/۱۶ و کهف/۳۰) . 

 

۳- نسبت به انسان های اطرافت، احساس مسئولیت کن و آنها را از کارهای بد بازدار و به کارهای خوب تشویق کن . این لازمه استحکام یک پیکر است و بنی آدم اعضای یکدیگرند; (لقمان/۱۷) .

 

۴- در رفتارهای اجتماعی دقت کن! مبادا با غرور رویت را از دیگران برگردانی یا مثل متبکران راه بروی ; مبادا تندرو و کندرو شوی ; میانه روی، بهترین روش است ; مراقب باش صدایت را بر سر کسی بلند نکنی و خلاصه در یک کلام، آدم باش ; (لقمان/۱۸و۱۹) . 

 

۵. قرآن کریم به شدت با پیروی از جمع (خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو) و حرکت به دنبال اکثریت، مخالف است . قرآن می گوید: اگر بخواهی از اکثریت مردم فقط به این خاطر که اکثریت هستند، پیروی کنی، بدون شک از راه خدا دور می شوی ; همیشه با چشمان باز تصمیم بگیر; (انعام/۱۱۶ و اسراء/۳۶) .

 

۶ . امانت داری یکی از ارزشمندترین ارزش های قرآنی است . حضرت موسی (ع) را به خاطر امانتداری و قدرتش، در خانه حضرت شعیب پناه دادند; (قصص/۲۶) و حضرت یوسف را به خاطر امانتداری وعلمش، بر خزانه مصر نشاندند; (یوسف/۵۵) و حتی رسول خدا (ص) که از سوی خداوند برگزیده شد، مشهور به امانتداری و به محمد امین معروف بود . 

 

۷ . اگر می خواهید مخاطبان به سوی شما جذب شوند، ابتدا به خودتان بپردازید! روح خشک و سنگین و بی لطافت، هیچ گاه در امر تربیت موفق نمی شود . مهربانی، دلسوزی و رقت قلب را در خود بپرورید تا مردم بی آن که شما متوجه شوید، در اطراف شما جمع گردند; (آل عمران/۱۵۹) .

 

۸ . آیا دوست دارید که دشمن خود را به یک دوست تبدیل کنید؟ به هر بدی که در حق شما کرد، با خوبی پاسخ گویید . این را قرآن تجویز می کند; آیه ۳۴ سوره فصلت را بخوانید!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !»

 

به شوخ طبعی شهره بود …!!

 یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کردو داد می زد :

« کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !»

 همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره! کی متحول شده که ما خبر نداریم .

 خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.

بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه .

یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده  ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :

« من»

 ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :

« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»

بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!

 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت




سند ذکر «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» کجاست؟

.

برخی می‏پرسند عبارت «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» که پس از صلوات بر محمد و آل محمد (ص) فرستاده می‏شود، آیا در احادیث معصومان(ع) وارد شده و مَنصوص است و یا از چیزهایی است که علاقه ‏مندان و ارادتمندان به آقا امام زمان(عج)، خودشان، پس از صلوات، آن را اضافه کرده‏ اند؟

در پاسخ به این پرسش، به حدیث زیر توجه کنید که امام صادق علیه السلام می‏ فرمایند:

.

«مَنْ قالَ بَعدَ صَلوةِ الْفَجْرِ و بَعدَ صَلوةِ الظُّهرِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و اَلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ لَمْ یَمُتْ حَتّی یُدْرِکَ الْقَائِمَ مِن اَلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم؛

هر کس پس از نماز صبح و نماز ظهر بگوید: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»، از دنیا نمی‏رود مگر آن که قائم آل محمد (ص) را درک می‏ کند.

 

بحار الانوار ج 53 ص176

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺷﺨﺼﯽ ﻋﺮﺽ ﻧﻤﻮﺩ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ

ﻧﺼﯿﺐ ﻣﺎ ﻓﺮﻣﺎ .

ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺷﻤﺎ ﻓﻌﻼ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺴﺘﯿﺪ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ

ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﺸﻮﯾﺪ .

ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ: ﻓﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﺷﻮﯾﻢ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ .

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ؟ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭼﺮﺍ !

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭﺍﻟﻪ

ﻭﺳﻠﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ،ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ

ﺍﺳﺖ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﯿﺮﺩ .. 

  ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 2، ﺹ 74

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 مثقال ذرّة

 

 در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست…

درشت ها که حساب کردن ندارند

 

 مثقال ذرّه که می گویند؛

 یعنی همان چند لحظه ای که

بوی عطر تو تمام مردی را به هم می ریزد…!

 

 مثقال ذرّه که می گویند؛

 یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند است…!

 

 مثقال ذرّه که می گویند؛

 یعنی همان چند لحظه ای که

حواست به حجابت نیست و جوانی نیز

 در آن حوالی است…!

 

 مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛

  باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است…!

 

 مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛

 در پایان صحبت هایت با نامحرم

از روی ادب جانم و قربانت می پرانی

و رابطه ای را به همین اندازه سرد می کنی…!

 

 مثقال ذره؛

 یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی!!!

 

????قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند…!!!

 

 مثقال ذرّه که می گویند

همین هاست!

 

 همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است

 

  امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید…!!!

 

موضوعات: مختلف  لینک ثابت




 

یا ارحم الراحمين…

 

 

من کیم؟ عبد گنه کار ، الهی العفو

من کیم؟ بنده ی سربار ، الهی العفو

 

منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست

نه که یک بار، چه بسیار ، الهی العفو

 

نفس من ول کُنِ من نیست! خدایا چه کنم؟

خسته ام زین همه آزار، الهی العفو

 

با گناهی که ز من سر زده، بین من و تو

چیده شد این همه دیوار ، الهی العفو

 

من زمین خورده ام و آمده ام توبه کنم

با چنین وضع اسفبار ، الهی العفو

 

بزنی یا نزنی، مال تواَم جان علی

پس بیا رحم کن این بار  الهی العفو

 

چیزی از سوختن من که نصیبت نشود

پس نجاتم بده از نار، الهی العفو

 

مهربانی کن و این بار مرا نیز ببخش

ذوالکرم…

 

موضوعات: مناجات نامه  لینک ثابت


...


سید بحرالعلوم (ره ) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد.

در بین راه راجع به این مساله , که گریه بـر امـام حسین (ع ) گناهان را می آمرزد, فکر می کرد.

همان وقت متوجه شد که شخص عربی که سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـید و سلام کرد.

بعدپرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای ؟ اگر مساله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم ؟ سـیـد بـحرالعلوم فرمود: در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائریـن و گریه کنندگان بر حضرت سیدالشهداء (ع ) می دهد? آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن ! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود.

سـلـطـانـی بـه همراه درباریان خود به شکار می رفت .

در شکارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد.

خیمه ای را دید و وارد آن خیمه شد.

در آن سیاه چـادر, پیرزنی را با پسرش دید

آنان در گوشه خیمه ﺑﺰ ﺷﻴﺮ ﺩﻫﻲ داشتند و از راه مصرف شیر این بز, زندگی خود را می ﮔﺬﺭاﻧﺪﻧﺪ

وقـتی سلطان وارد شد, او را نشناختند, ولی به خاطر پذیرایی از مهمان , آن بز را سربریده و کباب کردند.

سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد, از ایشان جدا شد و خود را به درباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل کرد

واز ایشان سؤال کرد: اگر بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش راداده باشم , چه عملی باید انجام بدهم ؟ یکی از حضار گفت : به او صد گوسفند بدهید.

دیگری که از وزراء بود, گفت : صد گوسفند و صد اشرفی بدهید

یکی دیگر گفت : فلان مزرعه را به ایشان بدهید.

سـلطان گفت : هر چه بدهم کم است , زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام .

چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند.

من هم باید هرچه را که دارم به ایشان بدهم.

بعد سوار عرب به سید فرمود: حالا جناب بحرالعلوم , حضرت سیدالشهداء (ع ) هرچه از مال و منال و اهـل و عـیـال و پـسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خـداونـد بـه زائرین و گریه کنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد, نباید تعجب نمود, چون خدا که خـدائیش را نمی تواند به سیدالشهداء (ع )بدهد, پس هر کاری که می تواند, انجام می دهد, یعنی با صـرف نظر از مقامات عالی خودش , به زوار و گریه کنندگان آن حضرت , درجاتی عنایت می کند

در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.

چون شخص عرب این مطالب را فرمود, از نظر سید بحرالعلوم غایب شد

ﻣﻨﺒﻊ : اﻟﻌﺒﻘﺮﻱ اﻟﺤﺴﺎﻥ ج 1، ص 119، س 11

 

موضوعات: داستان آموزنده  لینک ثابت




 

امروز در دفتر امام جمعه شهرستان ابدانان مدرسه علمیه جوادلائمه (ع) خواهران مراسم افتتاحیه سال تحصیلی جدید را همزمان  با حوزه علمیه جوادالائمه (ع) برداران برپا کردند.

در این مراسم ابتدا مدیریت مدرسه جوادالائمه (ع) خواهران خانم شاهمرادی به گزارشی از عملکرد مدرسه همراه با کارهای فرهنگی و پژوهشی مختلف را داشتند و بعد از آن فرماندار محترم  سپس امام جمعه شهرستان آبدانان به ایراد سخنرانی پرداخته اند.

و در آخر از طرف حوزه خواهران بیانه ای خوانده  شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات: جوادالائمه(ع)  لینک ثابت




یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که

یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست…

 

استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.

رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.

رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.

فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟

رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.

نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.

لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.

اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود،آنوقت هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه نشسته اند.

 

 

بزرگی برای خانمهای کدبانو چند توصیه داشتند:

 

✅برای آشپزی هر روز به نیت معصوم آن روز غذا طبخ کنید مثلا روز جمعه که متعلق به امام عصر (عج)میباشد تمام وعده ها را به نیت آن حضرت آشپزی کنید

 

✅-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید

 

✅-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید

 

✅-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید

 

✅-هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مرا از آتش دوزخت دور کن)

 

✅-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید واز اب حوض کوثر بنوشید

 

✅-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید)

 

✅-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سبحان الله والحمدالله را بگویید

 

✅-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای رابجا آورید

 

 

✅واگر خسته شدید اعوذبالله گفته و بخدا پناه ببرید

 

که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم آشپزی می کنید وهم جهاد

 

 

موضوعات: سخن بزرگان  لینک ثابت
 
   
 
مداحی های محرم